Chapter 4

339 85 25
                                    

لویی ماجرای روبه رو شدنش با هری و اینکه مجبورش کرده بدنشو برای اون مردا به نمایش بذاره رو کامل به نایل و لیام تعریف کرد. نایل خیلی عصبانی شده بود و خواسته بود بره بیرون و هری رو پیدا بکنه. چون لویی اخلاق و واکنش های نایل رو میدونست فقط به لیام گفت که هری شمارشو داره و خودشم شماره هری رو داره.

لیام به لویی گفت شماره رو حذف بکنه یا شماره ی خودشو عوض بکنه. ولی لویی نمیخواست همچین کاری بکنه، درواقع میخواست بدونه هری میخواد چیکار بکنه. هری گردنبندشو بهش داده بود پس حتما باید یه فکرایی تو سر پسر قد بلندتر باشه و لویی میخواست اونارو بفهمه.

پس لویی شماره هری رو تو گوشیش سیو کرد. لیام از این موضوع راضی نبود ولی لویی کارشو کرد.

بیشتر از یک هفته طول نکشید که هری پیامی به لویی بفرسته. لویی و نایل داشتن از جلوی باشگاه بوکس رد میشدن که برن مغازه. گوشی لویی تو جیب پشتی شلوار تنگش لرزید و لویی بیرون اوردش و بدون توجه به فرستندش بازش کرد.

دیدم که از جلوی گولدن گلاوز رد شدی، میتونی بیای و یه سلام بکنی؟ -هری

لویی برگشت و نگاهی به باشگاه بوکس کرد. لب پایینشو جوید و انگشتشو بالا اورد و گرنبند دور گردنشو لمس کرد. نایل وقتی دید لویی ایستاده ایستاد و ناله کرد.

"چرا اونجا ایستادی و تکون نمیخوری؟"
نایل پرسید و لویی پرید و یکم بخاطر صداش ترسید. گوشیشو اورد بالا تا پسر ایرلندی بتونه بخونه. نایل سرشو تکون داد و گوشیو هل داد عقب
"پس برو"
گفت و برگشت سمت مغازه. لویی لب پایینشو قبل از اونکه بچرخه و به سمت کلاب بره جوید.

اونجا پر از افرادی بود که گرنبند هواپیمای کاغذی به گردن داشتن. لویی اخم کرد و گوشیشو اورد بالا تا به هری مسیج بفرسته.

کجایی؟ -لویی

برو به سمت درهای پشتی و بپرس کجام؟ -هری

لویی اخم کرد. اگه هری اون پشت بود از کجا فهمید که لویی از اونجا رد میشده؟ لویی وقتی که از بین اون افراد رد میشد شروع کرد به ترسیدن. خیلیا داشتن بهش نگاه میکردن، و بعضیا انگار میخواستن بخورنش. از کنار رینگی که دوتا مرد گنده توش مبارزه میکردن رد شد.  این واقعا چیزی نیست که لویی میخواد اطرافش باشه.

وقتی یکی دود سیگارشو به سمت صورت لویی بیرون داد دستشو جلوش تکون داد و به پشت اونجا رسید. به اطراف نگاه کرد و یه در بزرگ سیاه دید که یه مرد هیکلی کنارش ایستاده بود. وقتی به در نزدیک شد مرد تکون خورد و جلوش قرار گرفت.

"چی میخوای؟"
مرد با صدای عمیقی پرسید و لویی ترسیده کمی عقب رفت.

"م-من دنبال هری میگردم"
مرد کمی متعجب شد ولی بعدش گردنبندو دور گردن پسر کوچیکتر دید. رفت کنار و درو باز کرد. اون اتاق پر از دود سیگار و مردایی بود که میخندیدن. وقتی لویی رفت تو اتاق همه چشما برگشتن سمتش. خشکش زد و سریع دنبال هری گشت، موهای فرشو هیچ جایی ندید.

"دنبال هری میگردی؟"
مرد کوچیکی پرسید و لویی رو برانداز کرد. لویی سرشو تکون داد و جوری گوشیشو به سینش فشار میداد که انگار زندگیش به اون بستگی داشت.
"خب پس بیا این پشت"
مرد گفت و دست ظریف لویی گرفت و سریع از بین جمیعتی دوباره شروع به حرف زدن کرده بودن رد شدن. به انتهای اتاق رسیدن مرد یه در دیگه رو باز کرد و لویی رو به اتاق کوچیکتری هدایت کرد.

