05

831 119 47
                                    

کادیلاک سیاه رنگ، مقابل عمارت بزرگ بین متوقف شد و راننده، بلافاصله به قصد باز کردن در اتومبیل برای مگنس، به بیرون پرید. مگنس بی آنکه نگاهی به الک بیندازد گفت:
+ پیاده شو.

الک از ماشین پیاده، و به عمارت خیره شد. زندان! اولین کلمه ای که با دیدن عمارت به ذهن الک رسید "زندان" بود. عمارت بین، دیوارهای بلند و پنجره های باریک با حصارهای فلزی داشت. رنگ خاکستری سقف و دیوارها، ظاهری غمگین و ترسناک به عمارت میداد.
در بزرگ و سیاه رنگ عمارت باز شد و پیرمردی با کت انگلیسی سیاه و دستکشهای نخی سفید در آستانه ی در ظاهر شد. مگنس به سمت عمارت رفت و الک نیز به دنبالش حرکت کرد. با رسیدن مگنس به ورودی، پیرمرد تعظیمی کوتاه کرد و از آستانه ی در کنار رفت. با وقار گفت:
+ خوش برگشتید آقا.
+ ممنونم روفس.

قدم به داخل عمارت گذاشت و سپس ادامه داد:
+ اتاقشو نشونش بده. میرم استراحت کنم.
+ بله آقا.

پیرمرد به سمت الک که همچنان در آستانه ی در ایستاده بود برگشت و گفت:
+ سلام مرد جوان. من روفس هستم. مباشر آقای بین. من و همسرم لیسا، مسئول امورات این عمارت هستیم.
+ سلام. من الک_
+ شما الکساندر لایتوود، کارگر سابق آقای استیفن هروندل هستید.
+ شما منو می شناسید؟؟
+ آقا در مورد اومدن شما به ما اطلاع دادن. با من بیاید. تا اتاقتون همراهیتون میکنم.

وارد سرسرا شدند و از پلکان چوبی و تیره ی وسط عمارت بالا رفتند. پس از طی کردن پاگرد دوم، قدم به راهروی نسبتا باریک و طولانی گذاشتند که با کفپوشهای قهوه ای تیره، فرش شده بود. روفس مقابل دری ایستاد و گفت:
+ این اتاق شماست. پتوها و روبالشی ها کاملا نو و تمیز هستند. میتونید استراحت کنید. توالت و حمام مجزا هم توی اتاق هست. توی آشپزخونه هم همیشه خوراکی پیدا میشه. اگه سوالی داشتید یا احساس کردید که به چیزی نیاز دارید، من میتونم راهنماییتون کنم.
+ ممنونم آقای روفس.
+ فقط روفس. اینجا همه منو به این اسم صدا می زنن.
+ بله. ممنونم روفس.
+ و یک چیز دیگه! لطفا زیاد سر و صدا نکن. مخصوصا وقتهایی که آقا مشغول استراحت هستن. اتاقشون دقیقا کنار اتاق شماست.

الک زیر لب غرید:
+ عالی شد! همینو کم داشتم که به کونم چسبیده باشه!

روفس با تعجب پرسید:
+ چیزی گفتی مرد جوان؟

+ نه... نه! گفتم سر و صدا نمیکنم.
+ بسیار خوب. تنهات میذارم که بتونی کمی استراحت کنی.

الک لبخندی زد و سرش را تکان داد. در اتاق را باز کرد و وارد شد. اتاق نسبتا بزرگی بود. پرده ها، روتختی ها و فرشهای اتاق، همه سایه ای از رنگ سبز تیره داشتند. کمد چوبی بلندی در کنج اتاق قرار داشت و آئینه ی قدی با قاب کنده کاری شده ی زیبایی نیز در کنارش به چشم می خورد. در ضلع دیگر اتاق، دو در قهوه ای رنگ دیده میشد که طبق گفته ی روفس، مسلما سرویس بهداشتی و حمام بود.
الک به سمت کمد رفت. داخل کمد چندین حوله ی سفید و تا شده، به همراه چند دست لباس راحتی نو قرار داشت. ساکش را داخل کمد گذاشت و یکی از حوله ها را از قفسه ی حوله ها بیرون کشید و به طرف حمام رفت.
*****
روفس پرده را کنار زد و در حالیکه از پنجره به بیرون می نگریست گفت:
+ یه بند داره می باره. تمومی هم نداره. پنج روز مداوم!

عاشقانه ای برای اربابWhere stories live. Discover now