Chapter 11

285 72 56
                                    

هری فلافی رو از لویی گرفت و پرتش کرد روی مبل که باعث شد گربه هیسی بکنه. بعدش دستشو عقب برد و به محکم ترین روش ممکنه به صورت لویی کوبید. صدای برخورد توی خونه پیچید. لویی داد زد و روی زمین افتاد. زین رو به هری داد میزد که اروم باشه و گربه به هیس هیس کردنش ادامه میداد

لویی دقیقه ای روی زمین موند و بعد همونطور که به هری نگاه میکرد بلند شد

"چه مرگته هری؟"

زین داد زد و لویی خون توی دهنشو تف کرد. وقتی هری زده بودش در اثر برخورد با دندوناش لپش خون روزی میکرد. هری به خون روی زمین نگاه کرد و به توجه به زین نگاه کثیفی تحویل لویی داد

"چرا خودت بهم نگفتی؟"

هری پرسید و لویی خندید و دندون ها خونیشو نشون داد، لپش هنوزم خون ریزی میکرد

"چرا باید میگفتم؟ این چیو عوض میکرد؟"

لویی پرسید و هری خندید

"اون گردنبند لعنتی رو بهت نمیدادم"

هری گفت و لویی خشک شد. همونطور اونجا ایستاده بود و غیر از نفس نفس زدن های هری زین و لویی صدایی شنیده نمیشد. زین به لویی نگاه میکرد، دید که اول خشک شد و بعد عصبانی شد

لویی گردنبند رو از دور گردنش کند و به سمت هری پرتش کرد و برگشت بره. چشمام پر شده بودن و وقتی از کنار هری رد میشد در نتیجه ی اسیر شدن بازوی ضغیفش تو مشت قوی هری دوباره داد زد

"ولم کن!"

داد زد و سعی کرد خودشو ازاد بکنه

"نه، کارمون تموم نشده"

هری گفت و لویی برگشت سیلی محکمی بهش زد

"ولم کن"

لویی ارومتر تکرار کرد ولی هری اهمیت نداد. دستشو بلند کرد ولی این دفعه به لویی سیلی نزد، عوضش مشت محکمی بهش زد. چشمای لویی سیاهی رفتن و پوست گونش پاره شد

لویی با درد روی زمین افتاد وقتی دستشو روی صورتش کشید و خون رو دید با سرعت به اتاق زین دوید. سریع به سمت دستشویی رفت و همین که در اتاق باز شد در دستشویی رو بست و قفل کرد. یک دقیقه بعدش صدای کوبیدن در و دعوا کردن میومد

لویی جیبشو برای پیدا کردن گوشیش گشت و وقتی پیداش نکرد نابود شد. روی زانوهاش افتاد و گریه میکرد. صورتشو بین دستاش مخفی کرد و تا جون داشت گریه کرد. خودشو درگیر چه چیزی کرده بود؟ چرا وقتی هری بهش گفت اگر میدونست گردنبند رو بهش نمیداد ناراحت شد؟

صدای داد زدن و ناله کردن میومد و لویی متوجه شد که دو پسر دارن دعوا میکنن

لویی لباساشو دراورد و نگاهی یه حموم کرد، مثل حموم هری بود ولی رنگاش فرق میکرد. قرمز و سیاه و سفید بود. خودوش تو اینه کنار دوش دید و هقی از دهنش بیرون اومد. لخت وضعیتش بدتر بود. صورتش بدترین بود، پوست چشمش پاره شده بود و خون ریزی داشت، لباش و دندوناش خونی بودن، روی لپش و بازوش جای انگشت میدید

The Paper Airplane {Larry Mpreg} Where stories live. Discover now