چانیول به خرده نان و غذاهایی که زیر صندلی ریخته بود ، خیره شده بود . جلسه ی دهم درمانش رو به تازگی پشت سر گذاشته بود و حالا دیگه اون چیزهایی که روی زمین ریخته بودند بهش سردرد و استرس نمیدادن .
فقط افسوس میخورد که چرا بکهیون نمیتونه تمیزتر غذا بخوره و همه جا رو کثیف میکنه .
صبح آجوما کل خونه رو تمیز کرده بود و حالا که ساعت ده شب بود به نظر چانیول اونجا شبیه به یک آشغالدونی شده بود .در واقع به جز چند تا دانه برنج و کمی خرده نان و یکی از تیشرت های بکهیون که روی مبل بود مشکل دیگه ای وجود نداشت اما مغز چانیول طبق معمول در حال بزرگنمایی بود .
بر طبق توصیه های دکتر معالجش سعی کرد به خرده ریزه ها بی توجه باشه و اونها رو به حال خودشون رها کنه .
کنار بکهیونی که به شکم روی تخت دراز کشیده بود و بشدت غرق در درس خوندن شده بود، نشست .
-" بریم بیرون شام بخوریم ؟"بکهیون که با استفاده از فرمولهای فیزیک مشغول حل کردن یکی از سختترین مسائل کتابش بود، پاکن مدادش رو به دندان گرفت و سعی کرد تمرکز کنه .
-" نمیخوام . ترجیح میدم شیر و بیسکوییت بخورم تا منو ببری پیش اون خانومه و بهم غذای ارگانیک سالم بدون نمک و روغن بدی . یه حسی بهم میگه اون خانومه توی غذاها دتول میریزه . واقعا بوش رو حس میکنم "چانیول مداد رو از دستش گرفت و به سادگی مسئله رو حل کرد :" بیا بریم . هر چی تو بخوای میخوریم . قول میدم "
-" توام میخوری ؟ یا میخوای مثل آینه ی دق روبروم بشینی و با قیافه ی 'این دیگه چه کوفتیه که تو داری میخوری' نگام کنی ؟"
-" میخورم "
...........بکهیون از اولش میدونست همین اتفاق میفته به خودش که به چانیول اعتماد کرده بود لعنت میفرستاد . اون مرد دقیقا با قیافه ی ' چطور قراره این کوفت رو بخورم ' و ' این چه کوفتیه که تو میخوری ' نگاهش رو بین پیتزا و بکهیون که با لذت مشغول خوردن بود، میچرخوند .
-" قول دادی میخوری "
چانیول آه کشید .
-" فکر میکردم میتونم . واقعا میخواستم اینکار رو بکنم اما حالا میبینم همینکه پشت این میز و صندلی کثیف نشستم و بالا نیاوردم خودش یک پیشرفت بزرگ محسوب میشه "اگه روزهای اول آشناییشون بود ، تا وقتی که خودش میتونست پیتزا بخوره اصلا براش مهم نبود چانیول میخواد از اون غذا بخوره یا نه ، اما حالا کمی به چانیول اهمیت میداد .
ساعتها در مورد بیماریش در اینترنت تحقیق کرده بود و میدونست یکی از راههای درمانش اینه که اون فرد در معرض آلودگیها قرار بگیره و صد البته این تخصص بیون بکهیون بود . هیچکس مثل اون نمیتونست بقیه رو در معرض آلودگی قرار بده . به هر حال براش اهمیت داشت که چانیول از اون پیتزا بخوره . هم به دلیل اینکه بفهمه هیچکس با خوردن پیتزا نمیمیره و کلیه ش از کار نمیفته و هم اینکه اون سالها بود پیتزا نخورده بود و بکهیون براش دلسوزی میکرد . حتما طعم فریبنده ی پیتزا رو فراموش کرده بود .
ΔΙΑΒΑΖΕΙΣ
●•°○I Sold My Virginity Online○°•●
Χιούμορچانیول رییس یک کمپانی بزرگ به اختلال شدید OCD (وسواس) مبتلاست و به علت همین بیماری با وجود تمایل شدیدش تا به حال نتونسته با کسی رابطه ی جنسی داشته باشه . از اونجایی که گرایش جنسی اون به جنس موافقه ، با راهنمایی های دکترش به این نتیجه میرسه که بهتره...