[گلبرگ شانزدهم]

323 88 172
                                    

یک دلیل وجود داشت که سهون خواسته بود با اون پسر ملاقات ترتیب بده. اون هم جملات پر از اطمینان و نگاه پر از اعتماد به نفسش بود. توی چشم های اون زل زده بود و با اطمینان گفته بود میتونه گرگ سفیدی رو زنده کنه که حتی همین الان هم همه از زنده بودنش ناامید بودن. فقط اگر میتونست این کار رو بکنه اوضاع رو متفاوت میکرد.

- خب، میشنوم جنابِ...

- شیومین هستم از سرزمین سفید. قبل تر نامه های زیادی از ما دریافت کردید اما جوابی براشون نداشتید.

سهون ابرویی بالا انداخت و سر تکون داد. چقدر احمق بود که فکر میکرد این همه اطمینان میتونه از طرف کسای دیگه ای باشه. میدونست اون ها رو اینجا میبینه اما امید داشت این دیدار دیرتر اتفاق بیوفته. تنها کسانی که بیشتر از بقیه مشتاق دیدار با مقر ماه بودن سرزمین سفید بود. این اشتیاق و میل بیش از اندازه به همکاری میترسوندش؛ یه دلیل بزرگ پشتش بود که سهون رو میترسوند.

- شرایط لونا در حال حاضر بحرانیه شاهزاده، ما وقتی برای معامله و بازی نداریم. در عوض چی میخوای؟

- فقط حمایت شما و لونا.

- برای چی؟

شیومین نگاهی به کیتسونه ی شاه که با اخم های درهم نگاهش میکرد، انداخت و تردید کرد. اون نگاه خیره ی وحشی ترکیب شده با بوی تلخ لیمو و ناخون های بلندی که همین حالا هم آزاد بودن، ترکیب ترسناکی برای کسایی که با رفتارهای خشن و تند کیتسونه ی مقرماه آشنایی داشتن، بود.

سهون که نگاه خیره ی مرد به جفتش رو دیده بود و خرخر آروم اما عصبی لوهان کنار گوشش رو میشنید به کندی دست آزادش رو به انگشت های جفتش رسوند و با گرفتن دستش سعی کرد آرومش کنه. این اتاق جلسات خصوصی بود و نگاه های خیره ی زیادی نداشتن. تنها نگهبان مورد اعتمادش چن توی اتاق بود و همسرش؛ پس نیازی نبود تا برای گرفتن دست همسرش جلوی اون شاهزاده ی تازه به دوران رسیده با نگاه خیره، تردید کنه.

- ایشون جفت، همسر و مورد اعتماد ترین آدم نزدیک به منه. تردید نکن شاهزاده، حرف بزن.

نگاه شاهزاده بلافاصله روی گرگ سرخ نشست و این بار خیرگی عصبی چشم های اون رو به جون خرید.

- پدرم حمایت شما رو میخواد تا دوباره شرق رو به دست بیاره. هممون میدونیم که شرق روزی متعلق به ما بود؛ سرزمین پهناور و کهن آیرا. میدونیم که یک زمان تمام داستان های الهه ی ماه و گرگ سفید اونجا اتفاق افتاده و خاندان گرگ های سردسیری با گرگ های سفید از یک خانواده بودن وقتی این اتفاق میوفتاد. ما میخوایم فقط همه چیز به جای اولش برگرده؛ سرزمینمون رو پس بگیریم و گرگ سفید برگرده در حالی که خشمش گریبان گیر ما نمیشه.

- چرا باید خشم گرگ سفید دنبالتون باشه؟

نگاه شیومین روی روباه نشست و بعد به طرف شاه مقر ماه برگشت.
- شما خبر ندارید؟ توی شرق همه چیز نابود شده. از لحظه ای که اونا درگیر نفرین فرزند ماه شدن یک روز خوش هم نداشتن.

𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔Where stories live. Discover now