8

1.2K 330 270
                                    

با زبونی که بین دندوناش بود روی میز خم شد و تندتند انگشتاش و روی صفحه‌ی گوشیش حرکت داد.

"فقط یکم دیگه مونده!"

چشماش حتی برای یک ثانیه هم از صفحه‌ی گوشیش تکون نمی‌خورد و بدنش مدام روی صندلیش جابه‌جا میشد.

"حروفای الفبا کجان بکهیون؟"

بکهیون که حتی متوجه باز شدن در اتاقش هم نشده بود زحمت جواب دادن به جونگده رو به خودش نداد و به بازی کردن ادامه داد.

"بکهیون؟!!"

"الان نه جونگده! وسط بازیم!"

بکهیون بدون اینکه سرش و بالا بیاره تند تند کلمات و پشت هم ردیف کرد و جونگده براش چشماش و ریز کرد.

"بکهیون؟"

"زامبی‌های لعنتی! دیگه نمی‌ذارم مغزم و بخورین!"

بکهیون زیرلب حرصی زمزمه کرد و بعد با یه بمب گیلاسی زامبی‌ای که نزدیک‌ خونه‌ش رسیده بود و ترکوند.

"حقته! بمیر!"

"بکهیون آقای پارک چانیول اینجان!"

سر بکهیون با ضرب بالا اومد و از دیدن جونگده‌ی تنها که شروع به خندیدن کرده بود دندوناش و روی هم فشرد و سریع بازی رو متوقف کرد.

"میدونستی خیلی بی‌نمکی جون؟!"

بکهیون رو به مربی مهدش که شونه‌هاش و بالا انداخت اخم کرد.

"تنها چیزیه که روت جواب میده!"

بکهیون اعتراضی نکرد... دیگه کی بود که ندونه پارک چانیول تنها نقطه ضعفه‌شه؟

جونگده دستاش و توی جیباش فرو برد و جلوتر اومد.

"تو واقعا مدیر نمونه‌ای هستی... توی ساعت کاری داری با گوشیت بازی میکنی و مربی‌ پرتلاشت که انقدر زحمت می‌کشه رو دست به سر میکنی..."

بکهیون با غیض به دوستش نگاه کرد.

"من مدیر اینجام... میتونی توبیخم کن آقای مربی پرتلاش!"

جونگده چشماش و چرخوند.

"چی میخوای؟"

"پرسیدم مکعب‌های حروف الفبا کجان؟ سر جای قبلیشون نبودن"

بکهیون صندلیش و جلوتر کشید تا تسلط بیشتری روی گوشیش داشته باشه.

"فکر کنم آقای سو گذاشته باشتشون توی جعبه‌ی داخل کمد اسباب‌بازی‌ها"

جونگده گیج نگاهش کرد و گفت:

"ولی اونا برای آموزشن نه وسیله‌ی بازی..."

بکهیون کلافه‌ از سوالای جونگده‌ پیشونیش و خاروند. گیاهای بیچاره‌ش داشتن آروم آروم خورده میشدن و بکهیون باید نجاتشون میداد.

ᥫ᭡Tag You're ItWhere stories live. Discover now