The Real Tatoo Man

8.2K 1.7K 700
                                    

جونمیون که تا چند دقیقه ی قبل دمر روی تختش خوابیده بود و به سرعت مشغول ادیت یکی از مهمترین مقاله های علمیش بود، حالا با خنده های ریز و یواشکی سهون حس میکرد تمرکزش رو از دست داده .

سرش رو به سمت اون که دقیقا پشت سرش روی صندلی کوچیک جلوی آینه نشسته بود، برگردوند .
-" به چی داری میخندی؟"
سهون ذوق زده گفت :
-" پنج هزار و صد دلار خرج رو دست پارک چانیول گذاشتم "

و بی توجه به موقعیت جونمیون خودش رو کنارش روی تخت پرت کرد و کنارش دراز کشید :" هیونگ یادته که میگفتم لب تاپ چانیول رو با یه تروجان هک کردم ؟"

جونمیون لب تاپش رو کمی کنار کشید که از دسترش سهون دور باشه و به مقاله ی عزیزش صدمه ای وارد نشه .
-"یادمه . خب؟"

-" اون مجسمه ی خساست میخواد دویست هزار دلار برای کردن یه پسره پول بده . باورت میشه دویست هزار دلار  . اون هم کسی که نتونست منکه داداششم رو حتی بغل کنه . چه جوری میخواد پسره رو بکنه؟"

جونمیون نمیدونست نسبت به این قضیه چه نظری داره . سعی کرد منطقی باشه :" به هر حال پول خودشه . به ما ربطی نداره چیکار میخواد باهاشون بکنه . خب بگو ببینم‌تو چیکار کردی که خرج رو دستش گذاشتی؟"

سهون با همون هیجان و ذوقی که انگار نمیخواست کم بشه ، جواب داد :" چند روز بود میدیدم همه ش گیر داده به یه صفحه که توش یه پسره میخواد باگرکیش رو بفروشه . این مردک خسیس چند ساعت میرفت تو اون پیج و آخرش همینجوری میومد بیرون . منم سعی کردم تحریکش کنم که پسره رو بخره تازه با پنج هزار دلاراضافه ‌ "

سوهو دست سهون که پنج تا انگشتش رو به علامت پنج هزار دلار در هوا نگهداشته بود گرفت و پایین آورد .
-" چند بار بهت گفتم دست از سرک کشیدن توی کامپیوتر برادرت بردار . چرا به حرفهام گوش نمیدی؟ فردا امتحان داری اصلا درس خوندی؟"

سهون خجالتزده از سرزنش جونمیون جواب داد :" تو که میدونی من همه رو خوب بلدم "

-" خوب بلد نیستی هون . دفعه قبل بی گرفتی . میتونی همینجا درس بخونی برو کتابت رو بیار "

........

بکهیون به مرد جذاب و اتوکشیده ی روبروش که سعی داشت کل میز رو به وسیله یک دستمال مخصوص تمیز کنه، خیره شده بود و بدون اینکه متوجه تموم شدن نوشیدنیش باشه همچنان ته مونده ش رو مک میزد و صدایی که به نظر چانیول خجالت آور بود تولید میکرد .

متقابلا چانیول و اون دستمالش هم بکهیون رو شرمنده میکرد، خوشبختانه حالا تمیز کردن میز رو به پایان رسونده بود و در حال سپردن دستمال و دستکش های یکبار مصرفش به پیشخدمت بود .
بکهیون از شدت تعجب و شاید کمی ترس از مرد عجیبی که قرار بود باهاش بخوابه، احساس لرز میکرد .

●•°○I Sold My Virginity Online○°•●Where stories live. Discover now