part 11

296 74 30
                                    

بخش بیست و یکم
"توهم"
پرده رو بالا داد و دستکش های سفیدش رو پوشید
_امروز مگه مرخصی نگرفته بودی؟
_ چرا. ولی لغوش کردم .
بکهیون ابرویی بالا انداخت و غر زد : چرا بخاطرش انقدر خودت رو به در و دیوار زدی که بعد لغوش کنی ؟
مرد پرونده های پزشکی روی میز رو برداشت و شروع کرد به چیدنشون توی  قفسه ها : تولد دخترم بود . فکر می کردم پیش من میمونه و بخواد کل روزش رو با من بگذرونه . ولی خب
سمت بک برگشت و با چشمایی که ناراحت و خسته بودت شونه ای بالا انداخت : ترجیح داد امروز رو با مادر و ناپدریش بگذرونه
_عااا اون فقط یه بچس هیونگ . میتونی وقتی اومد پیشت با چیزی که دوست داره خوشحالش کنی
_سلام! ببخشید مزاحم شدم ولی پرستار یو خواستن که سریع بگم بیاین بخش اقای دکتر
بکهیون برای دختری که وارد اتاق شده بود و لبخند ملیحی روی لبش داشت سری تکون داد : الان میام .
از کنار مرد رد شد و دستی به بازوش کشید  : بهش فکر نکن
به محض اینکه به بخش رسید کسی از پشت سر استینش رو چسبید و کشید
_ اقای دکتر . خواهش میکنم...دخترم حالش خوب نیست .
برگشت سمت زن و سوالی بهش خیره شد.قبل اینکه بخواد ازش بپرسه مشکل چیه همون دختر توی اتاق سمتشون اومد و زن رو ازش جدا کرد
_لطفا جو رو متشنج نکنین .. بفرمایین بشینین اقای دکتر خودشون بررسی میکنن
نگاهش رو از زن گرفت و به بقیه ی پرستارای بخش سلام کرد.
_بیمار این خانم ..دخترشون . کدوم تخت بستری شدن؟
پرستاری که پشت میز نشسته بود سرش رو بلند کرد و به سمت راست بکهیون اشاره کرد : تخت شماره هشت.
سری تکون داد و سمت تختی که پرستار گفت رفت .
با دیدن دختربچه ی لاغر و زرد رنگی که روی تخت افتاده بود جلو رفت و پرونده اش رو برداشت.
_لی جیسو...شکستگی لگن و استخوان کتف .
اخمی کرد و موهای دختر رو از روی صورتش کنار زد .
خوابیده بود و احتمالا بهش مورفین هم تزریق کردن .
این دختر ده ساله رو میشناخت . دو هفته پیش اورده بودنش بیمارستان . توی پرونده اش نوشته بودن توی راه مدرسه چندتا از همکلاسیای پسرش زده بودنش و بعد هم پاش پیچ خورده و از پله هایی که سمت محله شون بوده قل خورده.
_این خیلی مسخره اس
_چیزی شده اقای دکتر ؟
سمت پرستار کنار دستش برگشت و سری تکون داد : باید با مادر این بچه صحبت کنم .
پرونده رو داد دست پرستار : آرامبخش بهش بزنین و حواستون بهش باشه . اگه بعد بیست و چهار ساعت هنوز انگشتای دستش بی حس بود و نمی تونست تکون بده براش وقت عمل بذارین .
با سر به دختربچه اشاره مرد : مادرش رو بفرستین اتاقم
_چشم اقای دکتر
لبخندی زد و سمت اتاقش رفت .
یه چیزی این وسط درست نبود . موردای اینجوری زیاد داشت ولی نوع شکستگی لگن این دختر کوفتگی بود . اگر از روی پله میفتاد قطعا جراحتش بیشتر میشد  شکستگیش حاد تر بود . و اینکه ...
