مادِر آو دراگنز

7.5K 1.7K 722
                                    

-" باید اینجا غذا بخوریم بکهیون اصرار نکن "
بکهیون به بازوی کای آویزون شده بود و اصرار میکرد :" لطفا لطفا . من واقعا نیاز دارم که پیتزا بخورم "
راست میگفت .
در دو هفته ی گذشته هر روز با کای به رستوران ضدعفونی شده ی مورد اعتماد چانیول اومده بود و دیگه حالش از اون غذاها بهم ‌میخورد .

کای با آرامش توضیح داد :" اگه نریم اونجا، خانومه گزارشمون رو به آقای پارک میده و اون میفهمه من بهت اجازه دادم جای دیگه ای غذا بخوری و من رو اخراج میکنه . من به این کار نیاز دارم بکهیون . پس مثل پسرای خوب بیا بریم غذا تکراریمون رو بخوریم "

بکهیون بعد از چند ثانیه به خاطر فکر جدیدی که به ذهنش خطور کرده بود ، با شوق دستهاش رو بهم کوبید .
-" آها چطوره بگیم تو امروز رژیمی و کمتر غذا بگیریم و تو بخوریشون، بعد بریم پیتزا بخریم ؟"

کای بیشتر از این نمیتونست در برابر پسر کوچولوی بامزه ای که هوس خوردن پیتزا دیوونه ش کرده بود، مقاومت کنه .
-" باشه همینکارو بکنیم اما فقط همین یکبار "

بکهیون بی هوا دستش رو دور گردن راننده حلقه کرد :" ممنونم کیم کای . تو بهترینی "
کای خندید و سعی کرد پسرک شیطون رو از خودش دور کنه :" هی بکهیون آرومتر . نمیخوام آقای پارک فکر کنه دارم مخ دوست پسرش رو میزنم "

بکهیون در صندلی نشست :" اون دوست پسرم نیست . زود باش بریم وقت زیادی نداریم . بعدش هم باید بریم سوپرمارکت خوراکی بخرم "
و با لبخند گشادش اضافه کرد :" میخوام قبل از خواب یواشکی توی تخت بخورمشون . خیلی کیف داره "

کای چندان به قسمت های دوم حرفش توجه نکرد . اون فقط کنجکاو بود بدونه بکهیون چه نسبتی با چانیول داره و چرا توی خونه ش زندگی میکنه . اما به خودش اجازه ی پرسیدن نداد .

............

بکهیون خوراکیهایی که به راحتی بتونه در کوله ش پنهان کنه انتخاب کرد و در سبد کوچکی که دست راننده ش بود، انداخت .
کای نگاهی به بسته های شکلات و چیپس و بیسکوییت انداخت و آه کشید .
-" دیگه کافیه بکهیون . آخرش آقای پارک مچت رو میگیره و تو دردسر میفتیم "
-" نگزان نباش نمیذارم چیزی بفهمه . آخر شبها گرسنه م میشه و اون هیچی توی یخچالش نداره . میخوای از گشنگی تلف بشم ؟"

کای دوباره اراده ای برای مخالفت با پسری که اینبار در قالب معصوم و مظلومش فرو رفته بود و چشمهاش بهش التماس میکرد، نداشت .
-"زود باش باید برگردیم چانیول ممکنه زودتر ..... "
لپش بین انگشتهای بکهیون کشیده شد و مثل همیشه واکنشی به جز بهت زده شدن نداشت . اون پسر با رفتار زیادی صمیمانه ش باعث گیج شدنش میشد .
-" نگران نباش کیم ‌کای . اون ‌به این زودیا نمیاد "

............

-" همین پسره س ببینش . باورم نمیشه استاد کیم با اون ابهتش زیرش میخوابه "
-" میگن کیم از وقتی پسره دبیرستانی بوده گولش زده "
-" وای باورم نمیشد پدوفیل باشه "
-" آسیایی های کثیف "
-" میگن کیم کلی بکن دیگه هم داره تو دانشگاه فعلا فقط همین یکی لو رفته "
یکی دیگه به پایین تنه ش اشاره کرد و با گستاخی گفت :
-" خدای من عجب شانسی داره . منم دلم میخواد این رو صبح و شب بکنم تو کیم "

●•°○I Sold My Virginity Online○°•●Where stories live. Discover now