part 6

313 77 9
                                    

بخش یازدهم

"بیا بازی "
 


آبنبات رو یه دور تو دهنش چرخوند و به صفحه ی لپ تاپش زل زد.
_دیگه اخراشه
صدای تق در اومد و بعدش رفیقش با پنج شیش تا پاکت و پلاستیک اومد داخل.
_دیر کردی
_تا همین الانش هم سرم شلوغ بود...بیا اینم وسایلات
پاکتای خرید رو کنار در اتاق انداخت و اومد روی به روی بک نشست .
_دفعه ی دیگه خودت میری دنبال خریدات .
_من وقت ندارم .
جونگ پاکت ابمیوه ی خالی ای که رو میز بود رو پرت کرد سمت بک .
_خدمتکار تمام وقت گیر اوردی ؟
_شاید
جونگ پوکر به رفیقش که حسابی سرش با لپ تاپ گرم بود زل زد.
_بکش از این بیرون دیگ
_از صبح تا الان کلینیک بودم .نرسیدم چکش کنم ..
خم شد و لپ تاپ رو بست
_چیکار میکنی روانی
_کار کردن بسه ..من امشب به قدری اعصابم خورده که حوصله ی تو یکی وقتی تو مود کار میری رو ندارم .
بک مشکوک بهش نگاه کرد و لپ تاپش رو  کنار گذاشت .
_چی شده باز ؟
_اخر هفته میرم بوسان
_بوسان ؟! واسه ی چی ؟
جونگ پاهاشو از هم باز کرد و سرشو به تاج مبل تکیه داد
_پففففف کارای شرکت. یه جلسه و پشت بندش یه ایونته..خیلی وضعیت کیریه بک
پسر پوزخندی زد و پاکت ابمیوه رو از روی زمین برداشت و سمت اشپزخونه رفت .
_حقیقتش تو قهوه ای ترین دوران زندگیتی الان
_فک کنم کلا تو قهوه ای گیر کردم !...جیمین هرجور شده میخواد منو بفرسته
بک دو تا لیوان قهوه اماده کرد و یکیش رو سمت جونگ گرفت .
_جیمین کاری رو بدون دلیل انجام نمیده ..اگه نگران این بود که بری بوسان تر بزنی صد در صد نمیفرستادت ..عجیبه
_میشه انقد مث کاراگاهی که میخواد گروگان بگیره هر ری اکت جی جی رو مشکوک نشون ندی
بک خندید و یه قورت از قهوش رو خورد .
_ادما هر کاری که میکنن جونگ براش یه دلیل دارن ! این شعارای کصشر که واسه خاطر توعه و بخاطر توعه رو بزار کنار ..یکم نگاه کنی میبینی اون گوشه موشه ها یه منفعتی هم برای خودشون داره !
_هر کی میرسه میخواد یجوری بفهمونه بهم من هنوز هیچی نمیفهمم! همتون به یه ورمین
پسر خندید و لگدی به پای جونگ زد : کی دیگه اینجوری بهت گفته حالا ؟
_سهون
بک ابرویی بالا داد و به جونگ که لحنش کاملا عوض شده بود زل زد.
_سهون کیه ؟ کراش جدیده ؟
_اره کراش جدید! فک کن اینو بفهمه ..خودکشی میکنه اگ یکی منو بهش بچسبونه .
_از کجا میدونی روت کراش نیس ؟
جونگ گوشیش رو دراورد و پیج برندشون رو پیدا کرد .اخرین پستشون عکس دو نفره ی سهون و جونگ بود .اخرین فوتوشوت هایی که گرفتن.سمت بک گرفت .
_طرف اومده نوشته چقدر بهم میاین واقعا کاپل هاتی هستین .ببین اومده ریپ کرده چی جواب داده
بک لیوانش رو روی میز گذاشت و کنجکاو به صفحه ی گوشی خیره شد و سعی کرد از اون فاصله بتونه ریپلای رو بخونه .
