21

1.4K 348 138
                                    

"الو یول؟"

بکهیون مضطرب دست آزادش و لبه‌ی میز محکم کرد و گوشی رو سفت توی دستش چسبید.

"بکهیون عزیزم... حالت خوبه؟"

صدای مهربون و آهنگین چانیول باعث میشد دلش بخواد همه‌چیز و فراموش کنه و قربون‌صدقه‌ی دوست‌پسرش بره ولی فعلا امکانش نبود.

"خوبم... یه چیزی شده یول‌‌‌.."

بکهیون مردد گفت و به چشمای خندونی که نگاهش میکردن چشم‌غره رفت.

"چی شده؟! بکهیون مطمئنی که خوبی؟ جونگین چیزیش‌شده؟ کم‌کم دارم نگران میشم..."

بکهیون لب پایینش و گاز گرفت و توی دلش به جونگده و کیونگسو فحش داد.

"یه نفر امروز من و بوسید!!"

انقدر سریع جمله‌ش و گفته بود که حتی مطمئن نبود چانیول متوجه شده باشه.

"چی؟!!!!"

از صدای کمی بلند چانیول توی جاش پرید و به جونگده و کیونگسو که محکم لباشون و بهم چسبونده بودن تا صدای خنده‌شون بلند نشه اخم پررنگی کرد.

دست کیونگسو بالا اومد تا بهش یادآوری کنه که باید ادامه بده و بکهیون فقط دهنش و براش کج کرد.

"بکهیون؟ تو الان کجایی؟"

من برای این لحن جذابش جون میدم...

"من... من توی مهدم... امروز صبح یه بازرس اومده بود اینجا و من نفهمیدم چرا... چرا یهو اونکار و کرد یول.."

با تموم کردن جمله‌ش چشما و لباش و روی هم فشرد.

"من دارم میام اونجا"

حرف چانیول باعث شد یهویی از جاش بلند بشه و پشتش و به دوستاش کنه.

"نه! نه! لازم نیست بیای!... یعنی... من از خدامه که بیای پیشم ولی‌‌‌‌... دروغ گفتم یول... ما داشتیم جرات یا حقیقت بازی میکردی... جونگده و کیونگسو مجبورم کردن"

توی چند ثانیه همه‌‌چیز و به دوست‌پسرش توضیح و به صدای مربیای مهد که سرزنشش میکردن توجهی نکرد. هرچند که اون روز واقعا یه بازرس سمج اومده بود که واضحا سعی کرده بود باهاش لاس بزنه و حتی شماره‌ش و بگیره.

"ضدحال... پاشو بریم جونگده"

"میدونستم دو دقیقه هم نمیتونه دووم بیاره..."

چانیول هنوز سکوت کرده بود و بکهیون کم‌کم داشت نگران میشد.

لعنت به اون دوتا کله‌پوک!

"چانیول؟... ناراحت شدی عزیزم؟... ببخشید، من نمیخ..."

"خدایا! من واقعا داشتم میومدم تا حساب اون بازرس لعنتی رو برسم هیون..."

ᥫ᭡Tag You're ItWhere stories live. Discover now