Part 3: butterfly!

347 113 249
                                    

پارت سه: پروانه!

پ.ن: بچه ها خودتون به محض خوندن لطفا ووت و مخصوصا کامنتا رو فراموش نکنید چون در جریانید دیگه داستانی که بازخورد نگیره به سادگی حذف میشه 💚

...

مرد موهای سفیدش رو بالای سرش بسته و نگاهش رو به میز مقابلش دوخته بود.

بارون بیرون اتاقش در حال باریدن بود و صداش الهام بخش حرکت ماهرانه‌ی انگشت‌هاش روی کاغذ بود.

دستهاش کمی جوهری شده بود ولی اهمیتی نمیداد تنها چیزی که میخواست این بود که طرحی که در حال کشیدنش بود رو به پایان برسونه.

پرنده ای که بر شاخه‌ی درخت نشسته و از منقارش خون چکه می‌کرد.

در اتاقش به نرمی باز شد و سایه ای که هیبت انسانی نداشت داخل خزید.

سایه گوشه ای ایستاد و جیمین بدون اینکه سر بلند کنه به آرومی گفت: جلو بیا.

سایه اندام یک انسان رو به خودش گرفت و قدمی جلو رفت: برگشتی.

_البته که برگشتم‌. فکر کردید تا ابد اونجا زندانی میمونم؟

زن تعظیمی کرد و با لبخند گفت: برای خوشامد گویی اومدم.

_البته که تو اولین نفر هستی که بهم خوشامد میگه. بشین.

زن در رو بست و به آرومی مقابل جیمین نشست.

لباس‌های طلایی رنگش شکوه خیره کننده ای بهش داده بود و موهای طلایی رنگی که با نیم تاج بالای سرش نگه داشته شده بود چشم‌های درشت و کشیده‌اش رو بیشتر نمایان میکرد.

به طرح مقابل جیمین خیره شد و لبخندی زد: هنوز اون روز رو فراموش نکردی؟

_هرگز نمیتونم فراموشش کنم.

جیمین گفت و دستهاش رو با پارچه‌ی سفید رنگی که کنارش قرار داشت پاک کرد: واکنش بقیه به برگشتنم چی بود؟

_خوشحال نیستن... یونگی دیروز به محض آزادیت اومد بالا و تمام روز جلوی چشمشون جولون میداد. گفت دوباره دوران تو رسیده و باید تا نرفتی سراغشون از ترس توی لونه هاشون بخزن. هالمه دعواش کرد ولی حتی اون هم از برگشتنت خوشحاله.

جیمین لبخندی زد و سر تکون داد: باید به زودی به دیدار هالمه برم.

با تردید پرسید: از تهیونگ خبری نداری؟

_آخرین بار چهل سال پیش دیدمش. عاشق یه زن زمینی شده بود و باهم زندگی می‌کردن هرچند شنیدم هواسونگ دختره رو کشته. میدونی که اخلاقش چطوریه... زیاد نمیتونه رقابتو تحمل کنه.

_برادرت بیشتر از تصورم عاشقشه.

_بهش حق بده. منم دویست سال اولی که شناخته بودمش ازش خوشم میومد.

𝐂𝐞𝐥𝐚𝐝𝐨𝐧 𝐉𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now