_نه نیستیم
به محض خوندن کامنت خندش گرفت و لم داد ب مبل
_خب این عشق زیادش رو نشون میده..چیکارس حالا
_یه گلخونه ی صنعتی داره.چند وقتیه جز زیر مجموعه دمیتر شده.جیمین بدجور هواشو داره
بک با تعجب به جونگ خیره شد.جیمین به هر کسی اعتماد نمی کرد پس چطور..
_هواشو داره ؟ جیمین ؟
جونگ از جاش بلند شد و دستش رو تو جیبای شلوارش کرد و سمت پلاستیکای روی زمین رفت .
_خیلی از این پسره خوشش اومده ..میگه به درد شرکت میخوره و باهوشه و فلان ..من که میدونم هیچی نیس فقط دارن الکی بردش میکنن
_باهاش مشکل داری ؟
جونگ در اون پلاستیکی که توش کالر و ویبراتور بود باز کرد .
_من ؟ نه ..اوکی ام باهاش.تازه چند روزه صلح بینمون برقرار شده ..
_حتما هم جیمین واسطه ی صلحتون شده
جونگ جواب سوالش رو نداد و ویبراتور رو جلوی بک گرفت
_مرتیکه از این به بعد واس خرید اینا خودت میری ! نزدیک بود جلو سهون بگا برم ..
ویبراتور رو از دست جونگ گرفت و بهش خیره شد
_همم بهش گفتم مارک خوبشو بده ..
_با همینم میاد
بک خندید و ویبراتور رو انداخت رو میز :فک کنم حق با تو باشه ..طرف خیلی زود وا میده ..
_جدی ؟
روی مبل دراز کشید که کف پاهاش چسبید به پهلوی جونگ .
_اوهوم...زیرش رفتن..جیزز...خیلی خجالت اوره که زود ارضا میشه.
جونگ سرش تو گوشیش بود ولی حواسش به حرفای بک بود .
_خو بپیچونش
جونگ میدونست رفیقش به این رابطه های کوتاه مدت و بی معنی عادت داره پس گفتن اینکه طرف رو بپیجونه باعث نمیشد حس بدی بهش دست بده ..بک اینجوری بود.اگه از کسی خوشش نمیومد سریع ردش میکرد
_اصن نیومده سمتم که بخوام بپیچونمش
 با تعجب به بک زل زد و گوشیش رو گذاشت رو پاش
_ینی چی ؟
_ینی اینکه من اول رفتم سمتش..چون به نظرم خیلی هات بود ..البته فقط اون لحظه
_باور کنم خودت رفتی زیرش ؟ دارم خواب میبینم ؟
لگدی به پهلوی جونگ زد و بلند شد : چیه ؟ دیگه وقتی بزنه بالا این مهم نی تو بری یا اون بیاد ..
_حالا میخوای بهش پیشنهاد بدی ؟
_هممم فک کنم یه رابطه ی جدید جذاب باشه
_با یه ادم زود انزال جذابترم هست
بک خندید و لیوانای قهوه رو برداشت و کش و قوسی به بدنش داد .حسابی خسته بود و هشت ساعت کار تو کلینیک حسابی خستش می کرد.مخصوصا وقتی باید با ادمای بی اعصاب و کم تحمل روزشو میگذروند.
_مسابقه ی اخر هفتتو کنسل کنم ؟
جونگ که دوباره یاد سفر کوفتی افتاده بود اهی کشید و جای بک دراز کشید روی مبل
_عاااح این مسابقه ی لعنتی ..کاش میتونستم انجامش بدم..ولی دیگه حوصله ی حرفای جی جی رو ندارم ..
_اوک پس کنسله ..
