آغاز

16.3K 2K 595
                                    

بعد از ضد عفونی کردن دستش دستکش لاتکس رو پوشید و برای آخرین بار اسپری ضد باکتری رو روی ملحفه های یکبار مصرف پاشید .
این روتین هر شب بود و لازم نبود زیاد دقت کنه تا بتونه خوب و کامل انجامش بده، اما اون مجبور بود یک اجبار لعنتی به اسم وسواس مجبورش میکرد تا تمام اون کارها رو به ترتیب و با حداکثر دقت انجام بده .

بدن بدون لباسش رو با احتیاط روی تخت و ملحفه های بکبار مصرف استریلش ، گذاشت . مواظب بود که ملحفه ها چروک نشن چون در اون صورت نمیتونست از لمس خودش لذت ببره و ذهنش تا پایان کار درگیر اون چروکهای لعنتی میشد .
برای آخرین بار مایع ضد باکتری رو به عضوش اسپری کرد .

سرد بود و زیاد حس خوبی بهش نمیداد، مثل همون دستکش های لاتکس لعنتی، اما وسواسش بهش اجازه نمیداد که دستش رو مستقیما به بدنش بزنه . اینجوری دیگه باید اون دستها رو قطع میکرد چون ذهنش اونها رو آلوده به میلیونها باکتری حس میکردن که با قویترین مواد شوینده هم از بین نمیرفت .

مدتها بود که دلش میخواست یک پوست واقعی آلتش رو لمس کنه و بهش لذت بده حتی گاهی اوقات در اوج شهوت دلش میخواست کسی براش بلوجاب انجام بده هر چند که چند دقیقه بعد از این فکر کثیف حالت تهوع بهش دست میداد و عق میزد اما تصورش حتی برای چند ثانیه لذت بخش بود .
به فیلم پورن روی صفحه خیره شده بود و با دیدن ضربه های یک مرد درون مرد دیگری حرکت دستش رو سریعتر کرد و چند دقیقه بعد کار به سادگی به پایان رسید .

بدنش رو با دستمال مرطول آنتی باکتریال پاک کرد و با احتیاط از روی ملحفه های آلوده بلند شد . دستکش آلوده رو از دستش خارج کرد و درون کیسه انداخت و دستکش دیگه ای پوشید . ملحفه رو هم جمع کرد و داخل کیسه انداخت و تخت رو مرتب کرد .

هر چند هزینه های وسایل یکبار مصرف آزارش میداد اما بدون اونها نمیتونست زندگی کنه .‌ میتونست در زمینه های دیگه صرفه جویی کنه و صفرهای موجودی حساب بانکیش رو افزایش بده .
اون هیچ ترسی از اینکه بقیه خسیس صداش کنن نداشت . این برچسب ها اون رو نمیترسوند .

خودش بهتر از هر کسی میدونست که با وجود میلیونها سرمایه در حساب بانکیش اما خیلی وقتها حتی خرج کردن یک صد دلاری از اونها باعث میشه ساعتها سردرد بگیره . اون به خسیس بودن خودش آگاه بود و مشکلی با این مسئله نداشت . به نظرش اونهایی که پولهای بی زبونی که با سختی بدست آورده بودند رو راحت خرج میکردن، آدمهای سالم و عاقلی نبودند .

بعد از اینکه دوش گرفت . لباس خوابش رو پوشید دوباره وارد تخت شد . اما اینبار برای خوابیدن ‌ .

.........

اون تنها پسری بود که عضو اون کلاب مخفی شده بود . اهمیتی به نگاههای قضاوتگر بقیه نمیداد هر چند که گاهی اوقات مجبور میشد به جدیترین حالت ممکن در بیاد و دستهاش رو به کمرش بزنه و بگه 'هی تو . تو حق نداری من رو قضاوت کنی'
قضاوت نکردن و محافظت از خودت در برابر قضاوت اطرافیان، چیزی بود که سالها در مدرسه و جامعه بهش آموزش داده بودن و شبیه به یک عرف شده بود و سرپیچی کردن از یک عرف چندان ساده نبود .