هری اونجا بود و همراه زین روی مبل چرمی کوچیکی نشسته بود.تلوزیونی اونجا بود که فوتبال پخش میکرد و زنای تقریبا لختیم اونجا بودن که روی چندتا میله میرقصیدن. اینجا تاریکتر بود و باعث میشد لویی چشماشو ریز کنه تا بهتر ببینه

"اومدی"
هری گفت و از سیگاری که بین انگشتاش بود کشید قبل از اینکه اونو به زین بده. هری زد روی پاش و به لویی اشاره کرد که روش بشینه. پسر کوچیکتر سرشو تکون داد و دنبال جایی برای نشستن گشت ولی پیدا نکرد.

"بشین"
زین  گفتو یکم روی مبل تکون خورد تا لویی رو بهتر ببینه. لویی جلو رفت و با احتیاط روی پای هری نشست. پسر بلندتر بازوشو دور کمر لویی حلقه کرد و پشتشو به سینش چسبوند.

"خب چه خبر پرنسس؟"
لویی خواست هری رو بخاطر لقبی که بهش داد سرزنش بکنه که چشمش به زین افتاد. با تتوهایی همه جای بازوهاش و گردنشو پوشونده بودن ترسناک بنظر میومد. بیخیال پرنسس خطاب شدنش شد.

"خ-خونه بودم"
لویی گفت و هری خندید. زین به مبل تکیه کرد و سیگارو داد به هری. هری گرفتش و برای مدت طولانی بین لباش نگهش داشت.

"فکر کنم یه هفته دیگه بهت وقت میدم و بعدش میای خونه ی من زندگی کنی"
هری گفت و لویی تقریبا از روی پاش پرید پایین. هنوز نمیخواست خونه رو ترک بکنه! زین خرناس کشید صدای تلویزیون رو بیشتر کرد.

"فقط یک هفته؟"
لویی پرسید و هری به سردی بهش نگاه کرد.

"اره، یک هفته"
گفت و سیگار کشید.
"خیلیم بهت وقت دادم. میتونستم یک هفته پیش داشته باشمت"
هری گفت و سیگارو داد به زین. زین گرفتش و لویی اخم کرد، چشم از پسرا برداشت و برگشت به سمت تلویزیون تا بازی رو ببینه.

وقتی بازی تموم شد لویی خمیازه کشید و تقریبا خواب بود. هری تکونی خورد و لویی کامل روی سینش افتاد و خیلی خسته بود نمیتونست کار دیگه بکنه. حتما باید خیلی دیر شده باشه، بازی خیلی طول کشید، لویی کمی بعد اینکه شروع شده بود اومد.

صداهای کلاب کمتر شده بودن و در حد زمزمه بودن.

"باید ببریش خونه"
زین رو به هری که شونه هاشو تکون داد زمزمه کرد.

"نمیدونم کجا زندگی میکنه"
هری گفت و زیر لویی تکون خورد.

"خب-"
حرف زین با باز شدن در و ورود پسر بلوند کوچیکی قطع شد.

"لویی حاضره که برگرده خونه؟"
پسر با لهجه ی غلیظ ایرلندی پرسید و هری ابروهاشو بالا برد.

"و تو کی هستی؟"
هری پرسید و بازوشو محکم دور کمر لویی حلقه کرد.

"دوستش. حاضره بریم خونه؟"
نایل دوباره پرسید و از کنار مبل به لویی که بغل هری خوابیده بود نگاه کرد.
"اره حاضره"
نایل گفت و بعد ورود یک پسر دیگه رفت سمت لویی، اون پسر از نایل بلندتر بود و موهای کوتاه قهوه ای رنگ داشت

لویی  رو از بغل هری بیرون کشیدن و اون یکی پسر درحالی که لویی بغلش بود از اتاق رفت بیرون و نایل رو تنها گذاشت.

"بهش صدمه نزن"
نایل برگشت و بعد از نگاهی به زین از اتاق رفت بیرون.

The Paper Airplane {Larry Mpreg} Where stories live. Discover now