65.فرصت دوباره

2.9K 202 24
                                    

تو ساحل كنار هم نشستيم.
دستمو نوازش وار روي دست زخميش كشيدم و با بغض گفتم:خيلي درد ميكنه؟
لبخند زد و گفت:الان ديگه نه..
-دكتر رفتي؟
آرتان-چيزي نيست..خوبم.
و همون دستش رو نوازش وار روي گونه ام كشيد.
با لبخند صورتمو سمت دستش كج كردم و دستش رو گرفتم و به دستش نگاه كردم و نگران گفتم:حتما الان قرمز و كبود شده و باد كرده و بايد درد بكنه..
از لجبازي وپافشاريم مردونه خنديد و با تاكيد گفت:ولي نميكنه..
و سرشو به سرم چسبوند.
چشمامو با ارامش بستم و دستشو نرم نوازش كردم.
-برات دردسر درست كردم؟
لبخندش محو شد ولي مهربون گفت:مهم نيست..از پسش برميام..ديروقته برو بخواب..
سر كج كردم و نگاش كردم و گفتم:تو برو بخواب..روز بدي بوده..
لبخندي زد و گفت:ميخوام همينجا تو ساحل بخوابم..تو برو تو اتاق من بخواب..
ناباور گفتم:پشه ها ميخورنت..
آرتان-پشه بند ميارم..
خنديدم و گفتم:ديوونگيه..
زل زد تو صورتم و گفت:منم ديوونه ام ديگه..
و نرم پيشونيمو بوسيد و بلند شد.
با خنده نگاش كردم.
رفت داخل و يه دقيقه بعد با پتو و بالشت و زيرانداز وپشه بند اومد.
پشه بند رو نصب كرد و وسايلشو پهن كرد.
خنديدم و گفتم:واقعا ميخواي اينجا بخوابي؟
آرتان-پس چي؟
با خنده گفتم:صبح يه گربه يخي تحويل ميگيرم..
خنديد و گفت:برو وروجك..
با خنده رفتم تو ويلا و تواتاقش دراز كشيدم.
با صداي دريا اروم خوابم برد.

چشمامو با رخوت باز كردم.
به ساعت نگاه كردم..٤صبح.
به زور بلند شدم و رفتم لب پنجره.
نگاش كردم كه تو پشه بند خواب بود.
دلم هواشو كرد.
اروم رفتم بيرون.
كنار پشه بندش نشستم و نگاش كردم.
اوخيي.
عين پسر كوچولوها مظلوم اخم تو هم كشيده بود و يه ذره از موهاي لخت مشكيش روي پيشوني سفيدش ريخته بود.
وسوسه دست كردن توي موهاش داشت ديوونه ميكرد وحتي يه كم خودمو جلو هم كشيدم اما به خاطرم اومد بايد خواب نازكي داشته باشه.
نميدونم چرا اين فكرو كردم شايد به خاطر اين بود كه اون شبي كه حالم بد بود زود بيدار شد يا شايدم چيزاي ديگه..نميدونم..
فقط حدس زدم كافيه لمسش كنم تا بيدار بشه و من اينو نميخواستم.
اروم بلند شدم و برگشتم به اتاق و سعي كردم باز بخوابم.

