پارت چهار: گربهی سیاه!
مرد همونطور که روی زمین زیر آلاچیق دراز کشیده بود با لبخند به شاهزاده ای که در حال غذا دادن به سگ سفیدش بود نگاه میکرد.
باورش نمیشد که بعد از گذشت ده ها قرن هنوز به این شکل تمام وجودش با دیدن خنده های اون پسر سرشار از شوق بشه.
دستش رو بلند کرد و از همون فاصله تصویر شاهزاده که مقابل چشمهاش بود لمس کرد.
نفس عمیقی کشید و زیرلب زمزمه کرد: برای دیدن لبخندت هرکاری میکنم گاچی.
وقتی جونگکوک سگش رو بغل کرد و سمتش رفت دستش رو پایین انداخت و منتظر شد پسر مقابلش بشینه.
دستی روی سر سگ کشید و پرسید: اسمش چیه؟
_دال. (تلفظش میشه تال ولی نوشتش یجوری میشه تو فارسی برای همون دال که توی انگلیسی مینویسن منم مینویسم)
_ماه؟ چرا؟
_ببین چقدر سفیده...مثل ماه میمونه.
جونگکوک در جواب گفت که مرد مو سفید لبخندی زد و سر تکون داد.
دستش رو زیر سرش زد و جواب داد: اگر دالوو اینو بشنوه مطمئنم عصبانی میشه.
_دالوو؟
_خدای نگهبان ماه.
جونگکوک وحشت زده به مرد خیره شد: اگر بهشون توهین میشه میتونم اسمشو عوض کنم.
جیمین با همون لبخندی که روی صورت داشت مشغول نوازش کردن سگ شد: تو میتونی به تمام خدایان توهین کنی شاهزاده. میتونی توی صورتشون سیلی بزنی و جلوی پاشون تف کنی و هیچکس جراتش رو نداره بهت آسیب بزنه.
پسر با تعجب بهش خیره شد: چرا؟
_تو قراره پادشاه اونها بشی. مطمئن باش هیچکدوم حتی به اینکه بدون اجازه به چشمهات نگاه کنن هم فکر نمیکنن.
_من... فقط یه شاهزاده ام. حتی ولیعهد هم نیستم
مرد خندید: تو حکومت شیلا رو به دست میگیری گاچی. حکومت تمام سرزمین و آسمون بالای سرش هم به دست تو میوفته.
با دیدن نگاه گیجش چشمهاش رو بست و دوباره با آرامش خندید.
با این وجود جونگکوک از خنده هاش ناراحت نشده بود.
نگاهش رو به سختی از صورت زیبای جیمین موقع خندیدن گرفت و خواست جای دیگه ای رو نگاه کنه ولی اینبار اندام فریبندهاش نظرش رو جلب کرد.
اندامی که داخل پارچهی حریر لباسش به خوبی در بر گرفته شده و حالا که دراز کشیده بود شاهزاده به خوبی میتونست تمام ویژگیهاش رو ببینه.
موقع خندیدن شکمش کمی بالا و پایین میرفت و کمر باریکش در نهایت به عضلات پشت و سینهاش منتهی میشد.
![](https://img.wattpad.com/cover/363972131-288-k106918.jpg)
YOU ARE READING
𝐂𝐞𝐥𝐚𝐝𝐨𝐧 𝐉𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤
Fantasyخدای مطرود و فراموش شده، هزار سال بعد از به زنجیر کشیده شدن درست زمانی که هیچکس انتظارش رو نداشت توسط شاهزادهی سرکش و نچندان محبوب خاندان سلطنتی، بالاخره تونست دوباره پا به جهان بذاره و انتقام روزهای سختی که تجربه کرده از تمام افرادی که مسبب اون بو...