پرورشگاه گرین ویلد (لندن)داشت از مدرسه برمی گشت . امروز جمعه س و فردا و پس فردا تعطیله و اون و آدام قصد داشتن سعی کنن از خانم کاترین بد اخلاق رد شن و برن سمت اتاقی که پرونده های بچه ها توشه. این تنها راه باقی مونده بود دوتاشون چند ماه دیگه به سن قانونی میرسیدن و جایی واسه رفتن نداشتن. همینطور پولی هم نداشتن و هری واقعا میخواست خانوادشو بشناسه درسته اونا فرصتی ندادن تا هری رو بشناسن ولی هری میخواست این فرصت رو بهشون بده، دلیلشون رو بشنوه، شاید نمیتونستن هری رو نگه دارن، شاید یه مشکل بزرگ اون زمان پیش اومده بود.
هری میخواست حرفاشونو بشنوه و ته دلش میدونست میخواد ببخشتشون . اون یه خانواده میخواست. خانواده ی خودشو میخواست.
میخواست وقتی درو باز میکنه و میره توی خونه یکی با لبخند منتظرش باشه. از دیدن هری خوشحال شه میخواست با ذوق بهشون وقتی دانشگاه قبول شد و داشت ایمیل دانشگاه رو میخوند خانوادش کنارش باشن. حتی توی عروسیش و خیلی جاهای دیگه.
برای همین باید به اون اتاق میرفتن تا خانوادهاشون رو پیدا کنن پسر کوچولومون تنها چیزی که از اونا می دونست این بود که با یه تیکه کاغذ سر کوچه ی پرورشگاه گذاشته بودنش
که تاریخ تولدش و اسمو فامیلیشو روش نوشته بودهاینو هم آقای هوران که مسئول پسرای پرورشگاه بود بهش گفته بود وگرنه از اون خانم کاترین دراز آبی گرم نمیشد.
آره پسر کوچولو فقط یه کاغد همراهش بود. یه کاغذ که فقط روش نوشته بود:HARRY STYLES
1994/2/1فقط همین همیشه از خودش میپرسید اخه مگه میشه پدر مادری بچش رو فقط با یه کاغذ این شکلی سر یه کوچه ول کرده باشن...
انقدر هری قابل دوست داشته شدن و مراقبت نبود؟ مگه چیکار کرده بود؟
خیلی چیز زیادی بود که میخواست توسط خانوادش دوست داشته بشه؟ درک بشه؟ و کنارش باشن؟تمام روز های اول مدرسه و دبیرستان از کنار بچه هایی که با پدرمادرشون اومده بودن با لبخند رد میشد
" روز اول دانشگاه مهمه هری ، اونروز توهم تنها نیستی "
این جمله ای بود که هرسال روز اول با خودش تکرار میکرد.
تا بلکه یکم قلبش آروم بشه و بغض نکنه، قوی تر از اینا بود اینو خوب میدونست.وارد محوطه ی یتیم خونه شد به سرایدار که اسمش فیلیچ بود سلام کرد و به وسط حیاط که رسید با دیدن دیوید و فردریک راهش رو کج کرد الان اصلا حصله اون دوتا کله پوک رو نداشت.
دیوید و فردریک و از وقتی ۵ سالشون بود میشناخت دوقلو های یتیم خونه بودن که پدرمادرشون توی آتیش سوزی از دست داده بودن و فامیلی توی انگلیس نداشتن که بتونه ازشون مراقبت کنه و همین باعث شده بود از ۵ سالگی بشن شکنجه گرای هری.
ESTÁ A LER
Daddy Tommo (L.S)
Fanfic+مطمئنی لو..؟ صدای لیام بود که از اون طرف تلفن میومد. -اره لی مطمئنم میخوام همه چیو خودم بهش یاد بدم. همه چیز رو. +حتى سک....؟ -اون اولین چیزیه که بهش یاد می دم...