خواست بره لیوانا رو بذاره تو اشپزخونه که جونگ صداش کرد
_بک
 سمت جونگ برگشت بهش خیره شد
_درگ قبلی ..فک کنم یه اشنا دیدم
_جدی ؟ تو رو دید ؟
_نه نه ..کلاهم سرم بود ..مطمئن نیستم ولی فک کنم خودش بود
سری تکون داد و دستی به موهاش کشید : پس باید بیشتر حواست باشه جونگ
_حس میکنم یه بگایی بزرگ در راهه بک.همش فک میکنم الان که از خواب بیدار شم یه خبر بد میشنوم که همه چی رو به فاک میده
_شاید بخاطر اینه که...تو برای خودت بودن و دنبال علایقت رفتن مجبوری تو سایه بمونی ...باید برای داشتن یه سری چیزا غرامت بدی جونگ ..
"که تو هم ارامش ذهن و روحت رو دادی ! "
از همون زمان که توی دانشکده جونگ رو دید میدونست این پسر پر از خواسته های سرکوب شدست .
جوری که هر دفعه با بک راجع به ارزوهاشو و رویاهاش حرف میزد و سعی می کرد مثل بقیه به نظر برسه .حتی گاهی اوقات با دخترای دانشکده وارد رابطه میشد..نه برای اینکه به همه نشون بده مثل اوناست
بک مطمئن بود جونگ اینکارارو برای خودش میکنه تا به خودش بفهمونه میتونه مث بقیه رفتار کنه ..
مثل بقیه !
چرته که بخوای بخاطر متفاوت بودن تحقیر شی و تو رو ضعیف ببینن و از روی احساساتت رد شن ..کاری که همه با رفیقش میکردن ..به راحتی.
 
 
عقب تر از بقیه وایساد و به چان و سه رین که با سر و صدا و کری خوندن واسه هم نوبتی دارت پرت میکردن زل زد .
ایون وو هم از دیدن کلکل های این دوتا حسابی تعجب کرده بود و به اینکه چجوری سه رین دستشو گذاشته رو صورت چان و هلش میده عقب تا بتونه رو پرتابش تمرکز کنه می خندید .
_بکش عقب مرتیکه .فقط اگه دستت بخوره بهم و کج بره دهنت سرویسه
چان خندید و دستشو تا نزدیکی بازوی سه رین برد و کشید عقب که تمرکز دختر عصبانی کنارش رو بهم بزنه .
_چاااان عوضی بازی در نیار بذار تمرکز کنم
ایون وو قدمی رفت جلو و کنار سه رین ایستاد .یه دستش رو روی شونه ی چپ سه رین گذاشت و با اوین کی دستش حالتی که باید دارت رو بگیره بهش نشون داد .
_سعی کن از وسطش بچسبی . زیاد فشار نیار و خیلی راحت پرتش کن..دستت هم خم نکن
سه رین با چشمای قلبی به دوس پسرش که داشت عملی یادش میداد زل زد و سری تکون داد .
_بزن وسطش سه رینااا
سه رین تمرکزی کرد و سعی کرد جلوی لرزش دستش رو بگیره. افرین دختر همینه ..بزن درست وسط هدف و چان رو خیت کن
تا سه شمرد و نفس عمیقی کشید و دارت رو پرت کرد .
_همینهههه !
با دیدن دارت که نزدیم نقطه ی وسط خورده بود جیغی کشید و با هیجان مشتی به بازی ایون وو زد.
_خیله خب سه رین ..عااااعای
_موفق شدم ..ارههه دیدین چان ؟ حالا برو بینم چیکار میکنی ..
چان پوزخندی زد و دارت ابی رنگ توی دستش رو محکم چسبید و سمت هدف نشونه گرفت .
پاهاشو به عرض شونه باز کرد و بعد به سهون که پشتش ایستاده بود نگاهی کرد .
_هون عشقم ..نمیخوای بیای عملی یادم بادی هانی ؟
بعدشم لباشو غنچه کرد و سعی کرد ادای سه رین رو در بیاره .
سهون به مسخره بازیای چان خندید و سرشو به دو طرف تکونی داد.
چان روی نقطه ی صد امتیازی تمرکز کرد و خیلی سریع و محکم پرتش کرد.
