Part 8

2.7K 330 75
                                    

هی،حالتون چطوره؟
لازم بود قبل از شروع پارت یه چیزی تو توضیح بدم
توی این پارت با آسترافوبیا مواجه میشید و یه توضیح کوتاه از این فوبیا رو شرح میدم.
فرد مبتلا به آسترافوبیا اغلب در هنگام طوفان دچار اضطراب می‌شه، حتی زمان‌هایی که می‌دونه خطر کمی اون رو تهدید می‌کنه. بعضی از علایم با بسیاری از فوبیاها، از جمله لرزش، گریه کردن، تعریق و واکنش‌های وحشت‌زدگی، حس ناگهانی استفاده از حمام، تهوع، حس ترس، وارد کردن انگشتان در گوش و تندتپشی (ضربان سریع قلب) همراه است.. برای نمونه از اطمینان گرفتن از سایر افراد انجام می‌شود و هنگام تنها بودن شخص، این علایم بدتر می‌شوند. بسیاری از افراد که دچار آسترافوبیا هستند، هنگام طوفان به دنبال پناه‌گاه اضافه خواهند بود.
این افراد ممکنه زیر تخت‌خوابشون، زیر پتو، در یک قفسه، در زیرزمین یا هر مکانی که احساس امنیت بیشتری دارن پنهان شوند و معمولاً تلاش در این راستاست که صدای رعد و برق رو کمتر احساس کنند، مثلاً گوششان را بپوشونند یا پنجره‌ها را ببندندد

بریم باهم پارت رو شروع کنیم❤️

─────•⋅•────

نگاهش رو به جیمین داد و با نگرانی کلماتش رو به زبون اورد:

_چیم اون کثافتا حتی تیر رو از توی دستش بیرون هم نیاوردن.

سرش رو پایین انداخت و به در اتاق تهیونگ خیره شد:

_ازش توقع دیگه ای داشتی؟ مطمئنم دوباره تهیونگ رو تهدید کرده که این بلا سرش امده.

نامجون سرش رو اروم اروم تکون داد... مطمئن بود یانگ‌هو دست از ازار تهیونگ بر نمیداره... اگر اون رو توی دست هاش نداشت مطمئنن خیلی وقت پیش کیم ویکتور قاتل پدرخونده خودش شده بود... ولی چه حیف که دست هاش بسته بود و باعث میشد شاهد عذاب کشیدن شخص مهم زندگیش باشه... اینکه توی زندگیِ تهیونگ اولیت داشته باشی میتونه بزرگ ترین دستاوردی باشه که توی زندگیت به دست اوردی ولی هیچ کس از وقتی پاش رو توی زندگی اون گذاشته سالم ازش خارج نشده!

نامجون و تهیونگ و جیمین از بچگی باهم اشنا بودن... درست زمانی که پدرخونده تهیونگ با مادرش ازدواج کرد و پای اون خانواده معصوم رو به کثافت کاری های خودش کشید... به یاد داشت چطور وقتی جیمین به عموش درمور تهیونگ گفت زیر بار کتک هاش قرار گرفت و یکی از دنده هاش اسیب دید... تهیونگ نحس بود، از همون اول!

با شنیدن صدای در اتاق تهیونگ نگاهشون رو به جونگکوکی که با چشم های قرمز شده از اتاق خارج میشد دادن... جیمین با نگرانی بلد شد و به سمتش رفت و شونه هاش رو گرفت:

_جونگکوک... گریه کردی؟چیزی شده؟ تهیونگ بهوش امده؟

سرش رو تند تند تکون داد و به نگرانی جیمین لبخندی زد:

𝗔𝗹𝗶𝗲𝗻 [ 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞 ]Where stories live. Discover now