𖦹 No. 1

550 72 25
                                    

•~哟' Start

بخاطر اونهمه تند تند حرف زدن و ارائه ی توضیحات پروژه موفقیت امیزی که بهش سپرده بودن، نفس عمیقی کشید لبخند بزرگی زد و رو به پیرمردهایی که رئیسش حساب میشدن، تعظیم کرد.

- آفرین جانگ ییشینگ خیلی عالی بود میتونیم بهت اعتماد کنیم. برای ساختمون بعدی تو باید نقشش رو بکشی. یه متل سه طبقه. ولی اینو هم در نظر بگیر با اینکه متله ولی قراره تحت نظر شرکت ما باشه پس باید روش کار بشه و دست کمی از هتل های بزرگ و معروف نداشته باشه. میفهمی که چی میگم؟

در اصل نه نمی‌فهمید! به این زودی کار به این بزرگی رو به یه دانشجوی بیست ساله سپره بودن که هنوزم باید کلی چیز یاد میگرفت و میرفت دانشگاه.. چجوری وقت میکرد جوری روش کار کنه که باز‌هم نظر تموم سهامدار ها و رئیس این شرکت رو جلب کنه.. حتی این پروژش رو هم با کلی گشتن توی نت و ایده گرفتن و کپی کردن یسری بخشها تونسته بود انقدر خوب در بیاره.. الان که نمیتونست باز بره سراغ نت..

- ب..بله میفهمم چی میگین سعی میکنم حتما درستش کنم. فقط.. تا کی باید کامل بشه؟

- تا هفته ی دیگه!!

- چیی؟؟؟.. ولی اخه..

- میدونم. تو دانشجویی و وقتش رو نداری درسته؟

- بله.. تقریبا همینطوره.

- پس بهت یک ماه وقت میدم خیلی ضروری نیست ولی میخوام خیلی تمیز در بیاریش جانگ و حتی زودتر از اون موعد. اگه خوشم بیاد چند برابر اینیکی بهت پول میدم. حقوق آخرین نقشه ای هم که کشیدی همین الان توی حسابته.

و بعد از این حرف رئیسش صدای دینگ گوشیش بلند شد.. گاد باید چیکار میکرد..

- چشم سعی میکنم زودتر از اونموقع هم پروژه رو بهتون تحویل بدم. میتونم برم؟

با لبخند و اشاره ی دست رئیس یو به پشت سرش و در، دوباره تعظیمی کرد و با عجله از اون اتاق خارج شد. منشی ای رو که قبلا هم باهاش حرف زده بود رو دید و با تکون دادن سرش و همون لبخند همیشگیش به زن باهاش خدافظی کرد‌. همین که به اسانسور رسید و دکمش رو زد تا بالا بیاد، گوشیش توی جیبش شروع کرد به ویبره رفتن و باعث شد ییشینگ فحشی نثارش کنه. با اونهمه برگه و نقشه ی توی دستش چجوری گوشیش رو از جیبش در میورد.. و همونموقع هم اسانسور رسیده و انگار شخص مزاحم قرار نبود ولش کنه. بدون توجه به گوشیش فقط رفت داخل و دکمه ی طبقه ی همکف رو زد و وقتی در های اسانسور بسته شد با از بین رفتن ویبره ی گوشیش، به صدای پیانویی که اهنگ موردش رو میزد گوش میداد و چشمهاش رو بست تا ارامش بگیره. ولی با دوباره حس کردن لرزش روی اون قسمت از رون پای راستش هوفی کشید و سعی کرد بیرون بیارتش و وقتی به صفحه گوشی و شماره ای که بهش زنگ زده بود نگاه کرد، سرش رو به یطرف خم کرد و چندبار پوکر پلک زد‌. حقیقتا تمایلی به سیو کردن شماره تلفن خونش نداشت ولی الان.. واقعا گیج شده بود. دزد توی خونش بود؟ یا دوستش رفته بود اونجا..؟ ولی تابحال نشده بود که شماره ی خونش روی گوشیش بیوفته..

Inside Of The ShadowsWhere stories live. Discover now