Part 13: Dog skin!

177 83 154
                                    

پارت ۱۳: پوست سگ!

مرد مو سفید کلاه خزدار رو برداشت و در حالی که به سر می‌ذاشت پرسید: پوست چه حیوونیه؟

کلاه مشکی با موها و صورت سفیدش تضاد خیره کننده ای داشت که خیاط به سختی می‌تونست ازش چشم برداره.

به آرومی جواب داد: پوست گرگه.

_میدونم گرگ نیست و تو یه شیادی... ولی اهمیتی نداره. به نظرت برای مراسم شکار سلطنتی مناسبه؟ با چه لباسی بپوشمش؟ قرمز؟ مشکی؟

خیاط آهی کشید.

از صبح اون روز که مرد رو به لباس فروشیش راه داده، ده ها و صدها لباس مختلف براش آورده بود ولی مشتریش از تصورش سخت پسند تر بود.

ازش فاصله گرفت و سمت صندوقی که انتهای مغازه قرار داشت رفت: نمیدونم این لباس میتونه مناسب شکار باشه یا نه ولی آخرین چیزیه که دارم و به هرکسی نشونش نمیدم چون میدونم توان خریدشو ندارن ولی شما به نظر اشراف زاده میاید.

لباس رو از صندوق بیرون آورد و سمت جیمین رفت.

روی میز مقابلش گذاشتش و ادامه داد: مطمئنم با پوشیدن این نگاه همه رو به خودتون خیره میکنید. البته فکر نکنم برای یه مرد مناسب باشه.

جیمین لباس رو برداشت و به محض باز شدنش برق رضایت از نگاهش عبور کرد: همینو میخوام.

کلاه رو از روی سرش برداشت و روی لباس‌ها قرار داد: این هم همینطور... و تمام چیزایی که تا الان پوشیدم.

_ت... تمامشون؟

_بله... باید سخاوتمو به خیاطی به ماهری تو که پوست سگ رو بجای گرگ به مردم می‌قبولونه نشون بدم.

_اون...

جیمین دستش رو تکون داد: نیازی به رد کردن نیست من به کسی چیزی نمیگم فقط تمام اینارو حاضر کن یکیو از قصر میفرستم برای گرفتنشون بیاد.

مرد خم شد و تعظیم کرد: به سرعت انجام میشه.

توقع داشت مرد مو سفید اشراف زاده‌ی سخت گیری باشه که بعد از دیدن تمام اون لباس‌ها هیچکدوم رو نپسنده و فقط برای تلف کردن وقتش به مغازه اش اومده باشه ولی حالا که قرار بود تمام اون لباس‌ها رو بفروشه با ذوق مشغول بسته بندیشون شده بود.

جیمین با خروج از لباس فروشی، با یونگی مواجه شد که کمی دورتر با اوقات تلخی در حال چونه زدن سر قیمت یه جفت جوکاراگ¹ نقره بود.

لبخندی زد و سمتش رفت: تا حالا ندیدم برای چیزای گرون قیمت هزینه کنی. چیشده گربه‌مون تصمیم به گرفته به زندگی اشرافی برگرده.

مرد بدون اینکه از دیدنش تعجب کنه یا حتی زحمت بکشه که سمتش برگرده جواب داد: برای خودم نمیخوام. برای تو میخرمش که انقدر با جوکاراگ من موهاتو نبندی. حال بهم زنه که چیزی که باهاش غذا میخورم قبلش بین موهات ببینم.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 27 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝐂𝐞𝐥𝐚𝐝𝐨𝐧 𝐉𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now