*⁰¹*

1.5K 230 9
                                    

پاول یوبین، رئیس مرکز فرماندهـی از بهترین دوستـش که یه مأمور برگزیده و نخبـه بود و همچنین به عنوان گرانبهاترین الماس آژانس شناخته میـشد پرسید"برای مأموریت بعدی آماده ای وانگ ییبو؟"

وانگ ییبو جذاب ترین مأمور مرکز که با نگاه پر ابهتـش باعث میـشد چه دخترها و چه پسـرها سر تا پا شیفته اش بـشن با لحن جدی پرسید "برو سر اصل مطلب یوبین، ایندفعه نوبت کیه؟"

یوبین مختصر جواب داد"شیائو ژان!...پسر جیانگ فنگ‌میان،شناخته شده ترین دادستان کشور"

بعد از کمی مکث، توضیح داد"آقای جیانگ در حال حاضـر داره روی پرونده ی ضد بزرگترین باند مافیایی کشور کار میکنه و خبر رسیده که این روزها نامه های تهدید زیادی به دستش رسیده برای همین قصد داره بیخیال پرونده بشه"

ییبو با کنجکاوی پرسید"مثلا چجور تهدیدهایی؟"

"خب، اونها تهدیدش کردن که اگه بیخیال پرونده نشـه پسـرش رو می کشن. اما بخاطر فشار دولت و همینطور وجدان کاریـش تمایلی به رها کردن تحقیقات نداره"

ییبو ابرویی بالا انداخت"خب؟"

یوبین با نیشخندی گفت"قراره از شیائو ژان محافظت کنی"

ییبو با تعجب پرسید"خب چرا بجاش چند تا بادیگارد شخصی استخدام نمیکنن؟واسه چی میخواد یه مأمور ویژه از پسرش محافظت کنه؟"

یوبین صفحه ی لپ‎تاپـش رو به سمت ییبو چرخوند تا عکسی که روی صفحه می درخشید رو به ییبو نشون بده"بخاطر اینکه شیائو ژان یه پسـر لجباز و خیره سر و لوسـه!"

تنها دیدن عکس پسری که روی صفحه ی نمایش خودنمایی میکرد باعث شد برای لحظه ای به دلایل نامعلوم ضربان قلـب مأمور ویژه بالا بره.
"مثل اینکه دوست نداره بادیگاردها دورش باشن، از اینکه یه نفـر ازش به عنوان بادیگارد محافظت کنه متنفره! آقای جیانگ چندتا بادیگارد استخدام کرد اما همشون در نهایت ترک مسئولیت کردن جون نمیتونستن تحملش کنن" یوبین آه بلندی کشید و سری از روی تاسف تکون داد.

"پس واسه همین اومد سراغ ما!"

ییبو بعد از کمی مکث با تعجب پرسید"ولی چرا از داشتن بادیگارد بدش میاد؟"
یوبین گفت"چون با وجود چندتا بادیگارد گردن کلفت کنارش نمیتونه کلاساشو بپیچونه، نمیتونه از کالج یواشکی بزنه بیرون، نه میتونه با دخترا لاس بزنه و نه میتونه واسه خوش گذرونی با رفقاش بره بیرون!"

از اونجایی که ییبو باید خودش رو واسه رخ دادن یه سناریوی مشابه آماده می کرد پرسید"چطور کاری کرد که بادیگاردها از دستـش فرار کنن؟"

یوبین یهو زد زیر خنده"راستـشو بخوای نمیدونم، هیچکدوم از بادیگاردها نگفتن که چی باعث شده بیخیال انجام وظیفشون بشن! اون پسر خیلی باهوشـه"
ییبو پرسید"خب حالا مأموریت من محافظت از این پسره اس؟"
یوبین جواب داد"درسته! اما همچنان نباید هویتت فاش بشه. شیائو ژان بخاطر مسأله ی بادیگاردها با پدرش یه دعوای بزرگ راه انداخت و از خونه زد بیرون و به پدرش گفت به اندازه‌ی کافی بزرگ شده که بتونه از پس محافظت از خودش بربیاد. درحال حاضـر تو خونه ی یکی از دوستاش به اسم جی‌لی مونده. از آقای جیانگ خواستم که کارتهای اعتباریش رو مسدود کنه تا نتونه پول اجاره اش رو پرداخت که. جی‌لی پسر پولداری نیست و واسه خرج و مخارج زندگیـش به پول نیاز داره. برای همین میتونیم از این فرصت استفاده کنیم تا تو هم خونه اش بشی، فقط باید یه جوری جی‌لی رو به دام بندازی و با پیشنهاد مبلغ بیشتر قانعـش کنی که اجازه بده تا خونه ای که ژان توش زندگی میکنه رو باهات شریک بشه"

یوبین برای تکمیل توضیحات مرتبط با مأموریت دوباره ادامه داد"و قدم بعدی، تو خودت رو به عنوان یکی از دانشجوهای محصل تو همون کالجی که ژان درس میخونه جا می زنی و به همون کالج میری. نگران نباش، پروسه ی ثبت نامت از قبل انجام شده و خوشبختانه همون دانشگاهـیه که برادرت هایکوان اونجا کار میکنه برای همین فرایند داره به سهولت انجام میشه"

"شیائو از شر تمام بادیگاردهایی که برای محافـظت از جونـش استخدام شده بودن خلاص شد و حالا نوبت توئه! بدون اینکه کسی بویی از ماجرا ببره ازش محافظت کنی. چون میدونم اگه بفهمه کاری میکنه که تو هم دمت رو روی کولت بذاری و فرار کنی" یوبین با صدای بلندی خندید.

ییبو با اعتماد به نفـس گفت" کسی که بخواد منو فراری بده از مادر زاده نشده یوبین! در مورد این پسره شیائو ژان هم، به شیوه ی خودم به حسابـش رسیدگی میکنم و باهاش کنار میام"

یوبین خندید"نه! قرار نیست باهاش کنار بیایی، قراره فقط ازش محافظت کنی"

ییبو جواب داد"منظورم همین بود"

«شیائو ژان، دارم میام سراغت» ییبو برای مأموریت جدیدش حسابی آماده بود، مأموریت برای محافظت از جون شیائو ژان.

I thank the dear author of this book, Taes_gal,for allowing the translation of her book♡

Orginal book:
https://www.wattpad.com/story/221537231?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=ukiyostory&wp_originator=c3doJFfJA8Z5k4wEyX34TqLD9NAAhZkeACH5zsFdoNyo3sNMshBRHxKS1DkEYe7xZZpiJttLVxDh%2FzfbnPxLF1Y1ORGv2FY4u6XPhHzDzcAq95Atd4OBLq3TIF7Tvap9

𝐎𝐇!𝐌𝐲 𝐀𝐠𝐞𝐧𝐭Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang