14화

748 79 1
                                    

داشتم امریکاز گات تلنت میدیدم زیباااا بود، ولی پرشین گات تلنت چه کس و شریه😐

هوسوک:

نیم ساعت گذشته و یونگی به گوشی تهیونگ زنگ زد... دیگه حسابی اعصابم توی هم رفت و فقط حجوم بردم سمتش و تا خورد زدمش و فقط بهش فحش میدادم

"دیدی من با یونگی قهرم پریدی روش؟آره!" و اون هیچی نمیگفت... حتی آه و ناله هم نمیکرد

برای بار دوم گوشیش زنگ خورد و به شکم روی تخت پرتش کردم و هیچی نمیگفت ولی ندجا از صورتش بریدگی و زخم بود و بدنش هم همینطور و کبودیای بزرگی داشت ایجاد میشد

"آها یادم نبود سکسو بیشتر از هرچیزی دوست داری.../ از موهای بلندش گرفتم و کشیدمش بالا و موازی با بدنم گرفتمش!/ با شکنجه توی سکس چطوری...؟"

*** از اینجا داستان خیلی خشنه و خیلی سکسشون وحشیانه و خشن تره حتی! پس اگر فکر میکنین بدتون میاد یا خوشتون نمیاد از خشونت و اینا نخونید لطفا***

و سرشو پرت کردم و محکم به تخت خورد و دهنشو بستم و دستهاشم همینطوریکی از کمر بندامو برداشتم و محکم به باسنش میزدم و اولش تحمل کرد و بعد ناله های کشداری ازش تولید شد و به مرور با سرخ و سرخ تر شدن باسنش و ردای خون مرده پاهاش میلرزید و از روی درد ناله میکرد.
کمربندو پرت پکردم یه طرف دیگه و از توی کمد رینگشو برداشتم و ور عضوش انداختم و به مرور ملتهب شد و رگهاش زد بیرون

به عضوم ژل زدم و بدون آماده کردن اون واردش شدم و محکم بهش ضربه میزدم و با شنیدن صدای ناله هاش از لذت خودمو بیرون کشیدم و دوباره دیوانه وارد تو سوراخ بیچاره خودمو فرو میکردم و ناله هاش از روی درد بودن و به سوراخش که کش میومد نگاه کردم و رد خون روی عضوم رو دیدم به باسنش زدم و پاهاش توانایی نگه داشتنش رو نداشت بالاخره خودم داخلش خالی کردم. حوله رو برداشتم و خون روی عضومو پاک کردم و همینطور سوراخشو تمیز کردم که مایع سفید رنگ همراه با خون داشت ازش خارج میشد...

ولی هنوز کافیش نبود...

"بهت خوش گذشت هرزه؟" برش گردوندم و به پشت روی تخت انداختمش و دستش زیرش بود. دهنشو باز کردم و عضومو که همچنان نیمه سخت بود تا ته توی حلقش فرو کردم و کاری که با سوراخش کردم با دهنش هم انجام دادم و خودمو تا ته توی حلقش فرو کردم و خالی شدم...

دستشو باز کردم و روی تخت دراز کشیدم. نفسم برگشت و تهیونگ صورتش بخاطر اشک و عرق کاملا خیس بود و خیسی حجم زیادی از موهاش رو هم در بر گرفته بود! پلکش نیمه باز بود و صدا دار نفس میکشید...

بغض به گلوم فشار آورد با دیدنش... من یه هیولام! اشکهام رو پاک کردم و تهیونگ رو دیدم که صرفه میکرد و دو بار عق زد و بار آخر چرخوندمش و پایین تخت بالا آورد و چیز زیادی توی معده اش نبود ولی مدام عق میزد... محکم از پشت به سینه ام چسبونده بودمش!

بردمش حمام و بعد بدنش رو خشک کردم.

روی تخت گذاشتمش و وسایل ضد عفونی رو آوردم و به سوراخش زدم و زخمش روی دریچه بود نه داخل و خیالم راحت شد که نیازی به دکتر نداشت.

روی زخمای بدنش هم زدم و گوشه لب و گوشه ابرو چپش، سمت راست پیشونیش...

براش شربت شیر و اصل درست کردم تا گلوش نرم بشه و گذاشتم بخوابه و گوشیش که صفحه اش خورد شده بود رو برداشتم و پیام یونگی روی صفحه بود.

"میدونستم نمیتونی هوپی رو راضی کنی که بیاد و باهام آشتی کنه... خودم یه کاریش میکنم!" سرم رو تکون دادم و بغض تو گلوم بیشتر بهم فشار آورد و نمیتونستم بهش نگاه کنم... پس از اتاق رفتم بیرون و روی کاناپه توی سالن خوابیدم نه حتی توی اتاق مهمان...

صدای آرومی هعی میگفت هوسوک و داشت انگار التماس میکرد برم پیشش! از جام پریدم و دویدم سمتش و نشته بود لبه تخت و تمام لخت بود و بدنش داغون شده بود تمام پر از کبودی و زخم دستش رو طرفم گرفته بود و تکون میداد و میخواست برم و بگیرمش!

"تروخدا بیا پیشم" محکم زدم زیر گریه و محکم توی آغوشم گرفتمش
"معذرت میخوام تهیونگ... منو ببخش... من واقعا متاسفم... من یه هیولام... یه عوضی آشغالم... منم مثل بق—"

"نیستی... منم ببخش هوسوک... عاشقتم خب.... من فقط تورو دوست دارم و عاشقتم..." محکم لبش رو بوسیدم.

"میشه بریم دستشویی" سرمو تکون دادم و روی دستهام بلندش کردم و روی توالت فرنگی نشوندمش و کارشو کرد و برش گردوندم روی تخت و ازم خواست که کنارش بخوابم.

پیشونیش رو بوسیدم و سرشو توی سینه ام فرو کرد و با هم خوابیدیم...

ENDING[5]Where stories live. Discover now