مگه چندتا پسر بچه چقدر زور دارن بخوان همچین بلایی سر جیسو بیارن؟
صدای تق دری که اومد و بعد هم ورود زن از افکارش کشیدش بیرون
_بفرمایین
با دیدن چهره ی نگران و صورت خیس از اشک زن از جاش بلند شد و به صندلی اشاره کرد  : بفرمایین بشینین خانم لی
_ب..بله
_میگم براتون یه لیوان اب بیارن
زن دستی توی هوا تکون داد : نه نه ! لازم نیست ! ..میشه..میشه زودتر بگین چی شده؟ جیسو..دخترم حالش خوب میشه نه ؟
بک دستهاش رو توی هم گره زد  و به چشم های زن خیره شد .
_خانم لی . دختر شما بخاظر شکستگی و اسیب زیادی که به کتف و دست راستش وارد شده شاید دیگه نتونه ازش استفاده کنه و رشته های عصبیش ترمیم نشن . و در مورد استخون لگنش که رو به بهبوده باید بگم که..همه چیز بستگی به مراقبت های شما داره.
_دستش...برای همیش..
قبل اینکه بخواد زن گریه بیفته و سوالش رو پرسید : اون روزی که همکلاسی هاش زدنش شما خونه بودین ؟
_ب..بله؟ بله!
_ کی جیسو رو پیدا کرد ؟
زن اب دهنش رو قورت داد و لبه ی مانتوش رو چسبید
_ شوهرم..شوهرم نزدیک در خونه پیداش کرده بود . من از صبحش داخل خونه بودم . خب ..
_محله تون..اکثر اوقات خلوته؟
زن سرش رو بلند کرد : چرا اینارو می پرسید اقای دکتر ؟
_ میخوام بدونم غیر از شوهرتون کس دیگه ای ندیده بودتش ؟ قبلش.
_محله ی ما بیشتر خونه ها خالی شدن و همه رفتن ..شهرداری دستور تخلیه داده.
_خانم لی..میتونم قسم بخورم دخترتون از روی پله نیفتاده ! اونقدری تجربه دارم که این رو تشخیض بدم
زن با نگاهی که ترس ازش می بارید دستاش رو مشت کرد و بیشتر لبه ی لباسش رو فشار داد .
برای بار چندم به پرونده نگاه کرد .
_ روز اولی هم که اومدین شوهرتون باهاتون نیومد . میتونم بپرسم ایشون کجاست ؟
انگشتای دست راست زن حالا بیشتر از قبل میلرزیدن و انگار کنترلی روش نداشت.
اگه حدس بکهیون درست باشه
_ خب..خب اون .بیشتر اوقات سرکاره ..
بک سری تکون داد و خودکارش رو توی دستاش گرفت : خانم لی..استخون کتف و دست دخترتون کوفته شده.. همینطور لگنش . من حس میکنم با یه شی که تیز نبوده مورد ضرب و شتم قرار گرفته. توی پرونده ولی نوشته شده  چندتا بچه مشت و لگدش زدن فقط ! خانم لی... شما توی خونه مشک..
_نه ! نه !
به زن که دستش رو توی هوا تکون میداد و چشماش گرد شده بود زل زد.
_ اینطور نیست .. جیسوی من ..اون همکلاسیاش زدنش.خودش همون روز گفت . خودش که دروغ نمیگه!
زن موهاش رو از روی صورتش کنار زد و لب گزید .
با بالا رفتن دست زدن و کنار رفتن استین حریر لباسش چیزی نظر بک رو جلب کرد .
اخمی کرد و خودکارش رو روی میز گذاشت
_خیله خب .
برگه رو سمت زن برگردوند و روان نویسی روش گذاشت .
_این برگه رو امضا کنین تا بتونیم درمان رو دوباره شروع کنیم .
_چ..چشم
زن بلند شد و سمت میز اومد .
قبل از اینکه بخواد با روان نویس پایین برگه رو امضا کنه دستای بک دور مچش حلقه شد .
ترسیده خواست عقب بره اما بک  محکم چسبیده بودتش .
_خانم لی ...
