part 7

305 64 5
                                    

_لطفا آدم ترسوی داستان نباش. دیگه نباش..بهش بگو
_اگه بگم و بعدش قبول نکنه چی ؟
_داریم از شجاعت حرف میزنیم سهون.آدمای شجاع وقتی از یه پرتگاهی میخوان بپرن ارتفاع رو نگاه نمیکنن . روی نوع پریدنشون تمرکز میکنن.میدونم برات سخته ..ولی ایندفعه بخاطر خودت شجاع باش که اگه نباشی یکی دیگه پیدا میشه و جات رو میگیره!
-بلک پرادایس
 
 
 
 
 

بخش سیزدهم

"کریس"

 

با سردرد شدیدی از خواب بیدار شد . سرش رو که در حال انفجار بود چسبید و شروع کرد به ماساژ دادن .
_بالاخره بیدار شدی!
با شنیدن صدای یه غریبه توی اتاقش ترسید و سرش رو بلند کرد و خودش رو روی تخت عقب کشید .
_تو اینجا چیکار میکنی ؟!
سهون بدون اینکه بخواد جوابش رو بده از جاش بلند شد و سمت قهوه ساز رفت .
جونگ کلافه از جاش بلند شد و با دیدن صورت پف کردش و موهای بهم ریختش توی اینه پفی کشید .همین مونده بود اوه سهون قیافه ی پف کرده ی سر صبحشم ببینه .
سمت سهون رفت و دکمه قهوه سازی که روشن کرده بود رو خاموش کرد و جلوش دست به سینه وایساد.
_میگی اینجا چیکار میکنی یا نه ؟ چجوری اومدی تو اتاق ؟
سهون خیلی ریلکس دوباره دستگاه رو روشن کرد و سری تکون داد .
_بابات چند روز پیش خواست برم شرکت تا ازم بخواد یه سفر کاری رو برم ! اولش قبول نکردم
از کنار دستگاه رد شد و سمت کابینت رفت و دو تا لیوان برداشت
_ولی وقتی گفت انتخابش من گفتم اوه سهون نمیتونی ردش کنی ..انجامش بده !
جونگ تمام مدتی که سهون حرف میزد و از جلوش رد شد تا بره سمت کابینت ها به استینای بالا زده ی لباس و رگای دست مرد خیره بود
جونگ حس میکرد اگه سهون لیوانا رو لمس کنه و فشار ارومی بده میشکنن .
خدای من ..این چه فکر مسخره ای بود .وسط سریالای مارول که نبودن .
_خواست بیام بوسان .وقتی اومدم هم فهمیدم مثل اینکه با تو هم هماهنگ شده بوده ..و جیمین به من نگفته ! دیشب هم ..
لیوانا رو برداشت و به یخچال تکیه داد  یه لحظه رو به روی جونگین وایساد
_واقعا مجبور بودی انقدر بخوری که پخش شی کف اسانسور ؟
به سر تا پای جونگین نگاه کرد و سمت قهوه ساز اومد و لیوانا رو گذاشت
_دیشب ؟ من که دیشب اوکی بودم .
سهون پوزخندی زد و لیوان اول رو که پر شده بود برداشت .
جنگین دستش رو سمت لیوان برد . فکر کرد سهون میخواد لیوان قهوه رو بده بهش اما خیلی ریلکس لیوان رو سمت دهن خودش برد .
دستش رو اورد پایین و منتظر اون یکی لیوان شد تا پر بشه .
_گوشیم همراهم نبود وگرنه ازت فیلم میگرفتم تا ببینی چقدر اوکی بودی. در ضمن ...
سمت مبلای راحتی رفت و نشست .
_یه سری سوال دارم که باید بهم جواب بدی.
_سوال ؟
جونگین با تعجب لیوان رو برداشت و سمت مبل رفت .
_چه سوالی ؟ راجع به چی؟
پسر رو به روش پوزخندی زد و سرش رو بالا گرفت .
_من باید بفهمم دورم چخبره جونگین ! با این اتفاقی هم که افتاد واسه این سفر و الان جفتمون اینجاییم خیلی عصبانی ام . مطمئنا متوجه این هستی که به وقت من و شخصیت من توهین شده با اینکار هممم؟
جونگ شوکه از حرفای هون تو جاش تکونی خورد . اوه سهونی که جلوش نشسته بود بدون هیچ شوخی حرفاشو میزد و جوری به جونگین نگاه میکرد انگار یه مجرم جلوش نشسته . چی میخواست بدونه ؟
_من اصلا در جریان نبودم ..نمیدونستم که تو هم..
_این دیگه مهم نیست! این جلسه راجع به چیه که قراره توی عمارت خودشون برگزار شه و جیمین میخواد هر طور شده قرارداد بسته شه ؟ من احمق نیستم و قبل اومدنم سابقه ی این شرکت رو چک کردم جونگین.این شرکت نصف کاراش اصلا مربوط به زمینه ی فعالیتش نیست !
جونگین سوالی بهش خیره شد و لیوان قهوه اش رو گذاشت روی میز
_منظورت چیه ؟!
_پولشویی ! چرا جیمین باید بخواد با همچین شرکتی کار کنه ؟ و از همه مهم تر ! ...
سهون چند لحظه سکوت کرد . چیزی که از دیشب ذهنش رو مشغول کرده بود رو باید می پرسید ..از همه چیز مهم تر اینکه..
_کریس کیه ؟
کیه که سهون رو دیشب با اون شخص اشتباه گرفتی کیم جونگین ؟
کیه که ....
باهاش رابطه داشتی ؟
کاش میتونست همین سوال رو ازش بپرسه
 
 
 جونگینی با شنیدن اسم دوست پسر سابقش از دهن سهون شوکه شد و تو جاش تکونی خورد.سهون کی و کجا کریس رو دیده بود؟
_ک..کریس؟برای چی ؟
_به این شرکت ربط داره نه ؟ الان میفهمم ! وقتی اون شب میخواستی سر شرط بندی منو به زور بفرستی بوسان واس خاطر چی بود! یا حتی حرفای جیمین وقتی میگفت نگران نتیجه ی قرارداده و از من خواست وایسم پیشت.چیکاره اس ؟
نباید اینقدر پیشروی میکرد و هر فرضیه ای که تو ذهنش بود رو لو میداد ولی از صبر کردن متنفر بود و میخواست هر چی زودترحس کنجکاویش ارضا بشه .
