پارت شش: شاهزادهی باکره!
_من داخل نمیام.
جونگکوک گفت و قدمی عقب رفت که جیمین محکم لباسش رو گرفت و نگه داشتش: منظورت چیه؟ من به نوشیدن دعوتت کردم چطور میتونی رد کنی؟
_تا حالا چنین جایی نرفتم لطفا ولم کن.
مرد با تعجب بهش خیره شد: میخوای بهم بگی تا حالا توی گیبانگ¹ نبودی؟
_یه شاهزاده چنین جاهایی نمیره.
_پس گیسنگا² برای سرگرم کردنت به قصر میان درسته؟ حتما ایلپه³ هایی که به اونجا میان با بقیه متفاوتن.
پسر سرش رو پایین انداخت و زیرلب گفت: پدر گاهی اوقات ازشون میخواد اجرا کنن ولی من تا حالا باهاشون مواجه نشدم.
مرد مو سفید با شنیدن چیزی که جونگکوک گفت ناخودآگاه لبخند زد: داری میگی شاهزادهمون تا به حال با زنها صحبت نکرده؟
_منظورت چیه؟ ندیمه ها و ملکه...
جیمین حرفش رو قطع کرد و در حالی که دنبال خودش داخل گیبانگ میکشوندش گفت: منظورم خانومای اشرافی نیست جونگکوک اونا همشون انقدر درگیر قدرت و آداب و رسوم بودن که حتی زن بودن رو هم فراموش کردن.
تا به حال صدای خنده های شادشون رو شنیدی؟ مطمئنم تنها وقتی که لبخند مادرتو میبینی به خودت باشه. شاید هم گاهی اوقات توی مناسبت ها مجبور شه به زور به صورت پدرت لبخند بزنه که بقیه باور کنن ازش متنفر نیست.
وقتی وارد شدن لبخند بزرگی زد و با دیدن مردی که برای خوشامد به مشتری ها اونجا بود و حالا داشت سمتشون میدوید ابروهاش رو بالا انداخت: تو هنوز زنده ای؟
مرد با دیدنش دستهاش رو جلوی صورتش گرفت و فریادی زد.
روی زانوهاش افتاد و در حالی که به طرز مسخره ای به گریه افتاده بود به ساق پای جیمین چسبید: ارباب... تمام این مدت کجا بودی؟ مااول نیم میگفت لابد مُردی که دیگه بهمون سر نمیزنی.
جیمین خندید و پاش رو به سختی از دست مرد بیرون کشید: زنده بودم. مااول توی اتاقشه؟
_امروز برای سر زدن به وزیر پارک رفت بیرون نمیدونم هنوز برگشته یا نه.
_مگه توی خونهی اون مردک کار میکنه که برنگشته باشه؟
_به تازگی با ایشون زیاد رفت و آمد میکنن.
_اون دخترهی گستاخ..
جیمین گفت و همونطور که دست جونگکوک رو نگه داشته بود از پله ها بالا دوید.
کفشهاش رو در آورد و سمت اتاق مدیر گیبانگ رفت.در رو باز کرد و با دیدن زنی که پشت میزش نشسته و گلدوزی میکرد گفت: آخر خودتو آویزون یکی از پارکا کردی؟ چرا دویست ساله نسل اندر نسل سراغشون میری؟
![](https://img.wattpad.com/cover/363972131-288-k106918.jpg)
YOU ARE READING
𝐂𝐞𝐥𝐚𝐝𝐨𝐧 𝐉𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤
Fantasyخدای مطرود و فراموش شده، هزار سال بعد از به زنجیر کشیده شدن درست زمانی که هیچکس انتظارش رو نداشت توسط شاهزادهی سرکش و نچندان محبوب خاندان سلطنتی، بالاخره تونست دوباره پا به جهان بذاره و انتقام روزهای سختی که تجربه کرده از تمام افرادی که مسبب اون بو...