استین سه ربع زن رو بالا داد و به لکه ی قهوه ی ای با اون رگه های قرمز عجیبی که روش بود اشاره کرد :"پانجی ایکس" تزریق می کنید ؟
چشم های گرد شده و لب های زن که می لرزید نشون از این بود که حدسش درسته !
پانجی ایکس!
مواد مخدری که  دو ماهه سر زبون ها افتاده بود تعداد مصرف کننده هاش روز به روز بیشتر میشد . توی اخبار شنیده بود که پلیس چندتا از ساقیایی که پانجی ایکس میفروشن رو دستگیر کرده .
با ارمش دست زن رو ول کرد و برگه رو توی پوشه گذاشت . هنوز هم شوکه داشت بکهیون رو نگاه می کرد .
_سرگیجه..توهم..غیرقابل کنترل بودن خشم .. بدن درد
سمت زن برگشت و لبخندی زد : اینا عوارضشه درسته ؟
کمپ های اعتیاد روز به روز داشت با ادمای معتادی که پانجی ایکس مصرف میکردن پر میشد. عوارض دوره ی ترکش وحشتناک بود.
به همون دست زن اشاره کرد : و البته لرزش کم اما همیشگی عضوی که بهش پانجی ایکس تزریق میشه !...کار شما بود نه ؟
زن تکونی خورد چند قدم عقب رفت و خودش رو روی صندلی پرت کرد.
با دو دستش سرش رو چسبید و شروع کرد به گریه کردن.
_من ..من نمی خواستم..من ..
از همون اول همه چیز مشخص بود.باید همون دو هفته ی پیش پرونده ی پزشکیش رو دقیق میخوند و این سوالا رو می پرسید.
چجوری شوهرش تونسته دخترشون رو پیدا کنه ؟
شوهری که دو سال پیش مرده ؟
اینا همش
یه مشت توهم بود .
____________________

_به موقع اومدی !
_خوبه ! همه چیز که اونجوری که میخوای هست ؟
چرخید و به کت شلوار مشکی تنش اشاره کرد .
_هعی بد نیست !
ابرویی بالا انداخت و روی یکی از صندلی های اتاق کنفرانس نشست .
_این عالیه ! میدونی چقدر پولشه ؟ و جدای از اینا ..
دستی توی موهای لختش کشید و تکیه داد به پشتی صندلی : توی تن من زیباییش چند برابره .
جیمین پوزخندی زد و سرش رو با برگه های جلوش گرم کرد .
_ دیر نکردن ؟
_ تا پنج دقیقه ی دیگه میان .
مشغول بازی با خودکارش شد و سری تکون داد : قراره امروز چیکار کنین ؟
جیمین سرش رو بلند کرد و با نگاهی که خالی از هرگونه حسی بود به برادرش زل زد : کنیم!..از زیر کار در نرو جونگ
_منو قاطی شراکتتون نکن جی جی . همین که نشستم اینجا و قراره یکی دو ساعت قیافه هاشونو تحمل کنم خیلیه !
_مایکل یه پیشنهاد داره .
اخمی کرد و خودکارش رو روی میز گذاشت : دوباره ؟ چندماه دیگه صبر میکرد این اولی نتیجه بده بعد دوباره ..
_راجع به سهون
با شنیدن اسم سهون شاخکاش فعال شد و جدی توی جاش نشست .
_سهون؟ چه ربطی به مایکل داره ؟ چه پیشنهادی؟
جیمین دو تا دستش رو توی هم گره زد و زیر چونش قرار داد. انگار داشت به یه چیز خیلی مهم فکر می کرد و تو گفتنش مردد بود .
_پرادایس داره روز به روز پیشرفته تر و بزرگتر میشه. خودت که در جریان هستی !
پوست لبش رو با دندونش کند : خب که چی ؟ اینکه زمین کنارش رو خریده به پرادایس اضافه کنه چه ربطی به مایکل داره ؟
_اگر بذاری میگم بهت جونگ!