_عاا خب.. این شرکت که باهاش جلسه داریم. برای پدر کریس عه ! ..یعنی بود! الان همه کاره برادرشه ..مایکل
سهون ابرویی بالا انداخت و لیوان قهوش رو روی میز گذاشت.نمیخواست بیشتر از این سوالی بپرسه و داشت سعی می کرد جلوی اون حس افراطی که میخواست از گذشته ی جونگ سر در بیار رو بگیره . ولی میتونست سوالش رو یجور دیگه بپرسه نه ؟!
_چرا نمیخواستی بیای بوسان ؟ چرا اصرار میکردی یکی دیگه بیاد ؟
چرا جونگ حس میکرد توی جایگاه ایستاده و دارن ازش اعتراف می گیرن؟ خدای من حتی یادش نمیاد دیشب چه زری زده که سهون به همه چیز شک کرده.
_عاا خب ..این به قضیه ی کار اینا ربطی نداره.شخصیه !
_ دوست پسرت بود؟
دو تا چیز توی دنیا بود که سهون اگر جلوش رو میگرفت میتونست ادم بهتری باشه .یکی عصبانیتش و دومی حس کنجکاویش . دنیا بدون این دوتا جای قشنگتری باید باشه .
پسر با چشمایی که از سوال یهویی مرد گرد شده بودن بهش زل زد و گلوش رو صاف کرد .
_تو حالت خوبه ؟ چرا فکر میکنی باید جواب این سوالت رو بدم!
_میتونی ندی!
_اهوم
_ از خودش میپرسم
جونگین از جاش بلند شد : یاااااا ! چرا یهویی انقدر اینا برات مهم شده ؟بکش بیرون خب ؟ فکر میکنی من نمیدونم چی تو سرته ؟
سهون پوزخندی زد و دسته های مبل رو چسبید و به پسر که بالا سرش وایساده بود زل زد . من باید اینارو بدونم جونگین . یه حسی بهم میگه دارم توی یه باتلاق فرو میرم . میخوام همه چیزو بدونم.
_چی تو سرمه ؟
_شاید اونجور که جیمین و پدرم میخوان سیاست حالیم نشه ..ولی معنی کارای تو رو خوب میفهمم.میخوای یه اتو از من بگیری که دو روز دیگ مشکلی داشتی پای منو بکشی وسط ؟ هممم؟
جونگ خم شد و توی صورت سهون غرید : اگه بخوای همچین کاری کنی سهون ..من زودتر از تو انجامش میدم !
مرد اخمی کرد و از جاش بلند شد
_چی از من میدونی ؟!
جونگین قدمی عقب رفت و لبخند محوی زد : من ؟ هیچی ..
مشخص بود یچیزی میدونه و این سهون رو کلافه میکرد .
فاصلش رو با پسر کم کرد و سمتش خم شد : ادمی که چیزی برای رو کردن نداشته باشه انقدر شجاعانه حرف نمیزنه کیم جونگین ! ..چی میدونی ؟
لعنت بهش. نمیخواست الان اینو بگه. به سه رین قول داده بود که این قضیه بین خودشون بمونه و الان! داشت همه چی رو لو میداد .
دیگه نمیتونست کاری کنه و بپیچونه.سهون شک کرده بود و هیچ جوره قانع نمیشد اما از طرفی نمیخواست پای سه رین رو وسط بکشه . اون دختر خیلی باهاش مهربون بود و بهش اعتماد داشت ..وقتی میفهمید جونگ هر چی گفته رو گذاشته کف دست سهون چی ؟ اون موقع جونگین رو یه ادم غیرقابل اعتماد و مضخرف میدید ؟ کلافه به دور و ور نگاهی کرد.یجوری جمعش کن جونگ..
نه !
نه جونگ ...اونی که تو ذهنته رو انجامش نده.لطفا !!
_همون چیزی که تو فک میکنی از من میدونی
_مث ادم جواب بده !
_مثل ادم ؟ خیله خب ..
به اون دوتا گوی مشکی که بین صورت جونگ مدام در حال چرخش بود زل زد
_گی بودنت رو!
سهون اخمی کرد و سوالی به پسر رو به روش خیره شد. بزن زیرش هون .
_جدا ؟ بعد اونوقت با کمک کی به این کشف بزرگ رسیدی ؟!
پسر شونه ای بالا انداخت: لازم نیست کسی چیزی بگه .معلومه !
جونگ که دید مرد هنوز با اون نگاه گنگ و سوالی بهش زل زده کلافه چشم چرخوند و جلوش ایساد
_سعی نکن بزنی زیرش اوه سهون
_وقتی چیزی نیست چرا بخوام انکارش کنم؟
_جدا؟
_جدا !
یه سری وقتا هست که ادم واقعیت دروغایی که از بقیه میشنوه رو میدونه . اون موقع ها یه حس قدرت خاصی به ادم دست میده . اینکه میدونی اون ادم داره تلاش میکنه خودشو و واقعیت رو پنهون کنه . یه حس برتری که میخوای ثابتش کنی به طرف . خدای من !
جونگ عاشق این حس بود.
_میتونم ثابت کنم !
سهون پوزخندی زد و دست به سینه وایساد : زیاد تلاش نکن جونگین نمیخوام بخاطر این موضوع اذ..
خواست حرفش رو تموم کنه که پسر لبش رو محکم رو لبای سهون گذاشت.
هر چیزی که میخواست بگه رو یادش رفت . کلمات از ذهنش پاک شدن و جاشون رو به حس های نامشخصی دادن که اون لحظه توی بدنش جریان داشت.
حس خیس شدن لب هاش و حرکت نرم اون لبای گوشتی. گرمای بازدم های عمیق پسر که به پوست صورتش میخورد و در اخر صدای جدا شدن اون لب ها.
سعی میکرد اتفاقی که الان افتاد رو هضم کنه اما ذهنش متمرکز نمیشد.