سه رین با دیدن باخت چان و دارتی که روی نقطه ی چهل امتیازی زده شده بود خندید و رفیق پرادعاش رو هل داد : هه .. چیشد اقای پارک ؟ میبینم که بدجور باختی
_هعییی امشب شانسم نبود وگرنه با خاک یکسانت می کردم کوچولو
سه رین خواست جواب چان رو بده که چیزی نظرش رو جلب کرد.یه چادر با راه راه های سبز و بنفش درست کنار تونل وحشت .
_اون چیه ؟
سهون برگشت و به تابلوی نئونی بالای چادر نگاه کرد .
_شعبده و طالع بینی ؟
سه رین هیجان زده شد و دستاشو بهم کوبید .
-من عاشق طالع بینی ام ..نطرتون چیه امتحانش کنیم ؟
چان پوزخندی زد و عروسک خرگوشی که سه رین برنده شده بود رو دستش داد .
_حتما میخوای ببینی با ایون ازدواج میکنی یا نه
_من مث تو احمق نیستم اینجور چیزارو بپرسم ..فقط دوست دارم بدونم راجع به ایندم چیا میگه ..اینکه بشنوی چه اتفاقایی ممکنه برات بیفته جذابه .نه ایون ؟
دوست پسرش لبخندی زد و سری تکون داد :  به نظر جالب میاد
_پس همه میریم تا امتحانش کنیم . بجنبین .سهون ؟
به سهون که هنوز سرجاش وایساده بود نگاهی کرد
_من نمیام شماها برید
چان بازوی رفیقش رو چسبید و کشیدش سمت چادر.
_وقتی قرارع من همچین کار مسخره ای رو انجام بدم تو هم مجبوری ..یالا
سمت چادر رفتن و منتظر شدن دختری که رفت داخل بیاد بیرون .
_اینا همش الکیه ..نمیدونم چرا وقتمون رو تلف می کنیم
سه رین  پفی کشید : ما هم میدونیم بیشترش الکیه..فقط محض سرگرمی .
دختر بالاخره از چادر اومد بیرون . پسر بچه ای  که جلوی در چادر وایساده بود بهشون نگاهی کرد .
_بلیت دارین ؟
چان ابرویی بالا انداخت : از کی تا حالا واسه کصشر شنیدن باید بلیت گرفت ؟ بیا اینور
پسر رو هل داد اون سمت و که صدای غرغرش بلند شد .
_اما تا بلیت نداشته باشین نمیتونین
سهون کلافه پفی کشید و به بنری کوچیک قیمتا که جلوی در چادر بود نگاهی کرد .
پول بلیت چهار نفر رو داد به پسرو اخرین نفر خودش رفت داخل .
هوا داخل چادر به شدت گرم بود و از سقفش برگ و شاخه درختای مختلفی رو با نخ وصل کرده بود .عود خوشبویی روشن بود و حرکت دودش توی هوا ارامش خاصی به ادم میداد .
زن سن بالایی که موهاش رو فرق وسط باز کرده بود و هانبوک تنش بود پشت میز دایره شکلی نشسته و کارتایی رو روی میز میچید.
سرش رو بلند کرد و با دست به چهار نفرشون اشاره کرد که بشینن .
_هر چهارتاتون میخواین ..طالعتون رو ببینین ؟
سه رین پیش دستی کرد و سری تکون داد : اره هممون
زن به سه تا پسر کنار جیمین که با قیافه ی پوکر به خرت و پرتای دور و برشون زل زده بودن اشاره کرد : ولی اینجوری نمیشه ! یکی یکی باید انجام بدم .اول کدومتون ؟
_میشه من و دوست پسرم با هم انجام بدیم ؟
چان با ارنچش به پهلوی سهون زد و دم گوشش پچ پچ کرد : دیدی گفتم ..میخواد ببینه اخرش ایون وو میگیرتش یا نه
زن خیلی اروم سرش رو سمت چان برگردوند و به تخم چشای پسر خیره شد . این حرکتش باعث شد چان از هون فاصله بگیره و مرتب سرجاش بشینه .
_عاا پاشو سهون ..پاشو ما باید بریم بیورن تا نوبتمون شه ..پاشو
دوتاشن از چادر اومدن بیرون . سهون به دیوار تونل وحشت تکیه داد و چان جلوش وایساد.
_ هیچی امشب دهنمون سرویسه
سهون سوالی به چان خیره شد و سری تکون داد : چرا ؟
_یه درصد فک کن این زنه بگه بهم نمی رسین ..همینجا با ایون کات نکنه خیلیه
دستاش رو تو جیبش کرد و به سهون زل زد .
_کنجکاو نیستی بدونی راجع بهت چی میگه ؟
_یه مشت خرافاته چان ..چرا باید بخوام بدونم ..فقط بخاطر اصرار های سه رین عه وگرنه نمیومدم داخل
_ولی خو بازم خیلی باحاله کهعععععععححححح عههههه
با داد یهویی که چان زد هون از دیوار فاصله گرفت و پشت سرش رو نگاه کرد.چان دستش رو گذاشت رو قلبش :زهرماااار .. اون ماسکتو که میتونی در بیاری احمق ..هووح قلبم
یکی از دلقکای تونل وحشت بود که با اره ی توی دستش و ماسک سیاه عجیب غریبش اومده بود از تونل بیرون و جلو درش وایساده بود
_اوه ببخشید اقا ..فقط یه لحظه اومدم بیرون ک..
_بیا برو گمشو ....حس میکنم قلبم ت دهنمه
هون هم اولش با دیدن مرد شک شد ولی خیلی سریع خودشو جمع کرد و  دوباره به دیوار تونل تکیه داد .
_یااااا پسرا ..نوبت شماست
بعد از چند مین بالاخره اومدن بیرون.
هون سمت سه رین و ایون که از چادر اومدن بیرون برگشت
_چان تو برو
_نه اول تو
سهون پوکر خیره شد به رفیقش که هنوز داشت نفس نفس میزد
_اصن من و هون با هم میریم ..
پوزخندی زد و گذاشت چان سمت چادر هلش بده .میدونست ترسیده و نمیخواد تنهایی بره پیش زنه .
به محض اینکه رفتن داخل چادر پسربچه زیپ چادر رو کشید و بیرون وایساد
_هون به نظرم منم زیاد مشتاق نیستم بدونم قراره اینده چجوری برینم به زندگی بیا بریم ولش کن
_الان ینی ترسیدی ؟
چان بازوی رفیقش رو ولکرد و صاف وایساد : کی ؟ من ؟ نه ..
_پس زر نزن ..بشین
هر دوشون نشستن رو به روی زن و منتظر بودن تا چیزی بگه
_اول کدومتون ؟
چان به سهون اشاره کرد : عا رفیقم خیلی دوست داره بدونه ..پس لطفا اول برای اون انجام بدین
سهون پوکر به احمق کنارش خیره شد و پفی کشید .
_چند سالته مرد جوان ؟
_بیست و هفت
زن کارتا رو به پشت روی میز چید و چیزی زیر لب زمزمه کرد
_خیله خب .یکی از کارت ها رو بردار و بدون اینکه بهش نگاه کنی بده به من
بدون اینکه بخواد  لفتش بده سریع اولین کارت از سمت چپ رو برداشت و داد به زن .
_خیله خب ..بذار ببینم اینجا چی داریم
کارت کف دست راستش گذاشت و اون یکی دستش هم روش گذاشت و چشماش رو بست .
چان خم شد دم گوش سهون پچ پچ کرد : این الان داره چیکار میکنه ..
_انتظار داری بدونم ؟
زن کارت رو روی میز گذاشت .ایندفعه به سمت که نقاشی روش معلوم بود . یه اژدهای سبز رنگ که خودش رو دور جام شراب قرمز پیجیده بود .مهره های سفید و مشکی رو روی کاغذ پرت کرد و با دقت به میز خیره شد .
_مرد جوان ...لایه های انرژیت خیلی ضعیفه .اوه ..اینجا یه سیاهچاله ی عمیق میبینم .درست درونت . میتونم حسش کنم .و این سمت ..
