17화 •final•

983 91 49
                                    

اگر یادتون نیست قطعا... این متن پارت اول این فیکه:)
کلا با نوشتن اون تصمیم گرفتم که یه فیک براش بنویسم!
و منتظر یه چیز شکه کننده باشید!

وارد خونه شدم
صدای ناله های آشنایی رو شنیدم
رفتم سمت اتاق خواب مشترکمون
در رو باز کردم
اون اینبار داشت با بهترین دوستم بهم خیانت میکرد
به خودم اومدم
توی خیابون بودم
اونم پشتم بود
با سرعت ۱۴۰تا داشتم میروندم که یهو وسط چهار راه نگه داشتم
اونم توی چهار راه دور زد
رو بروی ماشینم نگه داشت
ماشینای ستی که برای خودمون گرفته بودم
صورت هردومون خیس بود
اون چرا؟
او به من خیانت کرده بود!
هردفعه بد تر دفعه قبل!
اینبار روی تخت مشترکمون
چشمهام رو بستم
صدای بوقی شنیدم
تا چشمم رو باز کنم ماشین جا به جا شد
ماشین تهیونگ خورد شده بود
و من اینبار مثل صدای خورد شدن اون ماشین، قلبم خورد شد...

اشک توی چشمهام جمع شده بود و نمیتونستم پلکی بزنم و من تهیونگو از دست داده بودم به همین سادگی!... این پایان رابطه بود... یه پایانی که من حتی آمادگیشو نداشتم اون منو گذاشت و رفت... ما حتی با هم درست حرف نزده بودیم... اون تنها آدمی بود که توی این دنیا داشتم که عاشقم بود با خوبی و بدیش... اون برای من تلاش خودشو کرده بود... ولی سکس توی اتاق خواب مشترکمون با صمیمی ترین دوستم...

من حتی نتونستم برای آخرین بار توی آغوشم بگیرمش، زندگی همیشه اینقدر عوضی بوده؟!...

از ماشین پیاده شدم و دیدم تهیونگ شکه با صورت خیس به روبروش خیره شده! نمیتونستم نفس بکشم از دیدنش روبروم!

اون حالش خوب خوب بود... روبروی من! اشکهام جاری شد و دویدم سمتش و توی آغوشم گرفتم!

ینی این یه پایان برای یه شروع جدید بود...

"تو زنده ای کیم تهیونگ... تورو خدا به من داد..." و فقط اشک ریختم و گرماش رو حس میکرد توی آغوشم و مطمعن تر میشدم که واقعیه!

"هوسوک منو ببخش... من—" لبش رو بوسیدم و دلم میخواست فقط لمسش کنم...

"برام مهم نیست من همینطوری دوستت دارم" اشکای روی صورتمون رو پاک کردم و بوسه های ریزی به لبش میزدم...

"نه.... یونگی بدون اجازه اومد.../و فقط لبهای نرمشو زیر لبهام حس میکردم و میمردم برای حس دوباره و دوباره اشون/ هوسوک گوش کن... اون داشت بهم تجاوز میکرد... من به جز اون شب هیچ دستی به خودم نزدم... حتی موقع حمام کردن..." لبخندی زدم و بلندش کردم... باید میدیدم یونگی چی داره بگه! موهای تهیونگ رو جمع کردم و با کش توی دستم موهاش رو بستم...

به خونه رسیدیم و یونگی روی تخت بیهوش افتاده بود و بوی الکلش از همون فاصله هم میومد! گذاشتیم توی اتاق ما بخوابه. تهیونگ رو توی اتاق مهمان خوابوندم و رفتم که توی حمام دیگه ای دوش بگیرم!

ENDING[5]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora