*⁰⁷*

623 133 14
                                    

های‌کوان، برادر ییبو و همینطور یکی از اساتید دانشگاه ژان پرسید"ییبو، اصلا متوجه هستی که داری چیکار میکنی؟"

ییبو جواب داد"میدونم گه‌گه، خوب هم میدونم! من دوستش دارم"

"اما ییبو..."

"سعی نکن جلومو بگیری گه‌گه! مهم نیست چی بشه، تحت هر شرایطی کنارش میمونم" لحن جدی و سرد ییبو باعث لبخند های‌کوان شد.

"هیچوقت تصور نمیکردم یه نفر تو این کره ی خاکی پیدا بشه که بتونه از برادرم یه مجنون بسازه"

ییبو در جواب فقط لبخند زد.

های‌کوان با جدیت گفت"من همیـشه ازت حمایت میکنم ییبو! فقط حواست باشه تا این عشق تبدیل به نقطه ضعفت نشه، چون آدمایی که اطرافت هستن از همین نقـطه ضعف مقابلت استفاده میکنن. به علاوه باید خیلی مراقب باشی چون یه آدم معمولی نیست، تو یه مأمور با یه صـف طویل از دشمنـایی هستی که در به در دنبال نقطه ضعفت میگردن"

ییبو در جواب گفت" نگران نباش گه‌گه ازش محافظت میکنم. حواسم حسابی جمعه که هیچکس بهش صدمه ای نزنه! اجازه نمیدم کسی انگشت روی نقطه ضعفم بذاره. گه‌گه کسی که عاشقشم نقطه ضعفم نیست بلکه مایه ی قدرتمـه!"

"بهت اعتماد دارم ییبو! جلسه ی دادگاهی نهایی هفته ی بعده پس تو این هفته باید شش دنگ حواست رو جمع کنی پسر، ممکنه هر لحظه بیان سراغتون" ییبو سری به نشونه ی تایید تکون داد و از دفتر برادر بزرگترش خارج شد.

و زمانی که ییبو از دید های‌کوان خارج شد، زیر لب زمزمه کرد"مراقب باش که کسی بهت صدمه نزنه ییبو! ژان تو رو کنار خودش داره تا ازش محافظت کنی، اما تو کیو داری؟"

***

ژان بعد از اینکه از انتظار برای برگشت ییبو که گفته بود باید بره و با یه نفـر صحبت کنه،خسته شده بود، از دانشگاه خارج شد.

ژان اونـقدر کلافه و عصبانـی بود که قدم های محکمـش رو همزمان با زیر لب لعنت فرستادن به ییبو روی زمین می کوبید و تمام نگاه های عجیب و غریب اطرافـش رو نادیده می گرفت.

"پس اینجایی شیائو ژان"

ژان به سمت مسیری که منبع صدا بود چرخید و چشمش به هفت یا هشت مرد سیاه پوشی که مقابل دو ماشین مشکی رنگ اس‌یووی ایستاده بودن، افتاد.

ژان با گیجی پرسید"تــ...تو کی هستی؟"

هه پنگ، که به نظر رئیس گنگ می رسید گفت"لازم نیست بدونی...حالا مثل یه پسر خوب آروم و بی سر و صدا سوار ماشین شو"

با نزدیک شدن پنج نفـر از مردها به ژان، ژان به آرومی به سمت عقب حرکت کرد"چـــ...چرا باید سوار شم؟" لحظه ای که سعـی کرد پا به فرار بذاره، یکی از مردها شونه اش رو گرفـت و به سمت ماشین کشید.

𝐎𝐇!𝐌𝐲 𝐀𝐠𝐞𝐧𝐭Where stories live. Discover now