الان دقیقا..چه اتفاقی افتاد ؟
_الان باید یه قیافه ای به خودت میگرفتی که بهم بفهمونی چندشت شده ولی بجاش ...
پسر دو تا از انگشتاش رو برای چند لحظه روی قفسه ی سینه ی مرد نگه داشت : ضربان قلبت خیلی بالا نرفته سهون ؟!
 اون عوضی کار خودش رو کرد . میخواست چی رو ثابت کنه ؟ اینکه مچ هون رو گرفته ؟
_چی تو سرته ؟
پسر دستش رو برداشت و لبخندی زد :  من اهل معاملم اوه سهون و به نظرم بی انصافیه وقتی من راز تو رو میدونم تو چیزی از من ندونی
لیوانای قهوه رو برداشت و سمت اشپزخونه رفت .
هون برای چند لحظه چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید.این وضعیتی خیلی خجالت اور بود ! ..
_خب ؟
جونگین سمتش برگشت و جوابش رو داد
_خبب عاممم..من قبلا بهت گفتم سهون! اینکه ما شبیه همیم.یادت نیست ؟!
جونگین تصمیمش رو گرفته بود.شاید گفتنشون درست نباشه ولی یچیزی رو خیلی خوب میدونست.
اینکه اوه سهون اونو درک میکنه.سه رین بهش گفته بود که سهون چقدر از درون درگیره این قضیه اس و سعی میکنه صورت مسئله رو پاک کنه . کاری که جونگ چند سال پیش سعی داشت انجام بده . کی میتونه بهتر از کسی که بیرون از غار رو دیده یه ادم کوری که توی اعماق غار گیر افتاده رو نجات بده ؟
اون روز صبح پسر چیزی که سهون میخواست بدونه رو بهش گفت. اینکه کریس کیه و چه ربطی به جونگ و شرکت داره .
البته که همه ی جزئیات رو نگفت.
_______________________________________
با اخم به پسر قد بلندی که با تمسخر به جونگین نگاه میکرد و انتظار جواب ازش داشت زل زد. اینکه یه ادم بخواد وقتی کم اورد پای احساسات رو بکشه وسط تا بتونه طرف مقابل رو خورد کنه خیلی احمقانه اس. اره ..کریس یه احمق بود .
از همون لحظه ای که سر میز نشستن و با لبخند گشادش به حرفا و توهینای پدرش گوش میکرد و چیزی نمی گفت مشخص بود یه احمقه!
و اون دختر ..
با اون نگاهی که انگار میخواست به جونگین بفهمونه کی برنده ی بازی شده برای سهون خیلی ازار دهنده بود .
حالا که داستان پشت اون نگاها و حرکتا رو میدونست به نظرش این ته بیشعوری بود که بخوای با یه نفر اینطور برخورد کنی ! اونم بخاطر چیزی که هست و انتخابی که داشته !
سعی میکرد یجوری از پسر کناریش دفاع کنه . مهم نیست اون شخص خاصی تو زندگی کیم جونگین نیست و ممکنه پسر همینجا جلوی این مرتیکه ی احمق بتوپه بهش .. مهم نیست چی میشه
سهون فقط میخواست از کسی که مثل خودشه دفاع کنه.
چیزی که اولین بار حس میکرد باید انجامش بده .بدون هیچ فکر دیگه ای جلوی پسر ایستاد و دستش رو گرفت .
سهون خیلی خوب میدونست که ممکنه بعدا از اینکار پشیمون بشه . اما الان باید انجامش میداد .
همه چیز خیلی سریع تر از اونی که فکرش رو میکرد اتفاق افتاد . دستای پسر سریع بین انگشتای سهون قفل شد . انگار که دو نیمه ی جدا شده از یه چیز باشن که دوباره بهم وصل شدن .
جدی تر ازهر وقتی بدون اینکه منتظر ری اکشنی از جونگین باشه به کریس زل زد .
_فکر نمیکنم اونی که جونگ عاشقشه تو باشی !
همین رو میخواست . اینکه اون پوزخند از روی لبای احمق رو به روش پاک شه و جاش رو به یه علامت سوال بزرگ بده.
_هون !
سعی کرد هون گفتن پسر اونم برای اولین بار رو فراموش کنه .بجاش دستش رو محکم تر چسبید و گره ابروهاش رو بیشتر کرد.
خواهش میکنم کیم جونگین ..جلوی این مرتیکه چیزی نگو.
کریس دستاش رو توی جیبش گذاشت و جلوی اومد و رو به روی سهون وایساد.
یه عالمه حرف بین اون نگاه و صورتای خشک و جدی رد و بدل میشد که جونگین معنیشون رو نمیفهمید.
فقط دوتا بوکسور میدونن توی رینگ چخبره .
_جدا ؟ از کی تا حالا !
_یعنی باور کنم میخوای مدت رابطمونو بدونی ؟
سهون سمت کریس خم شد و پوزخندی زد : این باعث نمیشه اون قلب استریتت بشکنه ..همم؟
جونگین شوکه نگاهش بین اون دوتا حرکت میکرد. باید چیکار میکرد ؟
از اوه سهون ممنون بود که نذاشت جلوی کریس بیشتر از این خورد بشه .
و اون دستا ..
حس حمایتی که بهش تزریق کرده بود رو نمی تونست نادیده بگیره. به این فکر میکرد که اگر سهون چیزی از گذشته نمیدونست و این حرفا رو امشب میشنید چه فکری راجع بهش میکرد .
"اوه کیم جونگین ..یعنی تو واقعا کسی بودی که خودشو به بقیه مینداخت ؟"
"باورم نمیشه تو بخاطر احساساتت باعث شدی دو تا شرکت موفق از هم جدا بشن و انقد مشکل به بار بیاد "
الان باید همچین چیزایی رو ازش میشنید ولی بجاش دستش بین انگشتای کشیده  مرد قفل شده بود .
و بابت این از کائنات ممنون بود .
به خودش که اومد اولین چیزی که دید چهره ی عصبی کریس بود که سرشو تکون میداد و هیستیریک می خندید .
_توی عوضی!
به سهون زل زد و با دستش به جونگ اشاره کرد . انگار که به یه چیز بی ارزش که براش مهم نیست اشاره کنه .
_میتونی ازش نهایت استفاده رو ببری ! ولی ...میدونی چیه
فاصله اش رو با هون کم کرد و نگاهی سرسری به سر تا پای مرد انداخت
_فک نکنم حتی تو لیاقت کسی که قبلا زیر من بوده رو داشته باشی !
با دستش غبار نامرئی روی شونه ی سون رو تکوند
_لقمه اندازه ی دهنت بردار !
با این حرفش مستقیما خواست به سهون بفهمونه که بین اونا جایی نداره . معیار اهمیت بین این ادما پول بود و سهون ...
دستی محکم رو شونه ی چپ سهون قرار گرفت و کشیدش عقب.
_اونی که بیشتر از لیاقتش بهش توجه میکردم تو بودی کریس!هنوزم مثل قبلی.حالا که فکر میکنم ..
سری از روی تاسف تکون داد و دستش رو اورد پایین و مچ دست سهون رو چسبید .
_انتخابای قبلیم واقعا خجالت اور بودن
کریس شوکه به پسر خیره شد و دستش رو مشت کرد . حتی یه درصد احتمال نمیداد که جونگین بخواد طرف مرد رو بگیره .
و حالا با شنیدن همچین مضخرفاتی سرش درحال ترکیدن بود .
"تو خیلی تغییر کردی جونگ.اون جونگینی که من میشناختم حتی نمیتونست اینجوری جلوم وایسه . چه برسه بخواد این حرفا رو بزنه ! "
نمیخواست توی سکوت اونجا رو ترک کنه . جوری که یه بازنده به نظر بیاد
_هیچکس از اینده خبر نداره جونگ !
به مرد خیره شد و پوزخندی زد : منتظر روزی  باش که تو هم به لیست انتخابای خجالت اور گذشتش اضافه شی !
بدون هیچ حرف دیگه ای از کنار اون دوتا رد شد و سمت عمارت رفت .
با رفتنش جونگین نفس عمیقی کشید و وقتی کاملا از دید خارج شد سرش رو پایین انداخت و برای لحظه ای چشماش رو بست .
سهون نگران سرش رو کمی خم کرد و به پسر که معلوم بود حالش خوب نیست زل زد .
با اون یکی دستش که ازاد بود دست جونگین رو چسبید .
_جونگ..من ...
خراب کرده بود . با اون کارش باعث شده بود جونگین حرفایی رو به کریس بزنه که مشخص بود دلش نمیخواست .بدجور خراب کرده بود .
_من فکر کردم اینجوری ..
جونگین دستش رو با شدت کشید و چند قدم فاصله گرفت .
_لطفا دیگ به هیچی فکر نکن !
سرش رو بلند کرد و سعی کرد به هر جایی غیر از اون مردمکای مشکی که رو چهرش مدام در حال چرخش بودن زل بزنه .
_من باید برم ..
بدون هیچ حرف دیگه ای از مرد فاصله گرفت و سمت ماشینش رفت .
یه عالمه حس خوب و بد سرش اوار شده بود .
به کدومشون باید بها میداد و کدوم یکی رو پس میزد ؟ فقط میدونست الان نمیتونه راجع بهش حرف بزنه .
الان وقتش نبود.
______________________________________
JIMIN :
_چک میکنم ببینم دقیقا موضوع چی بوده
صدای داد مرد توی تلفن پیچید و بعدش هم بدون خداحافظی قطع کرد.
کلافه گوشی رو انداخت روی مبل و برای چند لحظه چشماش رو بست. این چند روز حسابی سرش با کارای شرکت و گلخونه شلوغ بود و سعی میکرد بهترین استفاده رو از نبود سهون ببره .
و اون دختره ی دست و پاچلفتی ... اسمش چی بود ؟ارا!
باید بیشتر حواسش به اون باشه . شاید خنگ به نظر برسه اما درست مثل یه ضبط صوت همه چی رو ضبط میکنه . خوب شد که چان بهش مرخصی داد تا چند روزی بره پیش خانوادش .
_کارا خوب پیش میره ؟
چشاش رو باز کرد و به مرد خیره شد.
_دیگه اخراشه
چان رو به روش نشست و سری تکون داد . مشخص بود پسر یه چیزی تو سرشه و داره سعی میکنه جلوی گفتنش رو بگیره .
_چیزی که میخوای بگی رو بگو چان
مرد دستاش رو تو هم گره زد و سعی کرد نرمال به نظر برسه .
_ تا کی ادامه داره ؟
_چی ؟
چان از روی میز بسته ی کوچیکی که به کاغذ کاهی و چسب بسته بندی شده بود اشاره کرد
_همینایی که دو سه روزه بخاطرشون از خوابت زدی ! تا کی قراره ادامه داشته باشه ؟
جیمین لبخندی زد و به چهره ی عصبی مرد خیره شد : اوه چان.. به همین زودی خسته شدی؟
_فقط این برام سواله که تا کجا قراره پیش بری ! اولش حرفمون این بود که فقط فرمول رو اماده کنی و بفروشیش ! بعد گفتی نه ! پول توی تولیدشه ..مرحله ی بعدی چیه  کیم جیمین ؟ قراره تا کجا پیش بری ؟ میدونی سهون اگه بفهمه ..
_نمیفهمه ! از کجا بخواد بفهمه داستان رو ؟ من خودم حواسم هست به همه چی لازم نیست تو نگران باشی!
مرد با پاهاش رو زمین ضرب گرفت و لباش رو روی هم فشار داد
_تو به من یه قولی دادی جیمین!قول دادی در هیچ شرایطی پای سهون وسط کشیده نشه . یادت که نرفته ؟
جیمین ابرویی بالا انداخت و سری تکون داد : شخصیت تو چان..همیشه برام جالب بوده.یه ادمی که عاشق پول دراوردنه .اونم به هر طریقی ! حتی شده سو استفاده از رفیقش.اما از طرفی دلش نمیخواد که کسی اسیب ببینه !توی سایه بمونه و به گندکاریاش برسه .هنوز اونقدر که باید...ادم قوی ای نیستی چان
_از نظر تو قوی بودن توی چیه کیم جیمین ؟
_همم خب.. فقط میدونم نمیتونم توی این ادمی که جلوم نشسته حسش کنم !
مرد فهمید که کیم جیمین ازش چی میخواد. میخواست همین ته مونده وفاداری و انسانیتی که توی وجودش هست رو بکشه. می تونست ؟
_شاید نتونم مثل تو بشم ولی بدون..من یه نسخه ی قوی تر از خودم میسازم جیمین ..
با این حرفش برق تحسین رو تو چشمای زن مقابلش میدید . حسی مثل اینکه " ادم درستی رو انتخاب کردی کیم جیمین"
چان هم همین رو میخواست ..
که زن بهش اعتماد کنه .
______________________________________
دقیقا چهار روز از اون شب گذشته بود .
چهار روزی که مدام با جیمین و شرکت در حال بحث و گفتگو بود .
جیمین ازش میخواست هرطور شده وضعیت رو درست کنه و جونگین رو راضی کنه که ایندفعه هم بیاد سر جلسه .
التبه که قرار بود ایندفعه توی شرکت برگذار بشه و سهون از این بابت ممنون بود.
اما هنوز نتونسته بود هیچکدوم از اون حرفا رو به جونگین بگه . تا جلوی در اتاقش میرفت و دوباره برمیگشت.
نمیتونست حسی که جونگ با اون نگاه شماتت بار لحظه ی اخر بهش هدیه داده بود رو فراموش کنه .
حسی مثل اینکه " نباید اینکارو میکردی هون ! تو که میدونستی من اون مرد رو دوست دارم ..نباید اون بحثو شروع میکردی "
پفی کشید و روی تخت دراز کشید . دوست داشتن ؟ اصلا براش مهم نبود بخاطر همچین چیزی کاری که کرده زیر سوال بره . چه جونگ چه هر کس دیگه ای که بود هون اینکار رو میکرد .
توی این چهار روز توی موقعیتای مخالف سعی کرد با جونگین حرف بزنه و بهش بگه نمیخواسته کاری کنه براش مشکل درست بشه . هرچند نمی فهمید مشکل این پسر دقیقا چیه!
کریس ازدواج کرده بود و دیگه این کارا فایده ای نداشت.
دو سه دفعه توی بار هتل دیدش و خواست باهاش حرف بزنه اما اون جوری رفتار میکرد که انگار سهون وجود خارجی نداره یا نمی بینتش ..
مدام در حال فرار کردن بود .
سهون اصلا از این وضعیت خوشش نمیومد . اینکه یکی به خودش اجازه بده که اینجوری باهاش رفتار کنه . اینکه کیم جونگین باعث شه حس احمق بودن بهش دست بده .
دستی به صورتش کشید و بدون معطلی کت چرم و گوشیش رو برداشت سمت بار هتل رفت .
بخاطر کیم جیمین و قرارداد هم که شده باید وضعیت رو درست میکرد .
جلوی در اسانسور وایساده بود که صدای تیک دری رو از پشت سرش شنید .
جونگین بود که از اتاقش اومد بیرون .
پسر به محض دیدن سهون و اون نگاه کنجکاو تو دلش لعنتی فرستاد و خیلی عادی برگشت تا بره تو اتاقش .
قبل بستن در صدای مرد بلند شد : جونگین
دست سهون لای در قرار گرفت و بازش کرد .
جونگ برگشت و بهش زل زد . منتظر بود تا مرد چیزی بگه
_میشه حرف بزنیم ؟
_بذاریم برای بعد من...
_بعدا نمیشه .همین الان!
کلافگی از نگاه و حرکات پسر مشخص بود . اون فقط نمیخواست با کسی صحبت کنه و نمیدونست چرا اوه سهون متوجه ی این موضوع نمیشه .
بالاخره تسلیم شد و از جلوی در کنار رفت
_بیا تو
سمت سالن رفت و روی مبل نشست. حالا که فکر میکرد میدید حتی حوصله گوش دادن به حرف کسی رو نداره .
سهون جلوش روی مبل سه نفره نشست و دستاش رو به زانوهاش تکیه داد .
بعد از چند لحظه صدای محکم و عصبی مرد بلند شد .
_چهار روزه جونگ! ..چهار روزه یجوری رفتار میکنی که فک میکنم وجود خارجی ندارم .اونم بخاطر چیزیکه نمیدونم اصلا دلیلش چیه ؟ اگه اون کار اشتباه بود فقط بهم بگو! چهار روزه فقط دارم به این فکر میکنم چی راجع من ازار دهنده اس ..کاری که کردم ؟ حرفی که جلوی اون زدم ؟ چی .. چی جونگ؟
منتظر جواب بود اما همونطور که حدس میزد فقط سکوت بود که توی فضا جریان داشت .
_اگه بابت اون کارم اذیت شدی معذرت میخوام.من فقط...خواستم اون موقع جلوی اون مرتیکه....چمیدونم...فقط فراموشش کن خب ؟ من فقط خواستم کمک کرده باشم.الانم اگه بخوای میگم بهش که هر حرفی که زدم اون شب الکی بوده چونکه....
با اخم انگشتاش رو توی هم گره زد
_چونکه خب بالاخره تو دوستش داری..خوبه که یکی رو دوست داشته باشی . نمیخوام بخاطر حرفای....
_تمومش کن !
جونگ به مرد زل زد و نفس عمیقی کشید . باید حرف میزد و به سهون میگفت که هیچ کدوم اینا بخاطر تو نیست . بخاطر خودمه و باید چند روزی تنها باشم تا بتونم اوکی کنمش .. بخاطر این نیست که تو رو مقصر بدونم سهون. مشکل خود منم .
_چرا باید از اینکع اون موقع کمکم کردی ناراحت باشم ؟ یا بخاطرش بخوام اونجوری باهات رفتار کنم ؟ من بخاطر اون حرفا ازت ممنونم . ممنونم که نذاشتی جلوی کریس احساس تنهایی بکنم ولی ..
کلافه پوفی کشید و از پنجره به بیرون زل زد .
