افکار چهاردهم؛ با هم

4.4K 1.1K 589
                                    

چانیول همونطور که مقابل بکهیون نشسته و درحال خوردن غذاش بود، نگاهشو سمت مانیتور لپ تاپش برگردوند و نگاهی به نسخه ‌ی اولیه‌ی رمان جدیدش انداخت. از زمان اکران کار مشترکش با بکهیون، اسم پارک چانیول روی هر بیلبورد و هر وبسایتی دیده میشد و خیلیا داستان همه جانبه و خلاقانه ‌شو پیشنهاد میکردندو مدام از استعداد کم نظیرش توی نویسندگی تقدیر میشد. و صد البته که تصویر دوست پسرش هم جلوی جامعه از یه طراح گرافیک باجربزه به یه آرتیست رمانتیک تغییر کرده بود، که بنظر میرسید چندان باب میل بکهیون نباشه.

"نه، من یه طرح جلد رمانتیک دیگه درست نمیکنم."

بکهیون همونطور که تلفن روی گوشش بود برای چندمین بار دست رد به سینه‌ی مدیر برنامه ش  زد و کلافه آهی کشید. چان با شنیدن شکایت های مکرر بک سر تماس های دریافتیش و تصویری که کم کم ازش تو جامعه شکل میگرفت به خنده افتاد. طراح جوون شدیداً تاکید داشت از هر چیز کیوت و فلافی نهایت فاصله رو بگیره. چان بی اختیار نگاهشو از اسکرین لپ تاپش جدا کرد و روی بکهیونی انداخت که حین حرف زدن با تلفن دستاشو شونه وار تو موهاش حرکت میدادو عقبشون میزد. بین مکالمه با انگشتاش بازی بازی میکرد و همونطور که نگاهشو روی میز مینداخت، با صدای آهسته ولی دستوری ای صحبت میکرد.

'خدایا، خیلی خوشگله.'

بکهیون باشنیدن فکر پسر بلندتر به نرمی نگاهشو روی چانیول انداخت و برای جلوگیری از لبخند ناخواسته‌ش لپ هاشو از داخل گاز گرفت.
شش ماه از روزی که بک تصمیم گرفته بود با اون دراز احمق قرار بذاره میگذشت و چان هنوزهم جوری راجب پسر دیگه فکر میکرد که انگار جفتشون شخصیت اولای یکی از رمان های عاشقونه‌ و لوسشن. با این حال طراح گرافیک هنوزم از اینکه چانیول با گذشت این همه ماه اونو به زیبایی قبلا میدید شگفت زده بود. مخصوصاً وقتی مثل الان پیژامه های گشادشو میپوشید، موهاش صاف و مرتب نبودند و گودی زیر چشماش بخاطر کم خوابی های اخیرش زیادی تو چشم بودن.

"اگه میخوای یه درخواست دیگه هم برات فرستادن که کاور فیلم اقتباس شده از رمان دوست پسرتو طراحی کنی."

بکهیون دوباره تمرکزشو روی مکالمه‌ی خودش و مدیر برنامه‌ ش برگردوند. با بیخیالی به درخواست های مختلفی که میشنید گوش میداد با اینکه میدونست قراره همشونو رد کنه.

"دارن از رمان چهارم چانیول فیلم میسازن وازت درخواست کردن کاورشو تو درست کنی."

"واقعا مجبورم؟"

با حالت معترضی غر زد.

"آخه یه جورایی میخوام تمرکزمو رو پروژه‌ی سولوی بعدیم بذارم."

بک دوباره پافشاری کرد ولی طولی نکشیدکه بعد از یه پروسه‌ی طاقت فرسای قانع سازی از طرف مدیر برنامه ش کوتاه اومدو به این قضیه اعتراف کرد که بخشی از کارکنای یه فیلم پردرآمد شدن قراره معجزه‌ی بزرگیو تو حساب بانکیش ایجاد کنه. ولی خب، این دوباره یکی از رمان های پارک چانیول بود، و این ینی بکهیون مجبور بود یه بار دیگه اسمشو زیر یه پروژه ی رمانتیک بنویسه.

•𝑳𝒐𝒖𝒅 𝒂𝒏𝒅 𝒄𝒍𝒆𝒂𝒓༄Where stories live. Discover now