part 13

284 66 7
                                    

بخش بیست و پنجم
"عشق ارزون ترین چیزه"
_بیدار شدی
لیوان های قهوه رو روی عسلی کنار تخت گذاشت و کنار سهون که با لپ تاپش ور میرفت دراز کشید .
چونش رو به شونه ی مرد چسبوند و با کنجکاوی به برنامه ی ورد که باز بود و نوشته های انگلیسی خیره شد .
_هوا امروز یکم سرده . میخوای سیستم کف رو بزنم؟
به پاهای لخت جونگ دست کشید : سردت که نیست ؟
جونگ سری به دو طرف تکون داد و پفی کرد : نه خوبه..از داخل گرممه
صدای خنده ی ریز سهون کنار گوشش حواسش رو پرت کرد و نتونست درست حسابی جمله ها رو بخونه
_ چیه این ؟
مرد با اینکه تمام حواسش به صفحه ی لپ تاپ بود دستش رو گذاشت روی رون پای جونگ و فشار ارومی داد : عا این ..هیچی فقط میخواستم یه نگاه بهش بندازم . یه سری اطلاعات راجع به گیاه جدیده که میخوایم زیر کشت ببریم.
جونگ با نیشخند به حرکت دست مرد روی پاش و تفاوت رنگ پوستشون خیره شد . این چیزی بود که اوه سهون ازش لذت میبرد ؟ لمس کردن جونگین وقتی داره باهاش حرف میزنه؟
خب ... جونگ هم به شدت از اینکار مرد لذت میبرد !
نفسش رو صدادار بیرون داد و غر زد : بازم پروژه ی جدید !
مرد لبخندی زد و لپ تاپ رو بست : چرا ؟ خوشت نمیاد ؟
کوسنی که زیر ارنجش بود رو برداشت و توی بغلش گذاشت . چونش رو به کوسن چسبوند و اخم کرد : کی اخه از کار زیاد خوشش میاد ؟ هنوز قبلی رو تموم نکردی و اونوقت به فکر کار جدیدی! مسخره اس واقعا. تازه قبلا نمیتونستم اینو بهت بگم ولی موقع کار کردن که میشه فقط ارا و بقیه باید بکوب مشغول باشن و دهن ما توی ازمایشگاه سرویس میشه..
لگدی به ساق پای مرد که با لبخند شیطانی ای داشت نگاش میکرد زد : هاع ؟
_غر زدنات تموم شد ؟
طلبکار به قیافه ی ریلکس مرد خیره شد و سعی کرد به این فکر نکنه که اون حتی حوابی برای غر هایی که زده بود نداشت .
_ هر چی گفتم راسته . فقط دلم برای ارا و بقیه می سوزه که قراره از این بعد یه پروژه ی دیگه هم سرشون خراب بشه
مرد ابرویی بالا انداخت و سمت صورت پسر خم شد : "سرشون" ؟
اه فکر میکرد انجام دادنش و گفتنش اونم این موقع و وقتی سهون انقدر داره باهاش راه میاد انتخاب خوبی باشه. جونگ که چیز زیادی نمیخواست ! اوه سهون چطوری میتونه مثل قبل اونقدر ازش کار بکشه ؟
به صورت مرد که فقط یه بند انگشت باهاش فاصله داشت خیره شد : نکنه میخوای مثل قبل ازم کار بکشی ؟
سکوت مرد باعث شد دوباره غر زدناش رو شروع کنه : فاک !! حداقل یه فرق کوچولو باید بین من و بقیه باشه دیگه نه ؟! مثلا....ساعت کاری کمتر . بالاخره من ...
حرفش رو خورد و به رو به روش خیره شد
_تو چی؟
قرار نبود اون نگاه منتظر از روی صورتش برداشته شه نه ؟
_خودت میدونی . بکش کنار میخوام برم دستشویی
با دستش شونه ی مرد رو چسبید و خواست هولش بده عقب که دوباره سرجاش افتاد .
سهون محکم بهش چسبیده بود و مردمکای مشکیش روی صورت جونگ می چرخید .
با نزدیک شدن صورت مرد چشماش رو بست و خودش رو اماده ی یه بوسه ی صبحگاهی کرد اما با برخورد گونه مرد به لپش چشماش رو باز کرد .
_ بالاخره تو دوست پسرمی
مرد  دستش رو دراز کرده بود تا لیوان قهوش رو از روی عسلی برداره.
از روی جونگین بلند شد و لیوان قهوه اش رو به لبش نزدیک کرد : ولی این دلیل نمیشه بخوام پارتی بازی کنم !
به لب های جونگ خیره شد و نیشخندی زد
_یاااا توی عوضی!
قبل اینکه لگدای پسر بخواد بهش بخوره از اتاق بیرون رفت.
_عحح قرار بود قبول کنه ..
ناله ای کرد و با حرص موهاشو بهم ریخت . پارتی بازی؟ مسخره اس !جونگ دوست پسرش بود .
با حرص بلند جوری که سهون بشنوه داد زد : من از فردا صبح میام گلخونه و ظهر برمیگردم. ببینم کی کونش رو داره جلوم رو بگیره !
از جاش بلند شد و لیوان قهوه اش رو برداشت .
صدای خنده ی سهون توی خونه پیچید :  من دارم !
خواست به مرد احمقی که جوابش رو داد فحش بده اما با یاداوری چیزی سرجاش خشکش زد.
به این صدا عادت نداشت و براش عجیب بود .
اما نمیتونست منکر حس خوبی که بهش میده بشه.چرا همون دیشب متوجه نشده بود ؟
این چیزی نبود که زیاد شنیده باشتش و اما از دیشب بارها کنار گوشش اتفاق افتاده بود .
صدای خنده ی اوه سهون
زیباترین چیزی بود که گوشاش تا حالا شنیده بود.



