[گلبرگ هجدهم]

288 85 214
                                    

پاهاش رو روی هم انداخت و دستی روشون کشید. با لبخند زیبا و فریبندش به پسری که داشت به پاهای برهنه و زیباش نگاه میکرد، نگاه کرد و خندید.
- چشمت رو گرفتم؟

نگاه لرزون پسر سریع بالا اومد و به چشم های زن نگاه کرد.
- اومدی جاسوسی؟ بذار حدس بزنم؛ برادر خوبم تو رو فرستاده اینجا؟

پسر بدون حرف نگاهش رو به کف زمین دوخت و سویون از جا بلند شد. با قدم های آروم به سمت پایین پله ها راه افتاد و دنباله ی بلند دامنش رو مرتب کرد.
- اون خیلی خوب من رو میشناسه که فهمیده زندم. خودمم تازه چند روزه به بقیه خبر دادم زندم.

بالای سر پسر ایستاد و با دو انگشت چونه اش رو بالا کشید.
- ازت خواسته واقعیت رو بهش بدی درسته؟

پسر سر تکون داد و سویون لبخند زد.
- خوبه.

- هی تو...
سویون به عقب برگشت و به پسری که گوشه ی اتاق ایستاده بود نگاه کرد.
- اون نامه ای که بهت دادم رو بیار.

پسر سریع تا کمر خم شد و از اتاق بیرون زد.

- بهم از لونای سفید بگو؛ در چه حاله؟
مین سکوت کرد و آب دهنش رو قورت داد. این زن هیچ شباهتی به اون سویونی که قبل تر میشناخت نداشت. چشم هاش رو رگه های سرخ گرفته بود و زیر چشم هاش کمی گود افتاده بود. حتی پوستش هم به قدری رنگ پریده بود که انگار مرده بود.

- پس حرف نمیزنی؛ اشکال نداره. چیزی مینوشی؟ این روزها شراب خون مورد علاقه ی خودمه.

به خدمتکار سینی به دست اشاره کرد نزدیکش بشه و اون با قدم های لرزون و سریع به طرفش اومد. سویون یکی از جام ها رو برداشت و اون رو نزدیک لب هاش کرد.
- انگار نوشیدن از خون دشمن هام باعث میشه قدرتمند تر از قبل بشم.
این رو با لحن جنون واری گفت و آروم خندید.

- بفرمایید ملکه.
پسر در حالی که تا کمر خم شده بود نامه رو به طرف سویون گرفت و سویون با تفریح بهش نزدیک شد. نامه رو همونطور که ناخون های تیزش رو به دست پسر میکشید ازش گرفت و خندید.

- این بده به اربابت و مطمئن شو حتما میخونتش.
پسر سریع سر تکون داد و نامه رو گرفت.

سویون نگاهی به سر تا پاش انداخت و با تاسف ساختگی گفت: متاسفم که اینطور بد کتک خوردی عزیزم.

مین با شک نگاهش کرد و دست سویون دوباره زیر چونش نشست. سرش رو بالا کشید و لبخند بزرگ و ترسناکی زد.
- یه هدیه هم برای سهون دارم؛ میخوام مطمئن بشم که به دستش میرسه!

از لای آستین لباسش مار سیاه رنگی بیرون اومد و در مقابل چشم های وحشت زده اش، به طرف صورت اومد.
- لب هات رو باز کن عزیزم...

انگشت های سویون دو طرف گونه هاش نشست و دهنش رو با یک فشار باز کرد. مار از بین لب هاش داخل خزید و در مقابل چشم های وحشت زده ی پسر سویون به قهقهه خندید.

𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔Where stories live. Discover now