مسیری که جیمین برای خروج از قصر نشونش داده بود اصلا به سختی مسیری که برای ورود به غار طی کرده بود به نظر نمیرسید و شاهزادهی جوان تا حدی احساس حماقت میکرد که نتونسته زودتر پیداش کنه ولی حالا حداقل چیزی برای تعریف کردن برای بقیه داشت.
ساعتی طول کشید که بتونن خودشون رو به مکانی که خواجهی جونگکوک و سربازها منتظرشون بودن برسونن.
از زمانی که از قصر خارج شده بودن بارون شدیدی شروع به باریدن کرده بود و جوری صدای رعد و برق به گوش میرسید که جونگکوک مطمئن بود مردم رو بابت خشم خدایان به شَک میندازه.
با به زبون آوردن چیزی که توی ذهنش بود، پسر مو سفید که پا برهنه و بدون خم به ابرو آوردن در حال راه رفتن بود خنده ای کرد: البته که خدایان خشمگینن گاچی. هیچ چیز اونها رو راضی نمیکنه ولی نگران نباش... خشمشون امروز قرار نیست پاگیر تو بشه.
_منظورت چیه؟
_تو قراره گرامی ترین شاهزادهی تمام آسمون ها بشی.
_من؟ فکر نکنم. هیچکس منو دوست نداره حتی پدرمم چندان منو جزو یکی از پسراش حساب نمیکنه.
_شاید واقعا پسرش نیستی.
مرد به سادگی گفت و با دیدن افرادی که کمی دورتر جمع شده بودن اشاره کرد: اونا سربازای توان؟
_بله.
شاهزاده با رضایت جواب داد و جلوتر از جیمین به راه افتاد.
خواجه با دیدن شاهزاده فریادی از سر آسودگی زد و سمتش دوید.
مشغول بررسی بدنش شد و در حالی که فاصله ای تا گریه کردن نداشت گفت: سالمید سرورم مشکلی براتون پیش نیومده؟
_مشکلی نیست خواجه ولم کن میبینی که سالمم.
خودش رو از بین دستهای مرد بیرون کشید و به جیمین اشاره کرد: ایشونو توی عمارتشون پیدا کردم. ظاهرا زیر دستاشون بهشون حمله کرده بودن.
مرد اخمهاش رو توی هم کشید: عمارتشون؟ بالای کوه؟
جیمین با جدیت به خواجه خیره شد که مرد از نگاهش لرزی کرد.
به آرومی جواب داد: من از راهزنا خوشم نمیاد برای همین ترجیح میدم جاهایی که هیچکس رفت و آمد نمیکنه زندگی کنم.
خواجه اخمهاش رو توی هم کشید: اشراف زاده هستید؟ از کدوم خاندان.
جیمین نیشخندی زد و جواب داد: خاندان جو.
مرد سر تکون داد: چنین خانواده ای نمیشناسم.
با اتمام جملهاش صدای رعد بلندی توی کوهستان پیچید و پسر مو سفید جواب داد: خاندان من از زمان جولمون دخالتی در امور سیاسی نداشته برای همین چندان شناخته شده نیستیم و تعداد زیادی ازمون باقی نمونده. مطمئنم اسم هوانمون هم به گوشت نخورده خواجه ولی اگر از پادشاه بپرسی قطعا میدونه ما متحد و دوستدار امپراطوری هستیم.
![](https://img.wattpad.com/cover/363972131-288-k106918.jpg)
YOU ARE READING
𝐂𝐞𝐥𝐚𝐝𝐨𝐧 𝐉𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤
Fantasyخدای مطرود و فراموش شده، هزار سال بعد از به زنجیر کشیده شدن درست زمانی که هیچکس انتظارش رو نداشت توسط شاهزادهی سرکش و نچندان محبوب خاندان سلطنتی، بالاخره تونست دوباره پا به جهان بذاره و انتقام روزهای سختی که تجربه کرده از تمام افرادی که مسبب اون بو...