به مهر ی سفیدی که چسبیده بود به مهره ی مشکی کناریش اشاره کرد : نشون میده با یه چیزی در تقابلی مرد جوان .از درونته . و ظاهرا داره اذیتت میکنه ..بهم بگو .چیزی هست که جدیدا اذیتت کنه ؟
چان پیش دستی کرد و خم شد سمت زن : خواب هاش ..کابوس زیاد میبینه ! به اینا ربط داره ؟
سهون پوکر به چان خیره شد : چه ربطی داره !
_پس کابوس میبینی ! بیشتر از پنج بار اتفاق افتاده ؟
سهون با حالتی که می خواست بی خیالیش رو نشون بده سری تکون داد
_کف دستت رو بیار جلو
چشمای زن بین خطوط کف دست سهون و میز در گردش بود .
_خدای من ! از اخرین باری که همچین چیزی دیدم خیلی وقته میگذره.این طلسم ..
_طلسم ؟ منظورتون اینه طلسم شده ؟
_این فرق داره . طلسمیه که روی هر کسی نمیفته اما دفع کردنش راحته .
زن از توی کیسه ی کنار دستش سنگی رو بیرون کشید و جلوی چشم سهون گرفت .
_با این میتونی دفعش کنی . بهش میگن سنگ جاذبه
سهون اخمی کرد و به سنگ سبز مثلثی شکل توی دست زن زل زد .
_سنگ جاذبه ؟
زن نخ کنفی نازکی رو از توی سوراخ سنگ رد کرد و تهشو گره زد .
_این طلسم رو کسی برات نگرفته . وقتی لایه های انرژی درونیت در بدترین وضعیتش قرار میگیره و کائنات نیروی منفی رو جذب میکنن انسان در شکننده ترین حالت روحی قرار میگیره و درست هین لحظه طلسم ساخته میشه
چرت محض ! حتی نمیدونست چرا جلوی این زن نشسته  به حرفاش داره گوش میده .از اولش هم میدونست قراره یه مشت چرت و پرت تحویلش بده .پوزخندی زد و خواست از جاش بلند شه که با حرف زن سرجاش خشکش زد.
_نمیخوای خواهرت ارامش داشته باشه؟
به چشمای زن خیره شد و چیزی نگفت .
گردنبندی که درست کرده بود رو سمت هون گرفت
_راه حلش اینه مرد جوان . سعی کن همیشه همراهت باشه مخصوصا موقع خواب .
چان به سنگ زل زد و سمت زن سرش رو چرخوند : اگ قراره دفع کنه پس چرا اسمش سنگ جاذبه اس ؟
پیرزن گردنبند رو توی دستای هون گذاشت و به چان خیره شد
_تقابل نیکی و بدی . چیزی که باید رو دفع میکنه..به شرطی که قبلش ماده ی اصلی رو جذب کنه
سهون که هنوز تو شوک حرفای زن بود با نگاه گنگی سرشو چرخوند سمت زن : ماده ی اصلی دیگ چیه ؟
_میتونه یه شخص باشه یا هر چیز دیگه ای.
چان که دید قضیه جدی شده تو جاش تکونی خورد و به سنگ سبز توی دست سهون زل زد .
_یعنی میگین ..برای رهایی از یه ادم دیگه باید ..یکی دیگه رو پیدا کنه ؟
زن لبخندی زد و سری به معنای نه تکون داد
_اون ادم هر کسی نیست. 
به چشمای  پسر سفید پوست رو به روش خیره شد .
_حلقه ی اتصالی بین اون و خواهرت هست .باید سعی کنی با پیدا کردنش اونو بشکنی و تصاحبش کنی
_یعنی چی ؟
_بیشتر از این چیزی نمیتونم بگم مرد جوان ..ولی میتونم حسش کنم . اینکه اون فرد ....همین الان داره برای یه چیزی اماده میشه.. منتظرش باش!
___________________________________

Black Paradise S1 [FULL]Where stories live. Discover now