کنار روما دوست صمیمیش نشسته بود و به حرف های رییس کلاب گوش میداد :" حواستون باشه کسی نباید مطلع بشه مخصوصا خانواده ها . شما که میدونین اونها چقدر غیر منطقی رفتار میکنن ممکنه نذارن اینکار رو بکنین و به کلاب صدمه بزنین و قیمتتون نباید کمتر از صد هزار دلار باشه . ما بیست نفریم و فکرش رو بکنین با دو میلیون دلار میتونیم یک مرکز خیریه حمایت از قربانیان تجاوز در هند تاسیس کنیم . ما بالاخره بکارتمون رو از دست میدیم پس چه بهتر که بتونیم باهاش به همنوعمون کمک کنیم . به هدفمون فکر کنین و دلسرد نشین "

به بکهیون اشاره کرد :" از اونجایی پسری که بخواد بکارتش رو بفروشه پیدا نمیشه تو ممکنه قیمتت خیلی بالا باشه یا اینکه هیچکس همچین موردی رو نخواد و مجبور بشی تخفیف بدی . از قیمتهای بالا شروع کن و اگه مشتری نبود کمترش کن "
قبل از بکهیون روما داد زد :" میشه اینقدر قیمت قیمت نکنی . اونجوری حس میکنم داریم ‌خودفروشی میکنیم "

مری رییس کلاب بی توجه به اعتراض روما تلفنش رو از جیبش درآورد :" اگه میخواین میتونین یک اسم مستعار برای خودتون انتخاب کنین سعی کنین یکی از بهترین عکسهاتون رو آپلود کنین ولی اگه نگرانین خانواده تون بفهمن میتونین فقط عکس رو برای مشتری ها بفرستین . فراموش نکنین که سنتون رو حتما هجده سال بزنین به هر حال همه مون تا چند ماه دیگه هجده ساله میشیم "

آیا بکهیون نگران بود خانواده ش چیزی بفهمن ؟
البته که نگران بود . اونها حتی نمیتونستن گی بودنش رو بپذیرن هر چند که بکهیون جرات نکرده بود بهشون چیزی بگه . به هر حال اونها اصلا روشنفکر نبود و بکهیون نمیخواست همه ی میراث خانوادگیشون به خواهر کوچکترش برسه . با اون پولها میتونست کلی خونه در سومالی بسازه .

البته از اونجایی که چند سالی بود که به تنهایی در نیویورک زندگی و در یک دبیرستان تحصیل میکرد، میتونست امیدوار باشه خانواده ش در سئول از خرید فروش و معامله ی پیش رو بویی نمیبرن .‌
آگهی فروش بکارتشون رو با مشورت با روما تنظیم کردن .با وجود اینکه اون آگهی بیشتر در سایتهای پورن نمایش داده میشد و بکهیون مطمئن بود پدرش به اون سایتها سر نمیزنه باز هم اسمش رو فقط هیون نوشت و هیچ عکسی آپلود نکرد سن رو هم طبق گفته ی مری هجده سال نوشت .
قیمت دویست هزار دلار

.............

چند کلمه از آنا 🙄😁
این رو فعلا همینجوری آپ کردم چون خیلی اینور اونور ازش حرف زدم و به هر حال خیلی ها موضوعش رو میدونستن و یه کم بابت ایده م نگران شده بودم .

به این زودی ها قصد آپ کردنش رو ندارم شاید تا پایان نیومون یه چهار پنج پارتی هم اون وسط مسطا از این آپ کنم که البته بستگی به استقبال شما داره .‌

فعلا فقط همینجا توی واتپد آپ میشه . لطفا ووت بدین و کامنت بذارین و جز ریدینگ لیستتون بذارین که بقیه هم از آپ این فیک مطلع بشن .

فعلا این رو میتونین به عنوان یک تیزر در نظر بگیرین نه یک پارت 😁

اگه یه وقتی ووت های این تیزر به سی چهل تا رسید جدی روش فکر میکنم که گشادی رو کنار بذارم و عین آدم پارت اول رو بنویسم 😅

●•°○I Sold My Virginity Online○°•●Where stories live. Discover now