_سرورم بهتره سریع تر برگردیم. اینجا برای حضور شما خطرناکه. از منطقه تحت حفاظت خارج شدیم اگر حیوون درنده یا راهزنا بهتون حمله کنن چی؟
صدای خواجهی شاهزاده داخل کوهستان میپیچید و جونگکوک مطمئن بود که اگر حیوونی هم پیداشون کنه تمام تقصیر ها به گردن اون مرده. شاید اگر دهنش رو ببنده حیوونا از جاشون مطلع نشن.
اخمی کرد و پاسخ داد: تو اگر میترسی میتونی برگردی ولی من تا ورودی غاری که محقق سو جهرو توی کتابش ازش گفته بود پیدا نکنم جایی نمیرم.
مرد با وجود اینکه پشت سر شاهزاده قدم برمیداشت تا کمر خم شد: سرورم من هرگز چنین جسارتی نمیکنم. ولی به نظرتون پادشاه از این غیبت خشمگین نمیشن؟
جونگکوک ایستاد و نفسش رو با آهی بیرون داد که توی هوای سرد صبح بهاری به شکل بخار از دهانش خارج شد. سمت خواجه برگشت و پرسید: خودت با این چرندیات خندهات نمیگیره؟ پادشاه حتی وقتی حضور دارم هم منو نمیبینه. واقعا فکر میکنی به بود و نبودم اهمیتی میده؟ من...
با شنیدن صدای فریاد یکی از سربازهاش که میگفت چیزی پیدا کرده صحبتش رو قطع کرد.
ناخودآگاه لبخند بزرگی به لبهاش نشست و به سمت صدا دوید.
مقابل صخرهی بزرگی که بالای اون ورودی نچندان بزرگ غار دیده میشد ایستاد.
سربازی که تونسته بود غار رو پیدا کنه جلو رفت و تعظیمی کرد: سرورم حدس میزنم این همون چیزی باشه که دنبالش بودید. توی نقشه هیچ اثری ازش نیست و اسمی هم نداره.
جونگکوک بدون اینکه نگاهش رو از غار بگیره گفت: یکیو بفرست بره بالا.
ورودی غار تقریبا ده ها متر بالاتر از جایی که اونها ایستاده بودن قرار داشت و مسیری برای بالا رفتنِ آسوده از اون وجود نداشت در نتیجه یک نفر باید خطرش رو قبول میکرد و قبل از بقیه بالا میرفت. با این وجود سربازی که جونگکوک فرستاد هنوز سه متر هم بالا نرفته بود که نتونست خودش رو بالا تر بکشه بنابراین افتاد و در حالی که از درد مینالید روی زمین غلتید.
_غار رو پیدا کردیم چطوره به قصر بریم و با نیروی بیشتری برگردیم که مسیر ورودش رو هموار کنیم سرورم؟
خواجه مضطرب گفت و با نگاه امیدوارش به پسر خیره شد تا شاید حرفش رو قبول کنه با این وجود شاهزاده کله شق تر از تصورش بود.
_بی عرضه ها.
جونگکوک زیر لب گفت و مشغول در آوردن لباسهای اضافیش شد.
خواجه وحشت زده جلو رفت و بدنش رو سپر کرد تا کسی نتونه شاهزاده رو ببینه: سرورم چیکار میکنید؟
پسر بدون اینکه جوابش رو بده تا حدی که جز جوگوری و پاجی¹ سفید زیر لباسهاش چیزی براش باقی نمونه لباسهاش رو در آورد.
![](https://img.wattpad.com/cover/363972131-288-k106918.jpg)
YOU ARE READING
𝐂𝐞𝐥𝐚𝐝𝐨𝐧 𝐉𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤
Fantasyخدای مطرود و فراموش شده، هزار سال بعد از به زنجیر کشیده شدن درست زمانی که هیچکس انتظارش رو نداشت توسط شاهزادهی سرکش و نچندان محبوب خاندان سلطنتی، بالاخره تونست دوباره پا به جهان بذاره و انتقام روزهای سختی که تجربه کرده از تمام افرادی که مسبب اون بو...