_______________


_ببین کی اینجاست !
سیگار وینستون رو از کنار لبش برداشت و بین دوتا انگشتش نگه داشت . خیره به صورت درهم و گرفته ی زن به میز پشت سرش تکیه داد : اوه این نگاه اخمو و گرفته چی میگه خانم کیم ؟
زن دستش رو توی هوا تکون داد تا دود سیگار رو کنار بزنه : اومدم حرف بزنیم
مرد ابرویی بالا انداخت  و سرش رو با خنده ی محوی تکون داد: اوکی ..حرف میزنیم . بشین
با دستش به مبل چرم شرابی رنگ اشاره کرد : نمیخوای که تا اخر همونجا وایسی
_راحتم. فقط یه سوال دارم ازت
_چی ؟
به چهره ی اروم و ریلکس مرد خیره شد و به این فکر کرد که تموم شب بیداری هاش ارزشش رو داشت؟ تموم اون فکر و خیال هایی که عذابش میدادن و حالا توشون رد و پای برادرش دیده میشد ؟
_همه ی اینا دقیقا برای چیه؟
مرد با نگاه گنگی بهش خیره شد.
_من تو رو میشناسم سوهو .. تو هیچ وقت بدون دلیل به کسی کمک نمیکنی مگه اینکه توش یه سودی باشه برات. روز اول گفتی فقط میخوای اون ادم رو اذیت کنی و تحت فشار بذاریش
_هنوزم حرفم همینه جیمین
زن کیفش رو روی مبل انداخت و با حرص غرید : پس چرا داری منو با برادرم تهدید میکنی ؟ چرا میخوای اذیتش کنی ؟ اون این وسط هیچکاره اس !!! یعنی انقدر کینه ات عمیقه که بخاطرش حاضری به یه ادم بیگناه که اصلا دخلی به این قضیه نداره اسیب بزنی ؟
صدای خنده ی عصبی مرد توی اتاق پیچید : عاح کیم جیمین ..جوری حرف نزن که انگار الهه ی خوبی هایی
با دستی که سیگار توش بود بالا رو نشون داد و اروم به کف زمین اشاره کرد : که از اسمون به زمین افتاده
با دیدن سکوت جیمین و نگاه عصبیش حرفش رو ادامه داد : گفتم میخوام اون مرد رو اذیتش کنم.این یعنی نمیخوام حتی برای یه لحظه چیزی باعث خوشحالش بشه. کاری که خانوادش با من و مادرم کردن
جیمین گره اخمش باز شد و با تعجب سری چرخوند : چی؟
مرد میدونست بالاخره یه روزی همه ی اینارو باید برای کیم جیمین توضیح بده . اون زنی نبود که بدون چون و چرا بخواد تا اخر اطاعت کنه. باید بهش میگفت چرا تا دست از این عذاب وجدان گرفتن های مسخره اش برداره .
_میدونی که سهون برادرمه
روی صندلی نشست و دستش رو توی هوا جوری که انگار داره راجب یه چیز بی ارزش صحبت میکنه تکون داد  :اون مادرش زن اول پدرمه
و مادر من ..کسی که تموم زندگیش رو پای پدرم ریخت ننگ زن دوم بودن رو همیشه رو پیشونیش بود...چرا؟
با خنده یه به جیمین خیره شد : چون اون مرتیکه حتی حاضر نبود بعد از به دنیا اومدن من  با مادرم ازدواج کنه !!! چون اون زندگی نکبت بار با یه ادم معمولی و محروم شدن از ارث پدربزرگم رو ترجیح میداد..
زمزمه ی اروم و لحن تمسخ امیز مرد به گوش جیمین رسید : ادم ها میرن دنبال لیاقتشون جیمین!!
