Chapter 13

239 60 11
                                    

لویی خودشو تو اتاق هری زندانی کرد و منتظر هرنوع سر و صدایی برای مطلع شدن از حوادث بود. ولی البته که نمیتونست چیزی بشنوه چون دو تا در ۶اینچی چوبی اونو از دو عضو باند جدا میکرد

روی تخت هری نشست و به پشت دراز کشید، به اینکه اون یکی طرف چه اتفاقی داشت میافتاد فکر میکرد. شاید یکی الان به زین و هری آسیب میرسوند. بلند شد و نگاهی به در کرد اما ناله ای کرد و دوباره روی تخت افتاد. با اینکه نمیخواست بره بیرون ولی خیلی میخواست بدونه بیرون چه خبره. از اینکه از اتفاقات دور و برش بیخبر باشه متنفر بود. حس بدی بهش میداد. همه میگفتن فضولی گربه رو میکشه ولی لویی فکر میکرد که این حرف شامل خودش نمیشه.

*~*~*~*~*~*

هری از سوراخ در به بیرون نگاه کرد. نگاه بی صبری به زین کرد و گفت "این چرا اینجاست؟" هری یکم از در فاصله گرفت تا بتونه بازش بکنه. ولی نمیخواست به مردی که اونطرف دره اجازه ی ورود به آپارتمانش رو بده. لویی اتاق بقلی بود و هری نمیخواست ریسک بکنه

"زین، هری" مرد با لبخند بزرگ و تقریبا احمقانه ای گفت

"گریمی" زین جوابشو داد و هری سرشو تکون داد. نیک گریمشاو یکی از دوستای چندین سال قبل پسرا بود. درواقع خیلیم صمیمی بودن و یه مدتی بهشون 'سه تفنگدار' میگفتن. البته این موضوع مال قبل وقتیه که نیک تصمیم گرفت به زن یکی از اعضا تجاوز بکنه و بچه ای که اونارو دیده بود رو بکشه. تصمیم گرفته شده بود که بکشنش ولی قبل اینکه بتونن نیک فرار کرد

"اینجا چیکار میکنی؟" هری پرسید ولی جوابی نگرفت. عوضش گریمی سعی کرد درو هل بده تا وارد بشه ولی وقتی بازوی هری جلوی راهش قرار گرفت ایستاد

"نمیخوای بذاری بیام تو؟" گریمی با ناباوری پرسید ولی هری فقط خندید و سرشو تکون داد.

"نه" به سادگی جواب داد. زین برگشت کا دستشو بذاره روی سینه ی گریمی تا به آرومی بیشتر به سمت بیرون هلش بده

"چرا؟ قبلا که میذاشتی" گریمی اعتراض کرد و دستاشو به هوا پرت کرد. همین لحظه بود که یکی از پشت سر دوتا پسری که صاحب آپارتمان بودن به آرومی گفت 'هری'. گریمی صدای قشنگ رو شنید و سعی کرد خم بشه تا از پشت جثه ی بزرگ هری جسم کوچیک لویی رو ببینه. "اوه" گریمی گفت و کم کم داشت توی سرش تکه های پازل رو کنارهم میذاشت

"لویی برو" هری با جدیت گفت و زین فحش داد. لویی با چشمای گرد به دو پسری که میشناخت و بعد به شخص ناآشنا نگاه کرد

"اون کیه؟" لویی با کنجکاوی پرسید و گریمی با انرژی سرشو تکون داد، با قدرتی که قبلا از خودش نشون نداده بود زین و هری رو هل داد. یکی از دستاشو برای گرفتن دست ظریف لویی دراز کرد. لویی با تردید به دست شخص ناآشنا نگاه کرد و بعد نگاه جدیه هری رو دید

The Paper Airplane {Larry Mpreg} Where stories live. Discover now