_من یه مرد ام هون ! این که یه نفر که دوستش دارم جلوی یه ادم دیگه اینجوری باهام حرف بزنه باعث میشه حالم از خودم بهم بخوره! اینکه غرورم خورد بشه جلوی تو ! تو راجع به من چی فکر میکنی ؟ اینکه الان یه ادم ضعیف با یه روحیه ی لطیف و دخترونه جلوت نشسته ؟ هاح؟
سهون شوکه به اون چهره ی عصبی و قرمز شده زل زده بود. حتی یه درصد احتمال نمیداد که مشکل یه همچین چیزی بخواد باشه .
_حالم از این بهم میخوره که اونایی ک واقعیت من رو میدونن هیچوقت به عنوان یه مرد کامل بهم نگاه نمی کنن...از اینکه رقیب خودمو یه دختر ببینم که اتفاقا زنشه باعث میشه حالم بدشه
موهایی که رو پیشونیش ریخته بود رو کنار زد.
_حمایت کردنه تو اون لحظه ...میدونی بابتش ممنونم. ولی نمیخوام تو هم فکر کنی من ادم ضعیفی ام که نمیتونه از خودش دفاع کنه.
سهون از جاش بلند شد و بالای سر جونگ وایساد . حسی که جونگ داشت رو درک میکرد . اما نمیدونست چطور بخواد کلمات رو کنار هم بچینه تا حس ترحم رو بجای حس همدردی بهش نده .
_یبار وقتی بچه بودم دوستام زدنم زمین و سر زانوم پاره شد..فکر میکردم دنیا به اخر رسیده . همون لحظه بین صدای خنده ی اون پسرا یه جیغ شنیدم . خواهرم بود!  با اینکه از من کوچیکتر و ریزتر بود یجوری سر اونا جیغ میزد و داد و بی داد میکرد که اونا گوشاشون رو چسبیدن و فرار کردن .
جونگین منتظر بود تا مرد حرفش رو تموم کنه . سهون یه خواهر داشت ؟تا حالا ندیده بودتش!
_میدونی اون لحظه منم همین حس رو داشتم . اینکه اونا فک کنن خواهرم باید مواظبم باشه .. ولی الان میفهمم که نه تنها خجالت نباید می کشیدم بلکه باید افتخار میکردم که خواهرم ازم حمایت میکنه ...غرور فقط برای یه مرد نیست جونگ .. هیچ حسی توی این دنیا جنسیت نداره . همه ی ادما یه روزی نیاز دارن یکی کنارشون باشه و دستشون رو بگیره.
صدای تلفن اتاق از توی اتاق خواب اومد . ریتم ارومی داشت .
_خواهرت چی ...سرزنشت نمی کرد که باید بیشتر حواست به خودت باشه
_چیزی نمی گفت .. چون میدونست به غرورم برمیخوره . فقط کمکم میکرد . به نظرم این یکاریه که وقتی کسی واقعا بخواد ازت حمایت کنه انجام میده .
جونگ خواست چیزی بگه که تلفن روی پیغام گیر رفت و صدای مرد توی سکوت خونه پخش شد.کلمات رو اروم و کشدار میگفت.
_جونگیناااا..میدونم هتلی .اون گوشی لعنتی رو جواب بده ...باید با هم حرف بزنیم ...میخوام یه چیزایی رو بهت بگم...راجع به خودم و نامزدم...صدامو میشنوی نه؟...من که میدونم الان یه گوشه نشستی  داری به حرفایی که بهم زدی فک میکنی ...عاااا نگران نباش ..میدونم همشون الکی بود.تو نمیتونی اینجوری باشی جونگ ...
سهون به پسر که سرش رو انداخته بود پایین و لبش رو گاز گرفته بود زل زد .
میدونست منظور کریس از اون جمله ی اخرش چیه
"تو نمیتونی اونجوری محکم جلوی من وایسی و اون حرفا رو بهم بزنی. تو اونقدر قوی نیستی "
روی زانوهاش خم شد و رو به روی جونگ نشست .پسر سرش رو بالا اورد و به مرد رو به روش خیره شد.
_هنوزم این ادمو دوست داری ؟
سهون با سرش سمت صدا که از توی اتاق میومد اشاره کرد .
_میخوای بزاری اینجوری تحقیرت کنه ؟
جوابی از پسر نگرفت . از جاش بلند شد و سمت تلفن رفت و سیمش رو کشید .
صدای اون احمق که قطع شد دستی به موهاش کشید و دوباره برگشت سمت جونگ.
_یه سوال پرسیدم!
جونگین تو جاش کونی خورد و اخمی کرد : منظورتو نمیفهمم..
سهون چند قدمی جلو رفت و زبونش رو روی لب پایینش کشید.
صدای خواهرش توی سرش پیچید .
" _ اوپا ..هر وقت اون پسرای بدجنس اذیتت کردن فقط بهم بگو خب ؟
_اونا مسخرم میکنن انقدر بهم کمک نکن! خودم میتونم حسابشونو برسم
_یاااا بذار هر چی میخوان بگن.چطور میخوای وقتی اونا دارن اذیتت میکنن من چیزی نگم ؟
برادرش رو بغل کرد و سرش رو روی شونش گذاشت : اوپا تو خیلی قوی ای ولی بذار وقتی داری حسابشون رو میرسی منم کنارت باشم ."
قدم دیگه ای به پسر نزدیک شد .
_تو خیلی قوی ای جونگ.. ولی بذار وقتی داری جلوی همه ی اونا وایمیستی منم کنارت باشم .
بذار وقتی دارم بهت کمک میکنم ..
خودمو پیدا کنم ..
_______________________________
فندکی که دو سان سمتش پرت کرد و برداشت و باهاش سیگارش رو روشن کرد
_فردا جا من وایسا ..باید برم گلخونه ..میتونی ؟
دو سان لیوانایی رو که خشک میکرد رو توی قفسه ی چوبی پشت سرش گذاشت
_اره تایمم اوکیه
_خوبه
به ساعت بزرگ تن دیوار نگاه کرد . قرار بود امشب با سه رین و دوست پسرش برن شام بیرون ولی فکر نمی کرد به موقع برسه .گوشیش رو از توی جیبش دراورد و شماره ی سه رین رو گرفت
_سه رینا کجایین شما ؟
_عاا ما داریم راه میفتیم سمت رستوران ..تو کجایی ؟
چان دستی به پشت سرش کشید و سعی کرد یه بهونه چور کنه . امشب اصلا حوصله ی این مهمونی بازیا رو نداشت .