با چشم غره ای که به خواهرش رفت ساکت شد  دست به سینه منتظر موند .
_سهون چند وقت پیش به من گفت که قراره ازمایشگاه پرادایس رو بزرگ تر کنه و خوب تجهیزات بیشتری بگیره. علاوه بر اون این کارش لازم هم هست ! اگر میخواد همکاریش با دمیتر ادامه داشته باشه باید انجامش بده!
_این مقدمه چینی ها رو بزار کنار جیمین ! برو سر اصل مطلب .
خواهرش لبخندی زد و به برگه های جلوش خیره شد : خب من به مایکل گفتم سهون چه برنامه هایی داره و خواست که بعد از گسترش پرادایس باهاش همکاری داشته باشه . اما نه اینجا ... بوسان
_بوسان ؟یعنی چی ؟
_شعبه ی دوم با ریاست خود سهون توی بوسان.
جونگ عصبی خندید و انگشت اشاره اش رو سمت جیمین گرفت : این حرفا همینجا میمونه جی جی! سهون رو قاطی کاراتون نکنین . اون همینجوریش کلی مشغله فکری داره .
_چرا نگرانشی جونگین؟ این به نفعه خودشه ! اونه که باید تصمیم بگیره نه تو
کاش میتونست واقعیت رو به برادرش بگه تا زودتر همه چی تموم شه . " این به نفع همه اس جونگ . لطفا بزار قبل اینکه اسیب ببینی ازت دورش کنم. نمیخوام کسی که این وسط ضربه میخوره تو باشی جونگ..بذار چیزی که براش برنامه ریختم به بهترین نحو اتفاق بیفته . اینجوری برای هممون خوبه..بیشتر از همه..برای من"
_ نگرانشم چون اون نمیدونه مایکل و برادر احمقش چجور آدمایی ان و ماهایی که میدونیم باید جلوش رو بگیریم . پس لطفا تمومش کن
_چرا ؟چرا جونگین؟
بگو جونگ ..بهم بگو چرا .
همینو میخوام.عصبی شو و سرم داد بزن و حقیقت رو بکوب تو صورتم.
برادرش عصبی از جاش بلند شد و مشتش رو به میز کوبید
_ چونکه اوه سهون برای اینکارا ساخته نشده! اون ادم تجارتای پشت پرده نیست !
جیمین با ارامش پوزخندی زد و دست به سینه به برادرش خیره شد : پشت پرده چخبره مگه ؟
_ من بچه نیستم جی جی ! فکر کردی خبر ندارم چرا یهو از سود فروش محصول کم شد ؟ چرا بابا عصبی بود ؟
ابروهای جیمین توی هم گره خورد و زبونش رو توی دهنش چرخوند : منظورت چیه؟
جونگین دستاش رو به میز تکیه داد و ابرویی بالا انداخت :اون درصدی که کم شده ..پیش مایکله نه؟قاطی پولشوییش شدی !
ضربان قلبش رو که اروم گرفته بود حس می کرد . فکر اینکه جونگین قضیه اصلی رو فهمیده باشه داشت دیوونش میکرد اما وقتی حدس و گمان برادرش رو شنید بدنش اروم شد .
_مسخره نباش جونگ..من هیچوقت اینکار رو نمی کنم . اگر هم قرار باشه انجامش بدم  ادمای بهتر از مایکل هستن !
_آدمای بهتر از من ؟ عاو این یکم ناراحت کننده اس !
هردوشون سمت در برگشتن و به کریس و مایکل که سمت میز میومدن زل زد .
_شما دوتا ..اصلا عوض نشدید.
جونگین سرجاش نشست و سعی کرد احمقی که رو به روش نشست رو نادیده بگیره.
و تا وسطای جلسه هم موفق بود . اجازه نمیداد که چشماش لحظه ای سمت مرد بچرخه.
اما همه ی اینا فقط تا زمانی بود که مایکل اسمش رو گفت .
_نظر تو چیه جونگین؟
_راجع به؟
مایکل خندید و دستی به پیشونیش کشید : آه فکر کنم اونقدر صحبتام برات جذاب نبوده که بخوای بهش توجه کنی.
توی چند لحظه لبخند از روی لب های مرد رفت و نگاهش جدی شد : لطفا حواست اینجا باشه!
عوضی! چرا جوری اینو میگی که بقیه فکر کنن حواسم پیش اون مرتیکه بوده؟ این واقعا خجالت اوره .
دستش زیر میز مشت شد .
سری برای مایکل تکون داد : میشنوم
_میخوام توی بلک پرادایس سرمایه گذاری کنم و برای شعبه ی دوم به اقای اوه پیشنهاد بدم
دندوناش رو بهم فشار داد . نمیتونست بزاره اونا سهون رو وارد کصافت کاریای خودشون بکنن.
_مخالفم و مطمئنم که سهون هم همین نظر رو داره.
مرد ولی مسر تر از این حرفا بود . اون به تایید جونگین نیازی نداشت.این فقط یه بازی بود .
حرص خوردن کیم جونگین اونم وقتی سرکارش میذاری و باهاش جوری رفتار میکنی که فکر کنه ادم مهمیه خیلی تفریح سرگرم کننده ایه
_چطوره قبل از اینکه مخالفت قطعیت رو اعلام کنی کریس یه نگاهی به پرادایس بندازه؟ هم؟
جیمین سری تکون داد و به کریس که کنارش نشسته بود نگاه کرد  :میتونید همین امروز بعد از جلسه برین .
کریس پوزخندی زد و زیر چشمی به پسر رو به روش که معلوم بود عصبیه زل زد : حتما !
نمیدونست پشت اون نگاه عصبی جونگین چی قایم شده.
ولی یه چیزی رو خیلی خوب میدونست.
" اینکه بدجوردلش میخواست اون مرتیکه ی از خود راضی رو یبار دیگه ببینه...شاید اینبار میتونست باهاش تصویه حساب کنه !"

_ارا میتونی این هفته رو با خانوادت بگذرونی
_نه من میتونم بیام گلخونه اقای اوه مشکلی نیست .
چندتا اسکناس داخل پاکت سفید گذاشت و دست دختر داد : خانوادت برای دیدن تو از شهرستان اومدن ارا . پس بهتره این هفته رو پیششون باشی.
با چشمایی که اشک توشون حلقه زده بود پاکت رو توی دستش فشار داد و از رئیسش تشکر کرد .
_ممنون اقا ..ممنونم
سهون شونه دختر رو فشرد و سرش رو به دو طرف تکون داد : تشکر لازم نیست ارا . فقط سعی کن این هفته خوب کنار خونوادت استراحت کنی .
ارا تعظیم کوتاهی کرد و پاکت رو به سینش فشرد و سمت در رفت  : چشم اقا ..بازم ممنون .
با رفتن دختر پوفی کشید و سمت صندلی چرمش رفت.
خوشحال بود که میتونست پول کارگرا به موقع بده و همه چیز داشت خوب پیش می رفت .
تموم اون نگرانی ها و نا امیدی هایی که سراغش اومدن حالا دیگه فرار کرده بودن و پرادایس داشت روزهای رویاییش رو میگذروند . روز به روز مجهز تر میشد و این خوشحالش میکرد .
لبخند محوی زد و و با انگشتاش روی میز ضرب گرفت .
فقط چند لحظه طول کشید تا همون لبخند زورکی با دیدن شکلاتی های اسنیکرز روی میزش از بین بره.بیشتر اوقات برای دفترش می خرید ولی از وقتی فهمید شکلات مورد علاقه ی جونگینه مدام چک میکرد که یه وقت تموم نشه. وقتی غرق کار کردنه و خیلی جدی اسنیکرز میخوره...سهون نمی خواست دیدن همچین چیزی رو از دست بده.
یکیشون رو برداشت و به پوستش خیره شد .
_با تو باید چیکار کنم؟
شاید سه رین درست میگه..
