11화

806 84 40
                                    

امشب ساعت ۲ پرواز داشتیم و ساعت ۴بود هنوز! چمدونامونو بسته بودیم و هوسوک همه کارا رو کرده بود و میخواستم قبل رفتن جونگکوک رو ببینم!
به هوسوک پیام دادم که میخوام برم دوستمو ببینم و اونم گفته بود اکی! پشت در خونه جونگکوک بودم و در زدم و در رو باز کرد برام. رفتم داخل.

دستهام رو گرفتم جلوشو اومد توی بغلم! بوش کردم.
"بچه جون برو خوش بگذرون!" ازش فاصله گرفتم و بهش نگاه کردم.
"تو چی؟" پوکر شد و هردو خندیدیم!
"منم یکی هست تو دانشگاه داریم یذره تیک میزنیم" لبخند زدم و محکم بغلش کردم!
"پس ینی دیگه منو نمیخوای!"
"من همیشه ترو میخوام!" خندیدم. قول داده بودم به خودم تا وقتی شدیدا
لازم نداشتم به سکس کاری نکنم!

قهوه خوردم و کوکی از دوستش تعریف کرد و ساعت ۷ بود که هوسوک بهم زنگ زد. جونگکوک رو بغل کردم و ازش خدافظی کردم و رفتم سمت ماشینم! سوار شدم و رفتم خونه.

هوسوک تاکسی گرفته بود!
"وسایل شیطونیمونو برداشتی!" سرش رو تکون داد و خندیدم. سوار تاکسی شدیم و کل مدارکا در هوسوک بود. تقریبا یه ساعت تو راه بودیم چون خیلی ترافیک بود و بالاخره رسیدیم فرودگاه اینچئون و پاسپورتامونو چک کردن و از گیت رد شدیم و اس ام اس جونگکوک برام اومد.
"مراقب خودت باش پسر" لبخند زدم.
"این دوستت کیه؟" با تعجب به هوسوک خیره شدم. چی باید میگفتم؟

"ته؟!" دستم رو گرفت.
"رنگت پریده! اونم یکی از دوستای با منفعتته؟!" با چشمهای گریون بهش نگاه کردم و قبلم درد گرفته بودم... دلم نمیخواست همچین حرفی بزنه بهم!

بغضم ترکید و هوسوک اومد جلومو توی آغوشش من رو گرفت!

هوسوک:

حس بدی داشتم که داشتم این قیافه اش رو میدیدم، چرا باید دقیقا تو سفری که داریم میریم عشق و حال باید این حرفو بزنم بهش...
"ته... من بهت گفتم مشکلی ندارم و کم کم با هم حل میکنیم این مسائلو!" و بغضش بیشتر ترکید و محکم تر به سینه ام فشردمش.

واقعا هر دفعه که پیامی از اون پسر میومد قلبم درد میگرفت ولی با دیدن این حال تهیونگ دلم میخواست به اون پسر بگم این سفرو باهامون بیاد که اگر تهیونگ نتونست نیازاشو با من برطرف کنه اونم باشه!

موهاشو نوازش کردم و بوسه کوچیکی به لباش زدم. گیت ما باز شده بود و رفتیم توی هوا پیما و توی جامون نشستیم و از شانسمون کسی که قرار بود بغل ما بشینه پروازشو کنسل کرده بود و دوتایی بودیم!
دستمو روی رون پاش کشیدم و صدای فین فینش باعث میشد بخندم.
توی گوشش جوری که نفسم خالی شه و باعً شه بدنش مور مور شه گفتم"اولین شیطونیمونو شروع کنیم!"
و صدای خنده اش اومد و لاله گوششو گزیدم و دستمو بین دوتا پاهاش جا کردم و بیشتر لم داد و پاهاش رو از هم فاصله داد و دسترسیم بیشتر شد.
سر بزنگاه ازش فاصله گرفتم و مهماندار گفت کمربندهامون رو ببندیم!
بستیم.

حدودا یک ساعت بود که گذشته بود و تهیونگ کلی حرف زده بود و من ناخود آگاه گوشیمو انداختم و خم شدم تا گوشیمو از زیر پای تهیونگ بردارم و رون پاشو گاز گرفتم و پرید یهو.

برامون خوراکی آورده بودن و شیرینی خامه ای بود. داشتم از چاییم لذت میبردم که گردنمو خامه ای کرد و با زبون لیسیدش.

از مچ دستش گرفتم و خامه روی انگشت هاش رو پاک کردم و انگشت فاکش رو توی دهنم کردم و برای اینکه یذره تحریکش کنم تا ته توی دهنم فرو کردم و درش آوردم و باز تکرارش کردم!
صدای ناله ریزی در آورد و انگشتشو از دهنم بیرون آوردم و به چشمهاش نگاه کردم.
"تا خود هتل باید صبر کنی!" خندیدم.


بالاخره بعد از یه ایست توی ابوظبی رسیده بودیم به رم و توی تاکسی بودیم.
تهیونگ چرخیده بود سمتم و کلا داشت گردنم رو میبوسید و میمکید و راننده تاکسی اصلا براش اهمیتی نداشت!
دستمو بین پاهاش فرو کردم و عضوشو گرفتم و پرید.
یکم فشردم توی مشتم و ناله ام بلند تر اومد.
دستم رو توی شلوارش کردم و سرش رو به گوشه صندلی جلو تکیه داد و شروع کردم مالیدن عضوش!
ناله هاش رو میخورد و پاهاش رو بیشتر فاصله داد و تا رسیدیم جلو هتل مایع گرمشو روی داستم حس کردم!

بعد نیم ساعت رسیدیم بالاخره به سوئیت و تا در رو بستیم لباسمو از تنم در آوردم و باهم رفتیم حموم...

فکر کنید چی؟!
برگشتم که واسه اتون این فیکو آپ کنم و کریزی تموم شه فیک اومگا ورسیم رو هم شروع میکنم واسه اتون که کاملا عشق کنین🖖🏻❤😘

ENDING[5]Место, где живут истории. Откройте их для себя