برگشت سمت دوسان که با دیدن پسر مو بلوند چشاش گرد شد .
_چان..صدام میاد ؟ میگم تو کجایی
پسر مو بلوند لیوان سوجوش رو نزدیک لبش برد و لیسی به لبه ی لیوان زد و با لبخند به چان خیره شد . خدای من ..این اینجا چیکار می کرد ؟
_عاا سه رینا .. امشب رو با ایون برین سر یه قرار عاشقونه ..من باید جای دو سان وایسم
سه رین با صدایی که معلوم بود ناراضیه باشه ای گفت و تلفن رو قطع کرد .
_تو اینجا چیکار میکنی ؟
پسر ابرویی بالا انداخت و به دور و ور نگاه کرد و لیوانش رو تو هوا تکونی داد
_بار میان چیکار کنن ؟
چان پوکر بهش خیره شد و از پشت بار رد شد و سمت پسر رفت .
سیگاری که کنار لبش بود رو برداشت و دودش رو توی صورت بیون داد بیرون.
_اینجا در حد شما نیس اخه
پسر خندید و سری تکون داد : جدی؟
_باور کن
چان روی صندلی نشست و پای  راستش رو به پایه صندلی بک تکیه داد.
_الان باید توی اون بارهای لوکس و شراب های نابی که توی قفسه ها خوشگل چیده شدن .. بین یه مشت در و داف لش کرده باشی ..نه اینجا پیش من و این !
به دوسان که شیشه ی عینکش رو تمیز میکرد اشاره کرد.
بیون نچی کرد و به سمت جلو خم شد
_اینجا یچیزی داره که اونجا نمیتونم پیداش کنم
چانیول خندید و سیگار رو نزدیک لبش برد و یه پک عمیق ازش گرفت .این بحث به شدت براش جذاب بود
_چی؟
پسر دستشو روی پای چان کشید . انگشتای کشیدش سمت رون و بعد هم روی عضو چان قرار گرفت .
_یه همچین چیزی به نظرت میتونم جای دیگه ای پیدا کنم ؟
باورش نمیشد که حس اون دستا روی عضوش و اون پوزخند و نگاه شیطانی پسر باعث شد انقد حشری بشه ….
برخلاف میلش دست پسر رو کنار زد .
_من گی نیستم بیون
پسر پوفی کشید تکیه داد به صندلیش.
_یه سوال ؟
_همم.
_اگه من..یکاری کنم....
چان کلافه به پسر زل زد : خب
_که گی بودنت رو ثابت کنم چی ؟
چان به پسر که خیلی جدی این حرف رو زده بود زل زد : نخندون منو بیون.
_شرط ببندیم ؟
_مثل اینکه خیلی مطمئنی ؟
پسر دستی به موهای خوش حالتش کشید و ابرویی بالا انداخت : صدای ناله های اون شبت وقتی داشتم برات ساک میزدم هنوز تو گوشمه ..فک کنم همین برای اینکه بخوام روی همچین چیزی شرط ببندم کافیه
چان خندید و سرش رو تکون داد : یااا توی عوضی ! میشه هر دفعه این بحثو وسط نکشی بیون ؟
پسر از جاش بلند شد و دستی به هودیش کشید .
_چرا ؟ چون هعی یادت میاد که دوست داری دوباره انجامش بدم برات ؟
چان هم بلند شد و لیوان سوجوهای خالی رو هل داد سمت دو سان و پوزخندی به پسر زد : تلاشت برای اینکه دوباره زیرم بری ستودنیه بیون ! جدی میگم
برای مرد مهم نبود کسی که زیرشه یه دختر کیوت باشه یا یه پسر هات ..حرفی که اون روز به هون زد رو یادش اومد .
"اگه میخوای پسر بکنی خب بکن کی به کیه ؟"
تو همین فکرا بود که دستی استین لباسش رو کشید و بردتش سمت ورودی بار.
بیون بود که با لبخند میبردتش بیرون .
_یااا داری چیکار میکنی ..بیون ..میشه بگی دقیقا داری چه غلطی میکنی ؟با تو ام ..کجا داری میری
_میریم خونه ی من
چان با چشمای گرد شده به پسر زل زد .
_چی ؟!!
بک دست مرد رو ول کرد و جلوی ماشین وایساد و دست به سینه بهش زل زد.
_فقط میخوام یه شام مهمونت کنم ..بده ؟
چان نچی کرد و دستش رو توی جیب شلوارش برد
_نه شام خیلی هم خوبه اتفاقا اوکی ام باهاش .. ولی معلوم نیس چی تو سرته برای دسر بعد شام !
این حرف چان باعث شد بیون بلند بخنده و به ماشین تکیه بده
_عاح چان همیشه قراره انقدر تخس باشی ؟ سوارشو
اینبار مرد بدون هیچ حرفی سوار ماشین شد .
_خب..پس نگران دسر بعد شامی ؟
_اره ! من وعده های غذاییم برام خیلی مهم ..شکمم مهم تر
بیون ماشین رو روشن کرد و بع چان زل زد و دست راستش رو روی پای مرد کشید
_یه دسر عالی برات تدارک دیدم
_خوبه!
ماشین با سرعت زیادی از جاش کنده شد .
چان کمی خودشو پایین تر  کشید و پاهاشو از هم باز کرد و سرش رو به صندلی تکیه داد ..زیر لب یکی از اهنگای مورد علاقش رو میخوند .
_یچیزی رو یادم رفت بهت بگم
مرد سرشو کمی کج کرد و به پسر که با نیشخند اینو گفته بود زل زد
_چی ؟
بیون توی خیابون اصلی پیچید و سرعتش رو کمتر کرد.
_اینکه  از بلند بلند فکر کردنت خوشم میاد
چان سوالی به احمق  کنارش نگاه کرد . این کنجکاوی مرد باعث خنده ی بیون میشد
_میدونی ..این خیلی خوبه که میذاری بفهمم تو ذهنت چی میگذره..اگه میخوای منو بکنی خب بکن ..کی به کیه ؟ من اوکی ام .
وات د فاک !
اون حرفارو بلند گفته بود و بیون شنیده بود ؟ شرایط تخمی تر از اینی که هست نمیشد..
پاشو یکم بالا اورده و با زانوش بک رو هل داد
_عوضی
پسر خندید و پشت چراغ قرمز وایساد . سمت چان برگشت و بهش زل زد . مشخص بود با حرفاش مرد رو عصبی مرد ..خب این خیلی بده که بقیه صدای افکارت رو بشنون .
خندید و پای چان رو کنار زد
_هنوز مونده حجم عوضی بودن منو بفهمی چان
و همینطور حشری بودنم .
اون توی تخت معلوم میشه .
_________________________________
_تو خیلی قوی ای جونگ..ولی بذار وقتی داری جلوی اونا وایمیستی منم کنارت باشم.مگه نگفتی ما شبیه همیم ؟ پس تنها کسی که میتونه الان این وضعیت رو درک کنه منم !
درسته که با شنیدن این حرفا احساساتی شده بود و حس میکرد خیلی خوشحاله ..ولی چیزیکه به زبونش اومد برخلاف چیزی بود که حس میکرد .
_چه کاری از دستت برمیاد ؟ چه نقشی تو زندگی من داری ؟.... فکر کردی همه چیز زندگی منو میدونی ؟همین حس ترحمه که باعث میشه نخوام هیچکس هیچ چیزی بدونه
_ترحم نیست ! چرا من باید به تو ترحم کنم جونگین ؟ تویی که توی زندگیت همه چیز داشتی ! هر کار خواستی کردی هرجا دوست داشتی رفتی .. سر یه رابطه ی بچگونه باید بهت ترحم کنم ؟ چیزی که به راحتی حل میشه؟
بچگونه ؟ این مرد روی رابطه ی عاشقانه اش برچسب بچگونه زده بود و میخواست همنیجوری همه چی رو اوکی کنه ؟عصبی از حرفای سهون  مجسمه ی دکوراتیوی که کنار دستش بود رو هل داد.صدای خورد شدن مجسمه و پخش شدن تیکه هاش روی زمین برای چند لحظه باعث شد هردوشون سکوت کنن
_اگ راحت بود تا الان حل شده بود.!!! تو هم داری منو قضاوت میکنی . اصلا توکی ..به خودت نگاه کردی ؟
به محض تموم کردن جملش تیکه ی کوچیکی از مجسمه که توی دستش بود رو زمین انداخت و به باقی تیکه ها زل زد .
کمتر از چند ثانیه طول کشید تا بفهمه چی گفته . بدجور خراب کرده بود و مطمئن بود اوه سهون دیکه حتی حاضر نیست که باهاش صحبت کنه .
سرش رو بلند کرد و با چهره ای که پشیمونی ازش میبارید به مرد رو به روش که توی سکوت با انگشتای دستش ور میرفت زل زد .
_هون ..من حالم خوب نیست ..فقط ..معذرت میخوام
_حق با توعه جونگین ! راست میگی ..
جونگین کلافه دستی به موهاش کشید و سرش رو تکون داد
_نهه ! هون..محض رضای خدا..من...
مرد بهش نزدیک تر شد و به چهره ی گرفته ی پسر زل زد
_درک میکنم جونگین ..میفهمم منظورتو لازم نیست نگران باشی
_اینجوری که حرف میزنی بدتر احساس گناه میکنم .. فراموشش کن خب ؟
سهون سری تکون داد و سمت در رفت
_گفتم که ..جای نگرانی نیست
جونگ چشماش رو برای چند لحظه بست و سعی کرد تمرکز کنه .
خودش خیلی خوب میدونست که سهون قصد ترحم کردن بهش رو نداشت . میدونست اون پدرش یا جیمین نیست که بخواد بجای کمک کردن صورت مسئله رو پاک کنن و نادیدش بگیرن .. اون سهون بود .
همین باعث میشد که همه چی متفاوت باشه .
حداقل چیزی که میتونست خوشحالش کنه این بود که مرد هم مثل خودش بود .
حتی شاید تو شرایط بدتری هم باشه اما همیشه ظاهرش رو حفظ کرده.
حالا که فکر میکرد میدید اون واقعا ادم قوی ایه ..
حرفای جیمین وقتی روزای اول کارش تو شرکت بود رو یادش اومد
"همیشه سعی کن طرف ادمی باشی که قدرت داره جونگ. اعتماد به یه ادم ضعیف میتونه تو رو صدبرابر ضعیف تر و شکننده تر از چیزی که هستی نشون بده.."
درستش همین بود نه ؟ این درست مثل یه بازیه و جونگ باید سهون رو میاورد تو تیم خودش
با عجله سمت در رفت تا جلوی سهون رو بگیره.
با دیدن در که بسته شد بود پفی کشید و بازش کرد و سمت راهرو رفت .
_هون!
مرد سمتش برگشت و به به پسری که بدو بدو سمتش میومد زل زد .
+هون ..حق با توعه ..
مرد سوالی بهش خیره شد و منتظر بود تا جونگ ادامه ی حرفش رو بزنه
_بیا انجامش بدیم ..بیا بهم کمک کنیم !
_جونگ لازم نیست بخاطر ...
دستش رو روی دهن مرد گذاشت و جلوی حرف زدنش رو گرفت .
_یه مین زر نزن باشه ؟ ..فقط بیا انجامش بدیم...کنار من باش.همم؟
سهون همونطور که دست جنگ روی دهنش بود سری تکون داد
_خوبه..پس بیا بذاریم اون احمق فکر کنه واقعا چیزی بین ما هست .
دستش رو از روی دهن مرد برداشت و پوزخندی زد
_میدونم قراره بعدا هزار بار بخاطر انتخابم خودمو سرزنش کنم و پشیمون شم ولی... برای یه مدت دوست پسرم باش اوه سهون
________________________________

Black Paradise S1 [FULL]Where stories live. Discover now