9. Welcome Home :)

83 20 48
                                    


این پارت تقدیم میشه به Matin اگورپگورر✨️

.
.
.

- هری؟؟؟

با شنیدن صدای مردونه ی آشنا سریع سرشو آورد بالا و با دیدن اون مرد گریه اش بیشتر شد. اما ایندفع از خوشحالی چون لویی واقعی بوده.

- هی هی...چیشده؟؟ چرا گریه میکنی؟؟ کسی اذیتت کرده؟؟ حالت خوبه؟؟

لویی همونطور که بستنی توی دستش بود سمتش دوید و نگران تک تک اجزای صورتش رو نگاه کرد.

- چیشده..هی ببین من اینجام باشه باهام حرف بزن...گریه نکن..بگو چیشده کسی اذیتت کرد؟؟

+ ن...نه..نه من..

هری لب پایینشو گاز گرفت و خجالت کشید. چی باید میگفت؟

من فقط یه لحظه فکر کردم واقعی نیستی ؟ بعد فکر کزدم ولم کردی چون ازم خوشت نیومده؟ یا با ۱۷ سال سن توی پارک گم شدم؟؟

لویی اخم کرد . اون پسر حق نداشت نگرانش کنه و بعد ساکت شه و هیچی نگه!

- ادوارد! همین الان بمن نگاه میکنی و میگی چی شده!!

هری با شنیدن میدل نیم اش و لحن عصبانی لویی یکم لرزید و سریع سرش رو بالا گرفت و لویی رو نگاه کرد. و شت لویی واقعا عصبانی بود. از خودش بدش میومد چون لویی رو عصبانی کرده بود. دروغ چرا از اون اخم و لحن لویی ترسیده بود و تو ذهنش فقط دنبال یه راهی بود تا لبخند اون مرد رو برگردونه...اما بلد نبود.

با دیدن اون چشمای سبز که نگران نگاهش میکردن آب دهنش رو قورت داد، تمام تلاشش رو کرد تا هری رو نکشه تو بغلش و سرش رو ببوسه....وایسا چی؟

+ ببخ..ببخشید..اتفاقی ن..نیافتاده من فقط...

لویی متوجه استرس بین کلمه های اون پسر شد. هری رو ترسونده بود. نمیخواست بترسونتش ، نمیخواست هری اونطوری نگاش کنه پس اولین کاری که به ذهنش رسید رو انجام داد.

دستش رو برد جلو و انگشتاش رو بین انگشتای اون پسر قفل کرد. باعث شد حرف هری قطع شه و دوتاشون به دست لویی نگاه کنن. انگشتای هری باریک و نرم بودن ، و البته یخ کرده بودن لویی فشار کوچیکی به انگشتای قفل شده پسر فرفری بین انگشتاش آورد انگار با اینکار میتونست انگشتای هری گرم
کنه و سرمای تو قلبش رو بگیره.

+ آق...آقای تاملینسون...

با شنیدن صدای هری نگاهش رو سریع از دستاشون گرفت و دوباره اخم کرده بود. اصلا متوجه نشده بود اخمش از لحظه ای که دست هری رو گرفته بود محو شده.

بستنی که کم کم داشت آب میشد رو داد دست چپ هری و محکمتر انگشتای دست راستش رو بین انگشتای خودش قفل کرد و بدون توجه به هری که تعجب کرده بود راه افتاد سمت ماشین و باعث شد یکم دست هری کشیده بشه. هری نمیفهمید دلیل این رفتار لویی رو یه دقیقه قبل داشت به قفل شدن دستاشون تو هم نگاه میکرد انگار داره به یه الماس نگاه میکنه و حالا عصبانی بود. پیشنهاد خودش بود بستنی رو توی پارک بخورن اما حالا هری حدس میزد که دارن میرن سمت ماشین.

Daddy Tommo (L.S)Where stories live. Discover now