_حالا فکر میکنی اگه اوه سهون رو تحت فشار بزاری پدرت زنده میشه و تو و مادرت رو انتخاب میکنه؟ فکر میکنی با این کار انتقام میگیری؟
پوزخند زن نظر سوهو رو جلب کرد : از کی ؟ از چی؟
مرد بلند شد و سمت پنجره ی بزرگ پشت سرش رفت : وقتی با اون زن ازدواج کرد من تازه به دنیا اومده بودم.مادرم بهش اصرار میکرده که بخاطر من هم که شده ترکش نکنه..اما اون عوضی..چیکار کرد ؟ مادر من ! زنی که از یه خانواده ی سطح بالا بود رو ول کرد و چسبید به یه زن هرجایی..
سمت جیمین برگشت و با لبخند ادامه داد : ادما اگه توی زمان درست برنگردن سمتت دیگه فایده نداره جیمین. با مادرم ازدواج کرد چون پدربزرگ تهدیدش کرده بود..نه تنها خودش .. بلکه خانواده اش رو هم تهدید کرده بود.این برگشتن ارزش داره ؟
زن سکوتی کرد و به پارکت های کف خیره شد. همدردی و صحبت راجع به درک کردن این وضعیت چیزی رو درست نمی کرد .
_ تو کل زمانی که باهاش میگذروندم ..پشت هر لبخندی که بهش میزدم و پدر صداش میکردم نفرت بود !.. ادمی که بخاطر پول و تهدید زندگیش برمیگرده..این ادم بهم ثابت کرد همه چیز رو با پول میشه خرید ارزون ترین چیز هم عشقه !
به مرد که حالا سیگارش رو نزدیک لبش برد خیره شد . دستی به موهاش کشید و گلوش رو صاف کرد : هر بلایی که میخوای سر اوه سهون بیاری به من ربطی نداره سوهو..ولی پای اونو وسط نکش
_نگران نباش جیمین..اوه سهون هم مثل پدرشه ! با پول و خانوادش که تهدیدش کنن عاشقی از یادش میره..و در مورد برادرت هم ..
مرد نچی کرد و پک عمیقی از سیگارش گرفت . جیمین شریکش بود و نمیتونست بزاره تمام مدت با این قیافه ی منزجر کننده و ناراحت جلوش وایسه
_ خیالت راحت باشه.
"نه سوهو..اینجوری که میگی تمام بدنم شروع میکنه به لرزیدن"
_ این یعنی چی؟
مرد جلو اومد و یقه ی کت زن روی که تا خورده بود درست کرد و گرد غبار نامرئی روش رو تکوند.
_ شنیدم جونگین ازت خیلی حرف شنوی داره
_خب؟ که چی!
اخمی کرد و به نگاه شیطانی مرد زل زد . فقط بگو چی تو سرته اوه سوهو.
لبخند مرد عصبی ترش میکرد ..لعنتی ..
_بیا هفته ی بعد که یه چنتا بسته پانجی ایکس برام اوردی راجع بهش صحبت کنیم جیمین..
این مرد هر لحظه براش گنگ تر میشد و فکر کردن به کاری که میخواست انجام بده میترسوندش.
اره می ترسید!
کیفش رو از روی مبل برداشت و بدون اینکه بخواد چیزی در جواب مرد بگه سمت در رفت .
_ نسخه ی تزریقیش رو نمیخوام جیمین .
دستگیره ی در رو چسبید و کشیدش پایین : میدونم چی میخوای سوهو
در رو باز کرد چشماش رو برای چند لحظه بست :هفته ی بعد امادس
_خوبه !
__________________________

Black Paradise S1 [FULL]Where stories live. Discover now