part 8

171 27 11
                                    


hyunjin pov:

خودم هم نمیدونستم جواب سونگمین چیه.واقعا داشت چه اتفاقی میوفتاد؟تا به حال از این موقعیت ها کم ندیدم ولی نمیدونم چرا یه احساس نگرانی کمرنگی وجودم رو گرفته بود.شاید اونقدرا هم کمرنگ نبود ولی کلا حس عجیبی بود.علتش بی گناه بودن اون پسر بود؟
شاید بقیه ندونن ولی بین گروه های مافیایی IMT ( مخففItalian mafia top میشه که به گروه های رده اول مافیا ایتالیا میگن)حتی آسیب جزئی رسوندن به انسان های بی گناه نشونه بی اصالتیه.
این جمله کلیشه ایه *ما به زن ها و بچه ها آسیب نمیزنیم* رو حتما شنیدید.خب ما میزنیم.درواقع شاید ۶۰ درصد دشمنامون زنا و یکی دو درصدش هم حتی بچه ها باشن.الان موقع این حرفا نیست ولی هنوز این حس گنگی که نسبت به فلیکس دارم برام عجیبه.نباید انقدر نگران باشم درواقع خیلی وقته نمیدونم نگران بودن چشکلیه ولی حالا....

بعد از تلاش های زیاد برای سرکوب کردن احساساتم بالاخره زنگ میزنم به تیانا.هرچی نباشه اون مسئول اطلاعات گروهه.هرکی نتونه کاری کنه اون میتونه

تیانا:جناب هوانگ.اتفاقی افتاده؟
+یانگ جونگین.اطلاعات کامل+تاریخ دقیق قتلش رو میخوام
محتویات نامه ای که برات میفرستم رو بررسی کن.فرستندش رو میخوام.پرونده لیا رو هم مجدد بررسی کن و پارک ایزل.پرونده کاملش دست خودمه برات میفرستم اون هم بررسی کن.هر سه تا پرونده به هم مربوطه.تا فردا شب اطلاعات کامل میخوام.تحلیل شده.

تیانا:بله رئیس.

تلفن رو قطع میکنم و با ردیابی که از همون اول به چان وصل کرده بود موقعیت فلیکس و چان رو پیدا کرد.خیلی دور نبودن و راحت میتونست پیاده بهشون برسه
بالاخره بعد از حدود ده دقیقه دوییدن بی وقفه پسرک مو بلوند که یه گوشه رو نیمکت پیاده رو پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود و داشت گریه میکرد رو پیدا کردم

+ف...ف... فلی..کس..

نفس نفس زدن بین حرف زدنم به خاطر دوییدن زیادش باعث میشد صدام خیلی ریسا نباشه پس مجبور شدم با لمس دستم روی صورتش بهش حضورم رو بفهمونم
سرش رو که از بین دستای قفل شدش بیرون آورد چشم های قرمز و پف کردش که به خاطر گریه زیاد غرق اشک بود تنها صحنه ای بود که باهاش مواجه شدم

+فل...یکس..چی شده...

نفسم هنوز از دوییدن زیاد جا نیومده بود و تلاش میکردم کلمات رو کنار هم بچینم که با صدای غم آلود فلیکس تمام تلاشم برای حرف زدن از بین رفت و چند لحظه بعد فلیکس تو بغلم محو شده بود

_چرا...چرا میخوان انقدر عذاب بکشم.

گریه های بیشترش باعث میشد محکم تر بغلش کنم و بخوام همه ی غم هایی که داره رو از بین ببرم

+کی بهت گفت؟

_چ...چان

لعنت بهش. خودش گفت چیزی به فلیکس نگم اون وقت برگشته همه چیزو گذاشته کف دستش؟

I hate loving youWhere stories live. Discover now