5. Daddy's Memories

99 24 36
                                    


" آن ها ابدی اند.
بالی ندارند اما در جای جای مغزت معلق اند.
پرواز نمیکنند اما شعله ور میشوند.
از بین نمی روند آخر به روح هایمان وصل اند.
نمیتوانیم روح هایمان را ازبین ببریم . میتوانیم؟
پس چشمانت را ببند و فراموش کن آخر آن ها خاطرات اند. فقط خاطرات! "
.
.
.

با استرس به هری که روی صندلی کنارش از حال رفته بود نگاه کرد.

- هری بیبیی....گادد

با رسیدن به بیمارستان سریع ترمز گرفت و پیاده شد. در ماشین و باز کرد و همونطور که فرهای روی پیشونی هری رو داد عقب بغلش کرد. همونطور که از در بیمارستان وارد بخش اورژانس شد ، داد کشید.


- یکی ....یکی کمک کنه... پسرم حالش خوب نیست!

با نگرانی به هیاهوی داخل بیمارستان نگاه کرد و دید یسری پرستار دارن سریع با برانکارد چرخ دار سمتشون میان. یه نفس راحت کشید و با رسیدن اونا هری رو گذاشت روی اون تخت کوچیک.

~ چه اتفاقی براش افتاده؟؟...به چه چیز هایی حساسیت داره؟؟

پرستارا همونطور که تخت رو به ته راهرو میبردن تند تند از لویی که گیج شده بود و دنبال تخت میرفت سوال می پرسیدن.

- من....نمیدونمم...چند روزه آب و غذای درست نخورده و از حال رفته و میلرزید تب داشت.

~ چند سالشه سابقه بیماری خاصی داره؟؟

- ۱۷ تازه....۱۷ سالش شده اینش هری عه ...هری استا...هری تاملینسون...نمیدونم..نمیدونم!

با عصبانیت به دختر پرستار که موهای مشکیش رو دم اسبی بسته بود گفت.

~ باشه باشه لطف کنین برین پذیرش ما باید مریضتونو ببریم icu

جلوی در آسانسور وایسادن و لویی با گیجی به هری و پرستارایی که وارد آسانسور شدن نگاه کرد.

- چی؟؟ برای چی مگه چه اتفاقی افتاده براش اون فقط غذا..

دختر جلوی لویی وایساد تا مانع ورودش به آسانسور بشه.

~ آقای محترم ببینید اگه الان نبریمش icu ممکنه بره تو کما با توجه به سن و قد و وزنش مشخصه مریض شما تغذیه درستی نداره و این علائم.....

لویی همانطور که بسته شدن درهای آسانسور و هری که هنوز هم بیهوش بود و نگاه میکرد اخم کرد.

~ این علائم بخاطر ضعف خیلی زیاد بدنشه و نبضش هم خیلی پایین بود...اما نگران نباشین ما حواسمون بهش هست فقط لطف کنین برین پذیرش و فرم رو پر کنین.

Daddy Tommo (L.S)Where stories live. Discover now