4화

1K 128 14
                                    

لیسا رو رسونده بودم خونه و کانگ و تهیونگ با هم رفته بودن و نگرانش بودم! پس رفتم پیش کسی که آرومم میکنه!
در زدم و در که باز شد قیافه تهیونگ پشت در دیدم!
"شت!" چشمهام گرد شد. جا خوردم! تهیونگ چطوری اینجا بود!
رفتم تو و تهیونگ خیلی خوشحال بود
"کیه؟!"
"جیهوپ!" جیمین خندید و اومد جلو در!
"ازینورا؟!" پشمهام ریخته بود! چرا تهیونگ این وقت شب اینجا بود! مگه با کانگ نبود!
"هوپی! ته یانگ رفت!" و جیغ زد و خندیدم! پس برای همین اینجا بود! جیمین هم میخندید و رفت توی آشپز خونه!
"چطوری با این سرعت رسیدی اینجا؟!" تهیونگ انگار که داشت بال در میاورد
/"استعفا دادم و تهدیدش کردم که اگر انگشتش بهم بخوره به راحتی به زنش میگم!" زدم زیر خنده و عالی بود! دستم رو باز کردم و توی آغوشم گرفتمش و جیمین صداش رو صاف کرد. هیستیریک شده بود!
روی مبل ها نشستیم.
"خب تو بردی!" و کتم رو در آوردم و کرواتمو رو باز کردم و چشمم به لکه لباسم افتاد!
تهیونگ به جیمین کمک کرد. یذره عجیب بودن! جلوم نشستن و جیمین به تهیونگ نگاه کرد.
"اممم... هوپی ما با همیم!" چشمهام گرد شد! به این سرعت! اون پسر خودش رو کشت تا با من وارد رابطه دوستی هم نشه چون کانگ ممکنه اذیت کنه منو و با بهترین دوستم ریخته بود رو هم! فاک! خیلی فاک!
لبخند ساختگی ای زدم و چاییم رو خوردم. درسته که من عاشق تهیونگ نبودم ولی خب انتظار همیچن اتفاقی رو هم نداشتم! حداقل ته دلم میخواست که از من خوشش میومد!
"آااا... تهیونگ حالا باید آماده بشی و بری تو عرصه مدلینگ یا خوانندگی واقعا مناسبته!"خندید و لبش رو گزید و جیمین بلند بلند میخندید.
نمیدونم چشون بود و داشت اعصابم رو خورد میکرد!
"و اینکه وقتی پولدار شدی باید برام یه پیرهن نو بخری!" چشمکی زدم و وسایلم رو برداشتم و رفتم سمت خونه ام!
خیلی ناراحت بودم و عجیب بود!

تقریبا چندماهی گذشته بود و شراکتم با کانگ خیلی خوب پیش رفته بود و این عجیب بود ولی طوری که خودش میگفت بچه دار شده بود و حالا براش همه چیز بیشتر معنی پیدا کرده بود.
تهیونگ مدل شده بود و خیلی وقت بود ندیده بودمش! حتی جیمین رو هم ندیده بودم! فقط اونموقع فهمیدم که رفته کمپانی ای که شوگا توش پرودیوسر بود! ولی همین که زندگیش اینقدر قشنگ شده بود خودش عالی بود!
دروغه بگم دلم براش تنگ نشده... و عکسهاش هیچ دردی رو دوا نمیکنه!

بعد از این همه مدت جیمین یه مهمونی گرفته بود و این رو هم شوگا بهم گفت و قرار بود بیاد خونه من و با هم بریم اونجا! یکی از تیپهای مخصوص خودم رو زدم و سوار ماشین شدیم.
توی خونه پدریش مهمونی گرفته بود. وارد شدیم و صدای کسی که داشت آهنگ میخوند اومد و همون پسره آر ام بود که دوست تهیونگ بود! پس مهمونی واسه جیمین و تهیونگه! لبم رو گزیدم و یه لیوان برداشتم و توش از وودکایی که یه گوشه داشت چشمک میزد برداشتم و سر کشیدم. رفتم یه گوشه ای نستم و یه نخ سیگار از کت شوگا کش رفتم و با اولین کام عمیقی که از سیگار گفتم منگ شدم و لذت بردم! اهنگ نسبتا خوب بود.
دیدم یونگی میاد سمتم. یه کام قوی گرفتم و کل دود رو توی صورتش خالی کردم. دستم رو گرفت و رفتیم وسط.
میرقصیدیم و لذت بخش بود و یه لیوان دیگه رو پر کردم و خوردم و عالی بود!
رفتم یه ور دیگه و از باغ پشتی خونه سر در آوردم! روی یه تابی که آویزون بود لم دادم و تاب خوردم و بعد سرعت گرفتم و چشمهام رو باز کردم و تهیونگ که فوقالعاده شده بود رو جلوم دیدم!
"سلام هوپی!" لبخند مستطیلیش رو تحویلم داد و حالم خراب بود! بخاطر سیگار سنگینی که کشیده بودم الکل بیشتر روم اثر کرده بود!
"دارم خواب میبینم نه؟!"لبخندی زدم.
از جام بلند شدم و رفتم سمت استخر و دیدم تهیونگ پشت سرم داره میاد.
کفشهام رو یه گوشه پرت کردم و شیرجه زدم توی آب و حالم سرجاش اومد! همون تو موندم و به تهیونگ که مثل فرشته خا شده بود نگاه کردم.
"اینقدر عجیبه منو ببینی؟!" صدای کلفتش توی گوشم بود
"تو اینجا چیکار میکنی؟!... البته میدونم... تو دوست پسر جیمینی!" و خندیدم!
"اممم ما خیلی دوستانه با هم کات کردیم!" نیشخندی زدم و تاب خوردم، این حس رو دوست داشتم!
"مبارکه!" تاب یه حرکت عجیبی خورد و حدس زدم اومده و کنادم نشسته.
"نمیخوای بدونی چرا؟!" مستانه خندیدم و فقط اب میخوردیم که از یقه ام کشید سمت خودش و چند سانت فاصله امون بود.
"من چندماهه که منتظر این لبهام...." و فاصله رو طی کرد و به ماهاش چنگ زدم و این حسی که توم به وجود اومده بود و دوست داشتم. توی موهاش چنگ زدم و سرشو کشیدم عقب و گردنش رو بوسیدم و ازش فاصله گرفتم...
فقط میخندیدم و اون چشمهاش حرف دیگه ای داشت... بهتر بود کسی مارو اینطوری نمیدید مخصوصا منو که اینقدر سر مستم!
رفتم وسط جمع و شروع کردم رقصیدن...

دیر اومدم ولی اومدم😍
هل آف ده نایت بعدیه!😂😍

ENDING[5]Where stories live. Discover now