آرنوش-هوووي بداخلاقِ خوابالووو..
به زور چشماي خوابالودمو باز كردم.
آرنوش با اخم نگام ميكرد.
آرنوش-چرااينجا خوابيدي؟
خوابالود گفتم:داداشت خواست تو ساحل بخوابه واسه همين من اومدم اينجاا..
كنارم رو تخت دونفره دراز كشيد و گفت:هنوز كج اخلاقي؟
اروم خنديدم و گفتم:نه..
با شگفتي گفت:چه عجب..پس امروز بانو مارو با اخلاق خوششون مزين ميكنن؟؟
خنديدم و گفتم:پاشو برو بي نمك..خوابم مياد..
آرنوش-پاشو..دستور از بالا اومده صبحانه بخوريم و برگرديم..
نگاش كردم و گفتم:كجا برگرديم؟
خنديد و گفت:خونه ديگه..تهران..معلومه خيلي بهت خوش گذشته هااا..
و بلند شد رفت.
ناراحت اخم تو هم كشيدم و رفتم پايين.
اشتهاي چنداني به صبحونه نداشتم و حس اينكه سوگند داره اين سفرمون رو پايان ميده اذيتم ميكرد.
كج خلق و با اخماي تو هم وسايلمو جمع كردم و بردم بذارم تو ماشين.
آرتان كه كنار ماشين بود نگاهي بهم انداخت ولي با اخم غليظ اصلا نگاش نكردم.
آرتان-هي چيه بداخلاق خانوم؟
جدي نگاش كردم و گفتم:هيچي..
آرتان-هيچي جواب من نيستاا..چيزي شده؟
-فقط فك نميكردم بخوايم انقدر زود برگرديم..
آرتان-انقدر زود هم نيست..
باغيض گفتم:اره..يادم رفته بود تلفن شده و شما رو احضار كردن..
خواستم برم كه بازوم رو گرفت و برم گردوند.
جدي زل زد تو چشمم و با تاكيد گفت:احضاري در كار نيست..
مثل خودش گفتم:اما ملاقاتي هست..
حسادت تو كل وجودم داشت شعله ميكشيد.
نميتونستم حضور سوگند رو كه بين رابطه اي كه تازه داشت بين من و آرتان شكل ميگرفت نديد بگيرم..
ميترسيدم از اينكه برگرده به سوگند و من..
منِ احمق بمونم و حس لعنتي بي فايده ام،من بمونم و پل هايي كه پشتم خراب شده..
من بمونم و قلب شكسته ام..
اشك تو چشمم حلقه زد.
چشماشو تنگ كرد و گفت:چته شهرزاد؟
عصبي گفتم:من چيزيم نيست فقط از اينكه توسط يكي ديگه سفرم تموم بشه خوشم نمياد..اونم دختري كه ولت كرده و قلبتو شكسته..
اخم كرد و از لاي دندوناش گفت:اينجوري درباره اش حرف نزن..
بغض و غمم شدت گرفت و داغون گفتم:اره..حق داري..من معذرت ميخوام كه با بانوي عزيزت كه ولت كرد اينطور حرف زدم..يادم رفته بود هنوز دوسش داري..
داد زد:اره دارم..هنوز دوسش دارم..
داشتم از بغض خفه ميشدم.
نميتونستم جلوي ريزش اشكم رو بگيرم سريع خواستم برم تا بارشمو نبينه و باعث خنده اش نشم كه بازومو محكم كشيد.
دردم اومد و با غيض زل زدم بهش.
آرتان با غيض غريد:چته؟از چي انقدر داغ كردي كه داري منفجر ميشي؟
جدي گفتم:از هيچي..دست از سرم بردار..
زل زد تو چشمام.
لرزون گفتم:ميدوني چيه؟از جانبي خوشحالم كه جواب اون تلفن رو دادم چون احساسات و حسادتش رو تحريك كردم تا بياد اينجا و همه چيز از نو شروع بشه..ميتونين يه فرصت دوباره داشته باشين..
جدي و عصبي گفت:هيچي با سوگند شروع نميشه..هيچ فرصتي براي سوگند وجود نداره..
با درد گفتم:ادم هميشه به كسايي كه دوسش داره فرصت دوباره ميده..
داغون ناليد:اره..
زل زدم تو چشمش و گفتم:تو هم ميدي..چون دوسش داري پس بهش فرصت ميدي..
عميق نگام كرد و گفت:اره ميدم..
و عصبي و خشك از كنارم رد شد.
چشمامو بستم و اشكم جاري شد.
آرتان با صداي لرزون گفت:اره..من به كسي كه دوسش دارم فرصت دوباره ميدم..اما..
صداش بي احساس و عادي شد و گفت:چوب خط سو گند پر شده..هيچ جايي تو زندگيم نداره..هيچ جايي.
و رفت.
الان بايد باور ميكردم؟بايد خوشحال ميشدم؟
سوگند داشت ميومد..اين يه ملاقات بود..يه تجديد ديدار..يه توضيح دوباره..
داغون دستم رو پشت گردنم كشيدم.
آرتان هنوز دوسش داره..
الان ميگه فرصتي بهش نميده اما وقتي بياد..
هه..
عصبي و بيحال اولين نفر تو ماشين نشستم و تو فكر وداغون منتظر شدم.
كم كم همه اومدن.
آرتان پشت فرمون نشست و حس كردم از اينه نگاهي بهم انداخت.
سهيل چشماشو بست و سرشو به صندلي تكيه داد.
آرتان-هي..ميخواي بخوابي جلو نشيناا..
سهيل نگاش كرد و گفت:چرا؟
آرتان-همينجوري واسه خوشگلي..كنار دست من نخواب..برو پشت بخواب..
سهيل برگشت پشت و گفت:آرنوش خانوم مياين جلو من چندساعت بخوابم؟
آرنوش خنديد و گفت:من خودم خمار خوابم..
سهيل فكري كرد و زيرلب گفت:سحر كه بايد باشه..
و به من نگاه كرد و گفت:شهرزاد خانوم..
فقط دوست داشتم از اين خراب شده بريم و زودتر برم تو پيله تنهايي خودم و از همه جدا شم.
بي ميل و عصبي در ماشين رو باز كردم و پياده شدم.
سهيلم پياده شد و اومد عقب كنار خواهرش نشست و منم جلو.
اصلا به آرتان نگاه نكردم و كمربندم رو بستم.
توي تمام مدت نگاهشو روي خودم حس ميكردم.
ماشينو روشن كرد و حركت كرديم.
هوا خيلي گرم بود و همينجور عرق ميريختيم.
شيشه رو تا پايين دادم و شالمو باز كردم كه يه كم خنك شم.
آرتان-پنجره ها رو ببندين كولر روشن كنم..
پنجرمو بي حرف بالا دادم و از توي شيشه اش به تصوير مات آرتان زل زدم.
ميرفت..
مال من نبود..
من مال اون نبودم.
اشك تو چشمم حلقه زد.
اين حس سرتاپا غلطه..
هردوي ما گذشته اي داريم كه انگار هردومون نميتونيم ازش بگذريم..
منِ ساده دل باخته بودم و ميخواستم گذشته مو به خاطرش رها كردم ولي اون..نه دل باخته بود و نه دلباخته گذشته شو رها ميكرد.
بهش حق ميدادم.
هنوز دوسش داره.
اشكم جاري شد.
سريع پاكش كردم.

تمام قلب منWhere stories live. Discover now