بوسه غیر منتظره،بوسه نجات

1K 196 115
                                    

Writer p.o.v

با بهت به گوشیش زل زده بود و حرکتی نمیکرد.و تموم مدت یه سری سوال تو مغز ته میچرخید.

مگه کی بود که بهش زنگ زده بود؟نکنه طلبکاری چیزیه؟مگه کوک طلبکار داره؟نکنه دوست دخترشه؟وای یعنی استریته؟الان من چه خاکی بریزم سرم؟

نفهمید چیشد فقط یهو داد زد

-نهههه استریت نباش لطفااااا

کوکی بالاخره از حالت جونگ شوک خارج شد و به سختی به ته نگاه کرد.اما وقتی دوباره گوشیش تو دستش لرزید نگران به اسکرینش نگاه کرد و بیخیال حرف ته شد.

-ا...الو؟

-الوووووو؟داداشی کجایی پس؟دلم برات تنگ شده....یازده روزه بهم سر نزدی.......نمیگی دل داداشت برات تنگ میشه؟

-اوه.....جوهانا.....ترسیدم پسر

-نگران نباش هنوز زندم.....

-هیی......مگه قراره اتفاقی برات بیوفته

-میدونی ممکن.....

-جوهان.....بهت گفتم از زیر سنگم باشه هزینه بیمارستانو میدم تو نباید این حرفارو بزنی

-آه.....باشه بیخیال داداشی....کی میای پیشم؟دلم برات تنگ شده.

-امروز چطوره؟

-وای واقعا؟؟؟؟؟؟اوه....من باید برم دکتر کانگ داره میاد ببینه از اتاق اومدم بیرون دیگه بهم شکلات نمیده

-هی..... جوهان بی اجازه زنگ زدیی؟؟؟

-شاید...من برم بای بای

-آه....از دست تو خدافظ

ته هنوز درگیر سوالای ذهنیش بود
جوهان کیه؟دوست پسرشه؟خب خوبه که یا بای یا گی...ولی خب اگه دوست پسر داشته باشه که کارم سخت میشه...ای بابا.....گفت پول بیمارستان؟چه پسر خوبیه که میخواد خرج بیمارستان دوست پسرشو بده....وایسا اون رقیبمه من چرا باید خوشحال باشم؟چی دارم میگم؟رقیب چی؟اصن مگه من کوکو دوست دارم؟نه دوست ندارم عاشقشم...چجوری؟نمیدونم..

کوک لپاشو باد کرد و با اخم به کراشش که عین منگلا بهش نگاه میکرد خیره شد.

چند بار دیگه صداش کرد اما بازم هیچی.

چرا اینقدر تو فکر بود؟اههه...ای بابا.....چند بار دستشو جلوی صورتش تکون داد تا به خودش بیاد اما هیچی که هیچی.

دیگه داشت نا امید میشد از اینکه ته زنده باشه.
با عصبانیت کیوتش دستاشو به کمرش زد و موهاشو با بازدمش به بالا فرستاد.

دستاش داشتند سمت موهای ته ته میرفتن که اونارو از ریشه بکنن که با صدای پارس بلند سگی که از پشت سرش شنید جیغ زد و رو ته افتاد.

و این برخورد باعث شد تهیونگ از پشت روی تخت بیوفته و جونگکوکم روش بیوفته و لباشون به هم برخورد کنه!

CHANGERWhere stories live. Discover now