بکهیون اون روز با لبخند روی لباش از خواب بیدار شد. صبحونه خورد، حموم کرد و به جونگده پیام داد که لازم نیست اون روز دنبالش بیاد و خودش یکم دیرتر میره سر کار.
چرا دیرتر میرفت سر کار؟ چون الان دقیقا چهل و پنج دقیقه بود که روبروی کمد لباساش ایستاده بود و هیچ ایدهای نداشت که باید چی بپوشه؛ معمولا همیشه تیشرتای رنگ روشن و شلوار جین میپوشید چون هر چی نباشه اون با بچهها سر و کار داشت ولی این مدل لباس پوشیدن برای یه قرار ناهار هم مناسب بود؟ بکهیون حتی نمیدونست به چه رستورانی قراره برن.
چانیول و همیشه با استایلای رسمی میدید چون احتمالا از محل کارش مستقیم دنبال جونگین میومد و این کاملا طبیعی بود برای همین دوست نداشت وقتی کنار چانیوله جوری بنظر برسه که انگار اون دو نفر از دو دنیای متفاوت میان و هیچ ربطی بهم ندارن.
شلوار جین یخیش و توی دست گرفت و مشغول پوشیدنش شد؛ جلوی آینه ایستاد و به خودش نگاه کرد. دو طرف شلوار روی قسمت روناش کمی زاپ داشت و کاملا فیت پاهاش بود؛
بهرحال بکهیون قرار بود توی وهلهی اول چانیول و تحت تاثیر قرار بده و این موضوع براش توی اولویت بود.
"کی بشه آقای پارک اون کسی باشه که شلوارام و از پام در میاره؟"
با خودش خندید و بعد تیشرت سفید و نازک تابستونهش و تنش کرد و زنجیر ظریفی هم دور گردنش انداخت.
موهاش و مثل همیشه روی پیشونیش پخش کرد و چند ثانیه به خودش توی آینه خیره شد.
"بنظرش من خوشگلم؟"
بکهیون از خودش پرسید و ابروهاش و با کشیدن انگشتش روشون مرتب کرد.
"خوشگل که هستم ولی.... اگه اون مردونهتر و هیکلی دوست داشته باشه چی؟"
ناامید هوفی کشید و از جلوی آینه کنار رفت. حالا کاملا راجب ظاهر خودش مردد شده بود و استرسش به بیشترین حد خودش رسیده بود... اینکه هیچی راجب چانیول، سلیقهش و یا حتی گرایشش نمیدونست داشت حسابی بهم میریختش.
"ای کاش حداقل موهام و رنگ میکردم..."
زیرلب زمزمه کرد و بعد تصمیم گرفت بیشتر ازون تردید نکنه و درنهایت برای اینکه کمی استایلش و رسمی کنه کت طوسی رنگش و تنش کرد و استیناش و کمی بالا کشید.
گوشیش و برداشت و یه تاکسی گرفت؛ ساعت نزدیکای نه و نیم بود که بالاخره آپارتمانش و ترک کرد.
~~~
"کتت و بپوش و یه بار دیگه بچرخ ببینم..."
کیونگسو ازش خواست و بکهیون با استرس یه دور، دور خودش چرخید. دوستاش مثل منتقدین سینما روبروش نشسته بود و نقدش میکردن.
جونگده به جلو خم شد و دستش و زیر چونهش زد.
"مطمئنی میتونی توی اون شلوار نفس بکشی؟"
![](https://img.wattpad.com/cover/357317812-288-k297458.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
ᥫ᭡Tag You're It
Fiksi Penggemar[تمام شده] بکهیون مدیر یه مهدکودکه که همیشه از پشت پنجرهی اتاقش به بیرون زل میزنه تا بتونه پارک چانیولی که اومده دنبال پسرش و دید بزنه و مدام این سوال توی سرشه که چجوری میتونه یه روز جزو اون خانوادهی دو نفره باشه؟ آیا قراره براش آسون باشه؟ نویسنده...