پروستات استاد

8.3K 1.5K 714
                                    


همه ی ماشینهای پارکینگ دور سر پارک چانیول به پرواز درومدن . پولهای نازنینش فقط برای دروغ و کنجکاوی یک پسر بچه به باد رفته بودن . چطور این حماقت رو کرده بود و از بچه نخواسته بود که کارت شناساییش رو بهش نشون بده .‌

حالا باید چیکار میکرد با شکایت در مورد همچین موضوعی رسوای خاص و عام میشد و ارزش سهامش پایین میومد شاید ورشکست میشد .
تنها بندی که برای فسخ قرارداد گذاشته بود سلامت بکهیون بود و به ذهنش نرسیده بود که هیچ چیزی در مورد سن بنویسه .‌

احساس حماقت میکرد اونقدر خودش رو در محرومیت نگه داشته بود که یک بچه ی هفده ساله تونسته بود گولش بزنه .

باید با زبون خوش پسرک رو راضی میکرد که پولش رو پس بده . هیچ راه دیگه ای نداشت .
بعد از چند دقیقه در حالیکه سعی میکرد مضطرب نشه و دست و پاش رو گم نکنه تا بتونه عاقلانه تصمیم بگیره رو به سهون که هنوز چیزی رو براش توضیح نداده بود، گفت :
-" حالا که با هم همسایه این . لطفا تو ببرش خونه . میبینی که خوابالود و گیجه نمیتونه خودش بره "

سهون دست جونمیون رو گرفت و به سمت ماشین خودشون کشید :"  تنها جایی که من این پسر رو میبرم ایستگاه پلیسه تا ازت شکایت کنه چانیول . فکر نکن قاطی کثافتکاریهات میشم "

اما جونمیون بر خلاف خواسته ی سهون قصدی برای رفتن بدون بکهیون نداشت . به سمت ویلچر رفت و کمی صندلی رو به سمت سهون هل داد :" بکهیون رو ببر داخل ماشین تا من چند کلمه با برادرت حرف بزنم سهون "

سهون احساس کرد موهای سرش از حسادت در حال ریختن هستن . نمیخواست هیونگش بیشتر از این به بکهیون نزدیک بشه . غر زد :" اما هیونگ ‌. من نمیخوام به چانیول کمک کنم . باید خودش تنهایی با مشکلش مواجه بشه "

-" گفتم ببرش توی ماشین سهون "

سهون پشت چشمی نازک کرد و ویلچر بکهیون رو به سمت ماشینشون هل داد .

و چانیول نفسی از آسودگی کشید، مجبور نشده بود به اون پسر دست بزنه یا اینکه بدن پر از باکتری اون رو روی صندلی ماشینش بذاره .

حالا فقط باید به پس گرفتن صد هزار دلارش فکر میکرد و امیدوار بود اون فسقلی کلاهبردار بی دردسر و بدون آبروریزی پولهای نازنینش رو بهش برگردونه .

........‌‌...

-" بیا اینجا ببینم "

سهون فاصله ش رو بیشتر کرد :" نمیام . تو اون پسره رو بردی روی تختمون خوابوندی اصلا نمیخوام ببینمت هیونگ "

سوهو که از اومدن سهون ناامید شده بود خودش رو روی مبل، به سمتش کشید :" چطور میتونی همچین حرفی بهم بزنی ؟ باید چیکار میکردم میذاشتمش توی راهرو بمونه ؟"

-" باید میذاشتی چانیول خودش یه فکری به حالش بکنه . ما چرا باید بیاریمش خونه ؟"

سوهو دستش رو دور شونه ی سهون گذاشت و سرش رو به سمت سینه ی خودش هول داد و در بغل گرفتش . اون پسر روز به روز برای آغوشش بزرگتر میشد و باعث میشد سوهو بیشتر و بیشتر بهش افتخار کنه .

●•°○I Sold My Virginity Online○°•●Where stories live. Discover now