6화

923 103 14
                                    

تهیونگ کنارم دراز کشیده بود و داشتم به حرفی که پدرم زده بود فکر میکردم! مادر من زن دوم پدرم بوده و وقتی من بدنیا میام میمیره و ازونجایی که زن اولش هم مریض بوده یه پرستار برای من میاره و زن اولش خوب میشه ولی بعد از زایمان پسر دومش ینی برادر کوچکتر من باز مریض میشه و با کلی سختی بعد از ۷سال از تولد پسرش میمیره و خواهرش که از قضا علاقه شدیدی هم به پدر من داشته و تا اونموقع ازدواج نکرده بوده برای اینکه پدرم رو مجبور کنه تا باهاش ازدواج کنه میاد و از پسرای خواهرش مراقبت میکنه! تا به خیال خودش پدرم رو عاشق خودش کنه ولی طرف دیگه داستان پدرم و پرستارم علاقه های پنهانی به هم داشتن و بعد از اینکه من ۱۸ سالم شد تصمیم گرقتن ازدواج کنن تا زندگی من و تا قبل اون تحت الشعاع قرار نده! البته بعد از اینکه برادر بزرگم به دبیرستانی شدن رسید پدر فرستادش امریکا و برادر کوچک تر رو هم فرستاد ولی به همراه یکی از وکلایی که مورد اعتمادش بود و بالاخره تونست خواهر همسر اولشو از خونه بندازه بیرون! البته اون دوتا پسرای بدی نبودن فقط خاله اشون تاثیرات بدی روشون داشت و پدر بهشون رسید و کاری کرد که شغل نسبتا خوبی اونجا داشته باشن و فکر کره اومدن به سرشون نزنه! تا این حد که الان برادر بزرگترم ازدواج کرده و ۲تا بچه داره که هیچ کدوم از ما اونها رو ندیدیم و خوشبختانه اون هم از نبودش توی اینجا خوشحاله!
البته ویدیو کال و اسکایپ میکنیم ولی حداقل به اموال پدر طمع ندارن!
تهیونگ چرخید و دستش رو دور کمرم انداخت و من رو از فکر کشید بیرون!
"چیکار میکنی؟!" حلقه دستشو محکم تر کرد!
"هیچی توی فکر بودم عزیزم!" چراغو خاموش کردم و تهیونگ رو کشیدم توی آغوشم!
"بیبی اگر خیلی آئودی دوست داری میتونم برات یکی بخرم!" با چشمهای گرد بهم خیره شد.
"واقعا هوپی؟!" خندیدم و سرمو تکون دادم!
"میتونیم ماشین الانمو بفروشیم و دوتا آئودی بخریم!" تهیونگ لبخندی زد و لبهاش رو محکم به لبهام چسبوند.
اون فوقالعاده معصوم بود، اون کانگ احمق چطور میتونست اینقدر راحت اذیتش کنه!
هر چند که منم علاقه داشتم کارهایی انجام بدیم ولی بنظر میومد فعلا تهیونگ راحته اینطوری!

"باز رفتی تو قکر!"
"داشتم به این فکر میکردم که چطور مینهیوک نتونست قدرتو بدونه!"
تهیونگ سرش رو روی سینه ام گذاشت.
"اون خیلی اذیتم میکرد! اون یه عوضیه خود خواهه! بزور ازدواج کرده با زنش و چندبار بهش تجاوز کرده و آخرین بار هم زنش حامله شده!" تمام اینا در کنار تمام کارایی که با من کرده اس" سرمو تکون داد و چشمهام رو بستم!
"تموم شده دیگه بیا بخوابیم!" لبخندی زدم و چشمهامون رو بستیم.


پدر و مادر رقته بودن و ماشین تهیونگ آماده بود و برای اون یه آئودی آر ۸ خریدم و برای خودمم یه ولوو ایکس سی ۹۰ خریده بودم.
منتظر موقعیت خوبی بودم تا به تهیونگ کلیدش رو بدم.

لیوان قهوه رو روی میز گذاشتم و تقی به در خورد قرار بود امروز کانگ یکی از منشی هاش رو بفرسته تا برای من یسری مدارک بیاره که با باز شدن در خودش رو پشت در دیدم.
"سلام مستر جانگ" لبخندی زدم. قطعا تهیونگو دیده بود پشت در.
اومد و نشست و به تهیونگ زنگ زدم.
"دوتا قهوه بیار!" و بلند شدم و رفتم سمت مبل.
"مدارک رو با خودتون آوردین؟" سرش رو تکون داد و از توی کیفش پوشه رو در آورد.
تهیونگ قهوه ها رو آورد تو و روی میز گذاشت و رفت سمت در.
"میبینم هرزه کوچولوی منو استخدام کردی!" تهیونگ سر جاش خشک شد.
"میتونی بری منشی کیم!" با لبخندی رو کردم به کانگ
"اون پشت میز منشی من موفق تره تا روی تخت برای شما!" کانگ لبخندش خشک شد.
"و البته من برای یه معشوقه یا منشی نمیخوام شراکتم رو دچار مشکل کنم!"
"پس هنوز نشناختیش!" کانگ نیشخندی زد و راجب مسائل شرکت صحبت کردیم.
نمیدونستم چی شد که ته دلم ریخت با اون حرف کانگ که تهیونگ رو نشناختم! و البته یاد حرفهای تهیونگ افتادم که راجب کانگ گفته بود!
سوییچو توی کشو میزم گذاشتم و از تهیونگ خواستم که پرونده ها رو جمع و جور کنه و به خونه بیاد.
میخواستم برم یونگی رو ببینم!

تهیونگ:

همه پرونده هارو مرتب کرده بودم و روی صندلیم لم دادم ساعت ۷ بود. هوسوک قطعا دیر وقت برمیگشت چون همیشه باید کل زندگیشو برای شوگا تعریف میکرد و بعد میومد خونه.
گوشیم رو برداشتم و نوتیف هامو چک کردم و لبخند زدم.

باید چیکار میکردم... سرم رو خاروندم و یه تاکسی گرفتم و سریع رفتم خونه. هوسوک خونه نبود پس سریع لباسمو عوض کردم و به کسی که بهم پی ام داده بود زنگ زدم.
دلم خیلی براش تنگ شده بود!

+سلام جونگکوک!
×...
+آدرسو برام میفرستی؟!
×...
+هاها... باشه... چیزی بگیرم؟!
×...
+بدون اون بهتر نیست؟!

و بعد از فرستادن آدرس سوار تاکسی شدم، بالاخره وقتش رسیده بود یذره خوش بگذرونم!
جونگکوک صمیمی ترین دوستم بود و یجورایی مهم ترین بخشش...



خب اینم پارت ۶...
بنظرتوت ارتباط ته و کوکی چیه؟؟؟!!!!!🙃🙄 تا جمعه بعدی منتظرم باشین!😍😁

ENDING[5]Where stories live. Discover now