جیمین بدون اینکه نگاهش رو از جونگکوک بگیره با لحن ملایمی که معمولا فقط برای توصیف یا خطاب کردن اون پسر استفاده میکرد گفت: خوشحالم که سالم میبینمش.
_منم همینطور.
یونگی در جواب گفت و با لبخند به پسری که دورتر در حال تمرین رقص با شمشیرش بود خیره شد.
_به کیم سوکجین گفتم باید ولیعهدش کنه.
_دیگه وقتش بود.
جیمین به نشونهی تایید سر تکون داد و فنجون چایش رو برداشت: بعد از ولیعهدی به یه همسر نیاز داره. عجیبه که چطور تا الان ازدواج نکرده.
یونگی متعجب خندید و نگاهش رو از جونگکوک گرفت: تو حاضری براش همسر در نظر بگیری؟ فکر نکنم بتونی با کسی تقسیمش کنی جیمین.
_نگفتم میخوام با کسی تقسیمش کنم. گفتم یه همسر نیاز داره و من دختریو میشناسم که سرنوشت روشنی داره. میخوام اون دخترو به فرزند خوندگی بگیرم و برای همسریش پیشنهاد کنم. قرار نیست اجازه بدم کسی ازم بگیرتش.
_میخوای پدرزنش بشی؟
_تقریبا.
_کی هست اون دختر؟
جیمین با سر به هایون که دورتر در حال تمیز کردن کف چوبی اقامتگاه بود اشاره کرد.
_یه ندیمهی رعیت؟ به همسن سادگی؟ چی توی فکرته جیمین؟
_اون دختر بچهی نامشروع پادشاهه.
یونگی وحشت زده به مرد خیره شد که نیشخندی زد و ادامه داد: دوست دارم وقتی میفهمه دختری که از گیسنگ مورد علاقهاش داره همسر جونگکوک شده ببینمش. حتما فکر میکنه با رها کردن اون زن در امان نگه داشتتش ولی به نظرم خیلی احمقانهست توقع داره من نفهمم؟
_جونگکوک با ازدواجش موافقت میکنه؟
_باید انجامش بده... بعد از شکار بحثش رو پیش میکشم و هرطور شده راضیش میکنم.
مرد در جواب سر تکون داد و جونگکوک رو تماشا کرد که با خستگی شمشیر داخل دستش رو به محافظش داد و وارد اقامتگاه شد.
پسر خودش رو به اتاقِ خدایی که به تازگی تمام افکارش رو در بر گرفته بود رسوند و پشت در ایستاد: میتونم وارد بشم هیونگنیم؟
_نیاز به اجازه نداری گاچی.
جیمین با ملایمت جواب داد و با ورود پسر به اتاقش لبخند زد.
جونگکوک کنار یونگی، مقابلش نشست و گفت: دیدم که از پنجره تماشام میکردید. چطور بود؟ به نظرتون میتونم رضایت پدر رو جلب کنم؟
جیمین به سادگی جواب داد: عالی بودی. البته که پدرت قراره راضی باشه.
شاهزاده سرش رو پایین انداخت: ولی اون هیچوقت از من راضی به نظر نمیرسه.
![](https://img.wattpad.com/cover/363972131-288-k106918.jpg)
YOU ARE READING
𝐂𝐞𝐥𝐚𝐝𝐨𝐧 𝐉𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤
Fantasyخدای مطرود و فراموش شده، هزار سال بعد از به زنجیر کشیده شدن درست زمانی که هیچکس انتظارش رو نداشت توسط شاهزادهی سرکش و نچندان محبوب خاندان سلطنتی، بالاخره تونست دوباره پا به جهان بذاره و انتقام روزهای سختی که تجربه کرده از تمام افرادی که مسبب اون بو...