[گلبرگ بیستم]

321 81 259
                                    

شمار قدم های تند و بلاتکلیفش توی اتاق بزرگ جلسات رو از دست داده بود. نمیدونست چه مدته که داره اونجا رو با قدم های بلند و عصبیش دور خودش میچرخه اما میدونست به شدت توسط اون ها مورد تمسخر قرار گرفته. بیشتر از چیزی که فکر میکرد منتظر گرگ سرخ مونده بود و از هر طرف که به ماجرا نگاه میکرد شبیه به بی ادبی و بی احترامی بود که به مهمان سیاسیشون اینطور بی توجهی میکردن.

اگر اون ها میخواستن زیر قول و قرارشون با سرزمین سفید بزنن اوضاع بد پیش میرفت؛ خیلی بدتر از چیزی که بخوان بهش فکر کنن. جنگ با شرق با وجود اون شیطانی که زنده شده بود، همین حالا هم قرار بود سخت باشه و اگر میخواستن با مقر ماه هم دشمنی کنن بدتر میشد. عمده جمعیت مقر ماه رو سربازها تشکیل میدادن و اون ها اونقدر خوب و سخت آموزش دیده بودن که اونجا رو تبدیل به یه هم پیمان قدرتمند و دشمن خطرناک بکنه. توی تمام مدتی که مقر ماه به وجود اومده بود هرگز هیچکس نخواسته بود با اون ها دشمن بشه یا علیهشون کاری بکنه؛ موضع همه ی سرزمین های اطراف نسبت به مقر ماه یا دوستانه بود و یا بی تفاوت...

اگر اون ها کنارشون نبودن یعنی قرار بود مقابل اون ها بایستن یا از پشت بهشون خنجر بزنن و هر طوری که بود باید از این مورد اجتناب میکردن تا بتونن پیروز باشن.

با صدای باز شدن درهای بزرگ و سنگی سالن، بلاخره از حرکت ایستاد و بر خلاف انتظارش به جای رئیس، کیتسونه ی همیشه عصبی و ترسناکش وارد اتاق شد. هیچکس پشت سرش برای همراهی کردنش نبود و شاهزاده ی جوان نمیدونست برای چی اون به دیدنش اومده.

- گرگ سرخ...
- برای چی میخوای گرگ سرخ رو ببینی؟

امگا بی حوصله میون حرفش پرید و روی تخت سنگی که متعلق به خودش بود نشست. شیومین چند لحظه نگاهش کرد و بعد چشم هاش درشت شد. امگا به شدت بوی فرومون های جنسی یه آلفا رو داشت و حدس اینکه اون ها برای گرگ سرخ هستن، حتی برای گرگ نابالغی مثل اون، سخت نبود.

- این...
لوهان با کلافگی سر تکون داد و باز هم میون کلمات غیر ضروریش پرید.
- آره... آره، من دقیقا بعد از اینکه از تخت و آلفای رات شدم دل کندم اومدم اینجا تا ببینم چته که هر ده دقیقه یکی رو میفرستی دم در اتاقمون و فقط میگی کارت واجبه. کارت چیه؟ لطفا بگو واجبه چون مدت زیادیه که کسی رو پاره نکردم!

بعد از ناخون های بلندش رو بیرون کشید و اون ها رو به آهستگی و با اخطار روی دسته های تخت سنگی کشید و از صدای گوش خراشش لذت برد.

شیومین با این تهدید خوب آشنایی داشت؛ ناخون های بلند اون امگا قبلا که سربازخونه ی مقر ماه رو آتیش به آتش کشیده بود، خیلی خوب توی گوشت دست بی‌چاره اش فرو رفته و نقش زیبایی هم براش کاشته بودن. اون موقع فقط یه نوجوون احمق بود که فکر میکرد میتونه ساده از سربازخونه ی اون ها بازدید کنه و اطلاعاتی برای پدرش ببره اما فقط پنج دقیقه طول کشیده بود تا همه چیز رو بسوزونه و حتی نمیدونست چطور این کار رو کرده.

𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔Where stories live. Discover now