9

1.3K 367 242
                                    

بالاخره جراتش و جمع کرد و پیام چانیول و باز کرد.

"نه... متاسفم که اونجوری رفتم؛ حالت خوبه؟"

چانیول با مهربونی تمام اینجوری براش نوشته بود و بکهیون حس میکرد دوباره به زندگی برگشته.

خدایا! چانیول اون یه فرشته بود!

بکهیون بین گریه‌هاش خندید و گوشیش و به سینه‌ش چسبوند.

"عاشقتم! عاشقتم!!"

شاید اون اوایل که چانیول و دیده بود جذب جذابیتش شده بود ولی الان که شناخته بوده‌ش میدونست که چانیول آدمیه که ارزشش و داره..

چانیول نه تنها ازش عصبانی نبود بلکه داشت ازش معذرت میخواست و حالش و می‌پرسید!

اشکاش همچنان پشت سر هم روی صورتش میریخت و بکهیون داشت به این فکر میکرد که پیدا شدن چانیول و جونگین توی زندگیش پاداش کدوم کار خوبشه.

اشکاش و پاک کرد و یه بار دیگه پیام چانیول و خوند؛ نباید بیشتر از این طولش میداد چون ممکن بود چانیول برداشت اشتباهی بکنه.

"متاسف نباش... اونی که باید معذرت بخواد منم...."

چانیول راجب حالش پرسیده بود ولی بکهیون تصمیم گرفت جوابی نده... بهرحال نمیتونست براش بنویسه که صورتش همین حالا هم خیسه...

"برای چی معذرت میخوای؟"

بکهیون چهار زانو روی مبل نشست و سرش روی گردنش کج شد.

"برای اینکه دوست دارم..."

این چیزی بود که تایپ کرد ولی قصد ارسالش و نداشت؛ چند بار انگشتش و روی کیبورد گوشیش زد ولی پیام پاک نشد.

"بازی در نیار! چانیول منتظر پیام منه!"

دندوناش و روی هم فشرد و با حرص هر دو شستش و پشت سر هم روی دکمه‌‌ها زد.

"نه؟!... نهههههه!!!"

یکی از ضربه‌های کوبنده‌ش روی دکمه‌ی ارسال نشسته بود و پیام سند شده بوده!

"بکهیون می‌کشمت!!!!!"

بلند داد زد و بعد با صدای گریه چند بار دستش و روی پیشونیش کوبید و گوشیش و روی مبل پرت کرد.

"این مسخره بازیت و یادم میمونه!!"

انگشتش و به سمت گوشیش گرفت و بعد ازینکه تهدیدش کرد توی نشیمن شروع به راه رفتن کرد. انگار با فاصله گرفتن از گوشیش میتونست گندی که زده بود و جمع کنه.

چانیول بهش یه فرصت دوباره داده بود و بکهیون به همین راحتی خرابش کرده بود...

"واقعا که توی خراب‌کاری استادی آقای بیون!"

موهاش و کلافه کشید و خودش و سرزنش کرد.

"واییی... چیکار کنم الان؟!!!"

ᥫ᭡Tag You're ItWhere stories live. Discover now