افکار دوم؛ چانیولِ منحرف

5.3K 1.3K 593
                                    

پارک چانیول یه منحرفه!
این نتیجه گیری‌ هوشمندانه‌ای بود که بکهیون از اولین دیدارش با نویسنده‌ی جوون گرفت، و قرار نبود به این زودیا دیدگاهشو تغییر بده. ممکن بود چانیول واقعا آدم خوبی باشه، ممکن بود میلیون ها دلار از پولش رو به خیریه اهدا کرده باشه، توی پروژه‌ی حفاظت از حیوانات داوطلب شده باشه یا حتی یه بچه رو به فرزندی قبول کرده باشه، ولی اون لحظه و تحت اون شرایط بکهیون ازش بدش اومد.

'واو... خوشگله... خیلی خوشگله. پاهاش خوشگله. صورتش خوشگله. حتی ناخن های دستش هم خوشگلن... '

بکهیون هیچ ایده‌ای نداشت مرد کناری درباره‌ی کی فکر میکنه_ احتمالا دوست پسرش؟!_ ولی این تصور هم چیزیو بهتر نمیکرد و باعث نشد صورت درهم و معذب بکهیون تغییر کنه.
"آقای بیون، همه چی مرتبه؟"
رئیس اونگ با گیجی به پسر کوتاه تر خیره شد که خط نگاهش روی نویسنده‌ی کنارش میافتاد و صورتش مفهومی جز انزجار و تهوع رو منتقل نمیکرد. چند لحظه مکث کرد و هوا رو بو کشید.

'کسی گوزید؟'

گاد! بکهیون تمام تلاششو کرد تا خونسردی صورتشو حفظ کنه و از تفکرات مسخره‌ی رئیسش به خنده نیافته. همونطور که به سختی جلوی لبخندش رو گرفته بود با نگاه جدی‌ای منتظر ادامه‌ی حرف های بیزنسی رئیسش موند.

'چطور ممکنه کسی به این زیبایی وجود داشته باشه؟ قطعاً وجود همچین فرشته‌ای غیرقانونیه! '

"خب، نظرتون چیه آقای بیون؟"
"هاه؟" بکهیون مدام با افکار مزاحم پسر کنارش از مکالمه‌ی یکطرفه‌ی اونگ منحرف میشد و مشخصاً نمیتونست رو علت اصلی اینجا بودنش تمرکز کنه.
"اوه... امم... موافقم. باعث افتخارمه که رو این پروژه کار کنم." به سرعت جوابیو داد که امیدوار بود درست باشه. بدون شک رئیس اونگ از بکهیون خوشش نمیومد و اینکه فقط قرار بود چند ماه باهم کار کنن هم چیزیو بهتر نمیکرد. بک شدیداً نیاز داشت از این موقعیت کوفتی فرار کنه.
"بنظر رضایت بخشه." رئیس اونگ برگه‌ی تایپ شده‌ی قرار داد رو که پر از کلمات طولانی وپیچیده بود دست بکیهون داد.

'البته که رضایت بخشه. بشدت رضایت بخشه... به شکل لعنت شده‌ای رضایت بخشه.'

درست مثل زمان هایی که اکانت جدید توییتر میساخت، بدون خوندن شرایط و قوانین طولانیش پایین برگه رو امضا کرد. البته از این واقعیت که قرار داد روبروش زمین تا آسمون با اکانت سازی تو شبکه‌های مجازی فرق داره به خوبی خبر داشت ولی با این اوصاف کار خودشو کرد. حتی به این مسئله که چقدر برای این کار حقوق میگیره یا چند ساعت قراره براش وقت بذاره اهمیتی نداد. بکهیون عاشق شغلش بود و اینکه چقدر بابتش پول میگیره و چند ساعت کار میکنه جزو اولویت هاش قرار نمی گرفت. اتفاقاً هرچی ساعت های بیشتری گیرش میومد بهتر بود چون اینجوری مدت طولانی تری میتونست خودشو تو آفیس خونه‌ش زندانی کنه واز تنهایی‌ای که با خودش و دفتر نقاشیش پر میشد لذت ببره-

•𝑳𝒐𝒖𝒅 𝒂𝒏𝒅 𝒄𝒍𝒆𝒂𝒓༄Where stories live. Discover now