با کنار رفتن ندیمهی ملکه از مقابل در، مرد مو سفید وارد اتاق شد.
بی اهمیت به تشریفات بدون اینکه برخلاف همیشه به زن احترام بذاره جلو رفت و مقابلش نشست.
ملکه به زور لبخند زد: دلیل این ملاقات ناگهانی چیه؟
جیمین بی مقدمه جواب داد: چرا این کارو کردی؟ اون پسرته.
_متوجه منظورتون نمیشم.
جیمین آهی کشید: میدونم که متوجه میشی... چرا جون پسرتو توی خطر انداختی؟ آسیب به وجههی امپراطور انقدر ارزش داره؟ خوب میدونی که حتی اگر جلوی تمام اشراف گلوی پسرشو ببره هم اونا جرات ندارن کاری کنن. در نهایت هم یکی دیگه از شاهزاده ها ولیعهدش میشه. از روی احساسات تصمیم نگیر.
زن اخمهاش رو توی هم کشید: شما دارید منو به آسیب زدن به شاهزاده متهم میکنید. چطور ممکنه چنین چیزی رو به یه مادر نسبت بدید؟
جیمین هم متقابلا اخم کرد و جلوی خودش رو گرفت که فریاد نزنه: دست بردار. تو برای به قدرت رسیدن جونگکوک حتی حاضری تا پای مرگ بفرستیش. ولی اگر به این رفتار ادامه بدی به سرنوشت سوکهون دچار میشه. این بار آخر بود که بی سر و صدا از اتفاقی که افتاده گذشتم. بار بعد، قبل از کیم سوکجین این تویی که نابود میکنم.
زن دستش رو روی میز کوبید و فریاد زد: فکر کردی کی هستی که منو تهدید میکنی؟ میخوای بگی تو از خودم بیشتر به پسرم اهمیت میدی؟
_فکر کنم فراموش کردی در مقابل من چه جایگاهی داری که چنین سوال احمقانه ای میپرسی. من میتونم با یه اشاره کاری کنم نفسهات قطع بشه بهتر نیست مراقب حرف زدنت باشی؟ من بیشتر از تو به پسرت اهمیت میدم.
تو فقط بیست ساله مادرشی ولی من کسیم که هزاران ساله در انتظار چنین روزهایی زندگی کرده. مطمئن باش اگر احساس کنم کارهای احمقانهات بهش آسیب میزنه هرچه زودتر از شرت خلاص بشم.
ملکه لحظه ای در سکوت به مرد مقابلش خیره موند و در نهایت با کلافگی آهی کشید: من فقط میخوام هرچه سریع تر جونگکوک به ولیعهدی در بیاد.
_پس مزاحم کارم نشو.
جیمین بدون ذره ای ملایمت در لحنش گفت و ادامه داد: اگر دخالت کنی نقشه های منو خراب میکنی. میخوای جونگکوک ولیعهد بشه و نابودی کیم سوکجین رو با چشمهای خودت ببینی پس من مطمئن میشم اتفاق بیوفته.
من کاری میکنم تمام افرادی که مقابل پسرت قرار میگیرن روزی به پاش بیوفتن پس بار دیگه بدون مشورت با من تصمیم احمقانه ای نگیر. من ده ها نفر رو توی این سرزمین به تخت نشوندم مطمئن باش شاهزاده هم قراره یکی از اونها باشه و تا سالهای سال به حکومتش ادامه بده.
_چرا؟
سوکجو با تردید پرسید و به چشمهای سرد خدای مو سفید خیره شد: چرا به پسرم چنین لطفی میکنی؟ چرا هیچکدوم شاهزاده های دیگه رو به قدرت نمیرسونی؟ فقط چون جونگکوک نجاتت داد؟
YOU ARE READING
𝐂𝐞𝐥𝐚𝐝𝐨𝐧 𝐉𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤
Fantasyخدای مطرود و فراموش شده، هزار سال بعد از به زنجیر کشیده شدن درست زمانی که هیچکس انتظارش رو نداشت توسط شاهزادهی سرکش و نچندان محبوب خاندان سلطنتی، بالاخره تونست دوباره پا به جهان بذاره و انتقام روزهای سختی که تجربه کرده از تمام افرادی که مسبب اون بو...