Part 3

3.2K 385 55
                                    

با قامت استوار توی راه رو پنت هاوسش قدم بر میداشت که صدای جیمین توی گوشش پیچید:

"_تهیونگ مطمئنی میاریش همین جا؟"

پوزخندی زد و به چشم هاش خیره شد:

"_جای بهتری سراغ داری؟ میخوام کنار خودم نگهش دارم دست از پا خطا نکنه."

چشمش رو توی کاسه چرخوند و ادامه داد:

"_لعنتی مثل باباش سرتقه."

جیمین خیره به پسر کوچولوی تو دستش زمزمه کرد:

"_رایکا چی؟ میخوای بزاریش پیش اون."

نیشخندی زد و به سمت جیمینی که روی کاناپه با رایکا لش کرده بود قدم برداشت و همونطور که پسرش رو از جیمین میگرفت و توی بغل خودش میفشرد و لپش رو میچلوند جواب داد:

"_رایکا پسر باباشه... اون پسر هم بد نیست کمی بچه داری یاد بگیره."

کمی بعد با اوقات تلخی ادامه داد:

"_هرچی نباشه خودشون باعث این وضعیت شدن."

جیمین با حرص بلند شد و رو به تهیونگ ایستاد:

"_ته بنظرت این تو نبودی که انقدر پاپیچ جئون شدی که اون تصمیم به مرگت بگیره؟ محض رضای خدا تو خوب میدونستی اون با افراد فضولی که سر راهش میشن چیکار میکنه و دقیقا توهم سر راهش وایساده بودی... اونا همش یه تصادف بود و تقصر اون پسر بیچاره نیست که تو هدف باباش بودی ولی زنت توی اون تصادف جون داد نه تو... گرچه اگه جئون میدونست توهمون بیگانه ای جرعت ساختن یه صحنه‌ی تصادف به سرش نمیزد و همون موقع که داشتی توی دفترش تهدیدش میکردی یه گلوله توی سرت خالی میکرد."

نفس عمیقی کشید و ادامه داد:

"_پس انقدر اون بچه رو زجر نده بدتر این که بابای خودش نقشه قتلش رو بکشه؟ حتما بخاطر انتقام تو اون باید اسیب ببینه؟"

تهیونگ همونطور که رایکا رو توی بغلش میچرخوند سمت اتاق راه افتاد:

"_توی هر انتقامی یه نفر باید سختی بکشه... چه شخصیت اصلی باشه چه فرعی."

پوزخندی زد و جلوی در اتاق ایستاد:

"_بهرحال که جونش روهم نجات دادم... و البته چیم جنازه اون پرستار قلابی رو میخوام."

جیمین متعجب بهش نگاه کرد:

"_مگه پولشو ندادی بره سراغ زندگیش... اون دیگه چرا؟"

تهیونگ همونطور که پوف کلافه ای میکشید تصمیم گرفت وارد اتاق بشه و جواب جیمین رو داد:

"_نمیخوام هیچ ردی از زنده بودنش بمونه... اگه اون مرتیکه پیر عاقل باشه که بعیدم بدونم جنازه رو میفرسته پزشک قانونی اگر نه که به زودی مراسمی بزرگزار میکنه..."

𝗔𝗹𝗶𝗲𝗻 [ 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞 ]Where stories live. Discover now