Part 5: The hand!

265 108 132
                                    

پارت ۵: دست!

وارنینگ: دیشبم یه پارت آپ شد اگر نخوندید اول برید اونو بخونید!

جیمین به سختی تونست یونگی و نامجون رو قانع کنه که داخل مسافرخونه منتظرشون بمونن و خودش به بهونه‌ی خرید همراه پسر کوچکتر مشغول قدم زدن داخل بازار شد.

البته قبل از اینکه فرصت کنه و همراه جونگکوک از غذاخوری خارج بشه اون دو نفر تا جای ممکن سر به سرش گذاشتن. حتی سعی کردن جونگکوک رو با گفتن اینکه توی زندگی قبلیش یه جیرجیرک بوده دست بندازن که جیمین تونست به موقع نجاتش بده و اجازه نداد که پسر حرفهای عجیبشون رو باور کنه.

وقتی توی بازار قدم میزد به راحتی نگاه های سنگین و متعجب مردم رو روی خودش می‌دید ولی چندین هزار سال عمر کردن به خوبی بهش یاد داده بود که چطور به اونها بی توجه باشه.

حتی اگر اینطور هم نبود با وجود جونگکوک در کنارش نمیتونست به چیز دیگه ای حتی فکر کنه.

دلش برای گرمای دست‌های پرنده‌ی کوچکش تنگ شده بود.

برای در آغوش کشیدن لمس کردن و داشتن جسمش در کنار خودش.

با این وجود همین که می‌تونست با این فاصله در کنارش قدم بزنه هم براش بی نهایت دلپذیر بود.

نگاهش رو به نیمرخ پسر دوخت و لبخند زد.

خوشحال بود که میدید تا این سن بدون حضور جیمین انقدر سالم و قوی بزرگ شده.

اگر متوجه میشد دوباره دیر رسیده و پسر رو از دست داده قطعا این بار دیوانه میشد و مطمئن نبود چه کارهایی ممکنه ازش سر بزنه.

وقتی سر جونگکوک سمتش چرخید به سرعت نگاهش رو از پسر گرفت و به بساط فروشنده ها دوخت.
بعد از چند لحظه، از گوشه‌ی چشم با دیدن پارچه های رنگی لبخندی زد و با گرفتن مچ دست شاهزاده سمتشون رفت.

مشغول زیر و رو کردن پارچه ها شد و گفت: قبل از اینکه بگیرنم من خوش پوش ترین مرد شیلا بودم. باید پارچه بخریم. فکر کنم خیاطم مرده باشه باید خیاط جدید هم پیدا کنم.

_اگر بخوای به خیاط سلطنتی دستور میدم بهترین لباسارو برات بدوزه.

_خیاط سلطنتی خیلی سنتیه.

جیمین جواب داد و با دیدن پارچه‌ی سفیدی که طرحی از یک گل قرمز رنگ داشت چشم‌هاش برق زد.

با انگشت به فروشنده نشونش داد و پرسید: قیمت این چقدره؟

مرد با دیدن پارچه ای که جیمین انتخاب کرده بود دستهاش رو به هم زد: انتخابتون اینه؟ تازه رسیده، کار بهترین بافنده هاست و مطمئنم همسرتون عاشقش میشه. فقط سه سکه.

جیمین ابرویی بالا انداخت و با حرص گفت: برای خودم میخوامش مردک.

با دیدن نگاه متعجب مرد چرخی به چشمهاش داد و به جونگکوک خیره شد: سه تا سکه بده.

𝐂𝐞𝐥𝐚𝐝𝐨𝐧 𝐉𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum