12화

758 84 12
                                    

خب ازونجایی که هزاران سال طولش دادم همین امشب تا پارت آخر براتون آپ میکنم
پس لذت ببرین...
عکس بالا رو هم خودم درست کردم! نظرتون؟!!!

روی تخت ولو بودیم و دو دور توی حمام و یه دور روی تخت انجام داده بودیمش و بیحال روی تخت بودم
"ته! نمیخوای بری توی آب گرم بخوابی..." سرش رو تکون داد و نزدیک ترم شد و سرش رو روی شکمم گذاشت
"اون کاندومای خار دار بهترینن" خندیدم و موهاش رو ناز کردم
دستشو روی عضوم کشید که درد ناک بود!
"اینقدر تنگم؟!"
"اوهوم... خیلی... و اینکه این تیکه گوشت بیجون تاحالا ۳بار پشت هم ارضا نشده بود!"
"میخوای بهت ماساژ پروستات بدم بدون دست ارضا شی؟!" و بعد زد زیر خنده و فهمیدم منظورش چیه!
"تو چجوری انرژی داری اینقدر...
بزار فردا شب بچه ببر من شو و ماساژم بده!" خندیدم.

سرشو تکون داد و اومد بغلم و رفتیم زیر پتو!

صبح شده بود و نور تو چشمهام میخورد!
تماس گرفتم تا برای نیم ساعت دیگه صبحونه بیارن برامونو تمام لباسای ولمون روی زمینو برداشتم و کاندومایی که هرکدوم یه ور افتاده بود رو سطل آشغال انداختم و بعد به ساعت نگاهی کردم و هنوز ده دقیقه وقت داشتم! آروم روی تهیونگ خوابیدم و وزنمو روش انداختم و دستمو بین پاهاش بردم و لمسش کردم!

"بیبی... پاشو صبحونه دارن میارن!" لبخندی زد و چشمهاش که پف داشت و باز کرد!
"بالاخره ببر کوچولوی من پا شد!" و تل مخصوصش رو زدم بین موهاش و بات پلاگی که آغه به لوب بودو آروم فرو کردم داخلش و پلکاش پرید.
لبهاش و به دهنم گرفتم و با بات پلاگ بازی میکردم و تهیونگ زیر لب ناله میکرد.با اومدن صدای در ازش فاصله گرفتم و نشستم.
تهیونگ پتو رو روی خودش کشید.
غذا رو داخل گذاشتن و رفتن. از جام بلند شدم و صبحانه رو روی میز چیدم.
"پاشو بیا ببر کوچولو!" تهیونگ به سختی از جاش بلند شد و اومد کنارم نشست و دمشو روی پام انداخت!
"بعدا خودت خلاصم میکنی!" و مستطیلی خندید و ته دلم گرم شد با خنده اش!


تقریبا جاهای قشنگ شهر رو گشته بودیم و توی یه رستورانی نشسته بودیم و داشتیم عصرونه میخوردیم.
"هوسوکی... من میخوام بعنوان یه شغل که نه ولی تفریح همراه با درآمد توی بار نامجون بخونم!" با کنجکاوی بهش چشم دوخته بودم و سرمو تکون دادم.
"حتما چرا که نه!... فقط حتما ماشینتو با خودت میبری! و مراقب خودت باش!"

بعد از تموم شدن غذامون تا هتل قدم زدیم و از حضورش کنار خودم لذت بردم! به کارای اخیر فکر کردم...اون باعث شده بود خیلی تغییر کنم! لبم رو گزیدم و نمیتونستم جلو لبخندم رو بگیرم! بدن لطیف تهیونگ زیر دستام... لبهاش... و چشمهایی که وقتی خماره زیبا ترین پورتره دنیاست برام!

ولی!

چیزی ته دلم میگه اینا همه اش خیالبافیه و وقتی تهیونگ کسیو پیدا کنه که از تو قشنگ تر ارضاش کنه تورو ول میکنه! نفسم رو دادم بیرون...
"هوسوک خوبی؟" لبخند یا حداقل چیزی شبیه لبخند تحویلش دادم... به هتل رسیده بودیم و توی بالکن واحدمون نشسته بودم و به شهرخیره بودم...
تهیونگ رفته بود حمام و آخرین نخ سیگار خشک و شکسته ام رو در آوردم و روشنش کردم... تازگیا بیش از حد داشتم سیگار میکشیدم!تهیونگ با حوله اومد بیرون و یه کام از سیگارم گرفت و وزنشو روم انداخت.
دستم رو به پشتش هدایت کردم و باسنش رو چنگ زدم...
آخرین کام رو گرفتم و تهیونگ سرچ رو آورد جلو و توی دهن اون فوت کردم و اون تمام دود رو وارد ریه اش کرد و بعد داد بیرون!
لبخند زدم بهش و رفت کنار تا لباس بپوشه و منم به ویو شهر خیره بودم...

"فردا صبح پروازه که! به تهیونگ نگاهی کردم و به کل یادم رفته بود که قراره دوتا کشور دیگه هم بریم و با این حجم از بد بودن حالمم حس میکنم باعث ناراحتیش میشم!

"چته؟!" اومد جلوم یه پیرهن گشاد و شورت فقط پاش بود! به چشمهاش خیره شدم
"تو واقعا عاشق منی؟!" تهیونگ سرش رو پایین انداخت و بدون هیچ حرفی لبه تخت نشست. پس حسش همچین قوی هم نبود...
"هوسوک... من واقعا وقتی اولین بار دیدمت محو مهربونیت شدم و بزرگترین اشتباهم دوستی با جیمین بود ولی وقتی اون بهم اعتراف کرد و تو فقط مراقبم بودی احساساتمو پنهان کردم...... ولی وقتی با تو وارد رابطه شدم به لطف شوگا و نامجون البته زندگیم تغییر کرد... هوسوک من واقعا خیلی ازت خوشم میاد و دوستت دارم ولی عاشقت نیستم... و حتی نمیدونم عاشقی کردن ینی چی... و اینکه فکر کنم تو هم داری احساساتت رو خیلی دست بالا میگیری... چو رابطه ما فقط بر پایه دوست داشتن نیست و کنارش به مقدار زیاد شیطنت هم اریم...."

حرفهاش یذره زد تو ذوقم ولی متاسفانه راست بود... بعد از اولین سکسمون ما تقریبا موضوع آزاد با هم سکس میکردیم و الان سخته با چندین سکس آدم عاشق بشه.... ولی چرا من اینقدر روی اون حساسم....؟

ENDING[5]Where stories live. Discover now