Part 7: Lotus!

290 97 140
                                    

پارت ۷: نیلوفر!

مرد در سکوت کنار برکه‌ی نزدیک اقامتگاه شاهزاده نشسته و به نیلوفرهایی که روی سطحش قرار داشتن خیره شده بود.

وقتی هنوز نوجوان بود می‌تونست گیاهان رو فقط داخل کتابها ببینه چون توی هوانمون هیچ گیاه و حیوان عادی ای وجود نداشت و تنها گونه های کمی که وجود داشتن هم چندان زیبا نبودن.

موجودات زنده‌ی زیادی نمیتونستن به خوبی با شرایط اونجا کنار بیان.

به خوبی به یاد داشت که وقتی هوانمون رو ترک کرده، دیدن دنیای بیرون از اونجا براش سرشار از شگفتی بود.

به ندیمه ای که مشغول جارو زدن مسیر رفت و آمد بود خیره شد و پرسید: به نظرت این جهان برای زندگی جای خوبیه؟

دختر سرش رو به نشونه‌ی احترام پایین انداخت و جواب داد: نظر من چه اهمیتی داره؟ اگر جهان برای عالیجناب امپراطور خوب باشه پس برای ما هم هست.

مرد آهی کشید و اشاره کرد: بیا اینجا.

_سرورم اگر کسی منو موقع ترک وظیفه ببینه...

_هیچ کاریت نمیکنن کسی نمی‌بینتت. بیا اینجا...

دختر قدمی جلوتر رفت که مرد به کنارش اشاره کرد.

با نشستن دختر در کنارش گفت: حالا از طرف خودت جواب بده نه پادشاه. به نظرت جهانی که داخلش هستیم جای خوبی برای زندگیه؟

_نه

_چرا نه؟

جیمین پرسید که دختر جواب داد: جهان برای هر شخصی متفاوته. برای امپراطور جهان تعریف دیگه ای نسبت به من داره.

_اسمت چیه؟

_هایون.

_هایون... بگو جهان تو چه شکلیه. چی باعث میشه بهترین باشه؟

دختر به دریاچه خیره شد و جواب داد: جهان من جاییه که مادرم بیماره و باید برای خرج داروهاش به سختی کار کنم ولی نمیتونم چون بخاطر بدهیام نزدیک بود به گیبانگ فروخته بشم ولی یه بانوی قصر منو پیدا کرد و بعد از خریدنم به اینجا آوردم. حالا در خدمت خاندان سلطنتی هستم و حتی نمیدونم چه بلایی سر مادرم اومده.

_اگر بگم مادرت سالمه و از همیشه بهتر زندگی میکنه باور میکنی؟

دختر متعجب بهش خیره شد: شما از مادرم خبر دارید سرورم؟

_بله.

_چ... چطور ممکنه؟ اون زن ضعیف و بیمار بود.

جیمین خندید و جواب داد: اون مریض مونده بود چون تو کنارش بودی و دیدن وضعیتت حالشو بدتر میکرد. چون امید داشت که تو براش دارو و غذا ببری که بتونه زنده بمونه و این امید از پا در می‌آوردش!

𝐂𝐞𝐥𝐚𝐝𝐨𝐧 𝐉𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