همه ی اون حرفها عین حقیقت بودن.
باید به کیم جونگین اعتراف می کرد و به همه ی این دو دل بودنها و تعلل ها پایان میداد ؟ میتونست؟
تمام زمان هایی که کنار کیم جونگین گذرونده بود درست مثل یه فیلم سینمایی از جلوی نگاهش رد شد. قلبا میدونست که چی میخواد .
اما وقتی از دید منطق بهش نگاه می کرد کاملا متفاوت بود .
شکلات رو باز کرد و پوستش رو کمی کشید پایین.
_باید بگم
اما وقتی فکرش رو می کرد.لعنتی...
کی میتونست از کیم جونگین با اون پوست شکلاتیش بگذره؟
و درست همین لحظه این به ذهش اومد که
" اون وقتی اسنیکرز میخوره لبخند قشنگی رو لباش داره..
میخوام همیشه اون لبخند رو ببینم "
_اقای اوه
سرش رو بلند کرد و به ارا که جلوی در وایساده بود خیره شد :چیزی شده ارا ؟ چرا برگشتی؟
دختر لبخندی زد و با دستش به بیرون اشاره کرد : خواستم بگم براتون مهمون اومده
_مهمون ؟
از جاش بلند شد و اخمی کرد : کی؟
_اقای کیم اومدن به همراه یه ..
_ واو اینجا بزرگتر از اونیه که فکرش رو می کردم !
کریس همینطور که به در و دیوار نگاه می کرد  ارا رو با دستش از جلوش اروم کنار زد و وارد دفتر شد .
_به نظر میاد خیلی پیشرفت کرده باشی
پشت سرش جونگین وارد دفتر شد و گوشیش که دم گوشش بود خاموش کرد و توی جیبش گذاشت
_سلام !
ارا که از رفتار مرد تعجب کرده بود سرش رو پایین انداخت رفت بیرون و در رو بست.
سهون سری تکون داد و با ابروهای گره خورده ای به مرد که هنوز داشت به دور و ور نگاه میکرد زل زد : فکر نکنم چیز عجیبی اینجا باشه که انقدرمتعجبت کرده باشه
کریس خندید و روی مبل چرم جلوی میز نشست : اوه بیخیال ..همینکه ادمی مثل تو داره اینجا رو میچرخونه خودش به اندازه کافی عجیب هست
جونگین جلو اومد و رو به روی کریس نشست : چرت و پرت گفتن رو بس کن کریس
سهون کلافه سرجاش نشست و دستاش رو توی هم گره زد . اونقدر خسته بود که حوصله ی بحث با ادم احمقی مثل کریس وو رو نداشت .
_خب؟
جونگین نگاهش رو به سهون داد و لبش رو خیس کرد .
_ عا خب...
دستی روی شونش قرار گرفت و اروم تا روی بازوش اومد : من خودم میگم جونگ
اون لبخند شیطانی کریس و حرکت دستش روی شونه ی جونگین اصلا معنی حمایتگر بودن نمیداد .
کریس خوب میدونست داره چیکار میکنه . از نگاه قفل شده ی اوه سهون روی دستش میفهمید .
"داشت به شکار یه شیر دیگه دست میزد"
جونگین اخم ریزی کرد و شونه اش رو از زیر دست کریس کشید بیرون.حتی نمیخواست سرش رو بلند کنه تا ری اکشن سهون رو ببینه. قطعا چیز خوبی نبود.
_ میشنوم
کریس از جاش بلند شد و دستاش رو توی جیب شلوارش گذاشت : به نظرم اول باید فضای گلخونه رو ببینم . کامل و دقیق . بعدش راجع به جزئیاتش حرف میزنیم .
سمت در دفتر و لحظه ای مکث کرد . الان وقتشه .
برگشت و به جونگین لبخندی زد .
_نمیای بهم گلخونه رو نشون بدی جونگ؟ اینجا یکم زیادی بزرگه
این جو رو دوست نداشت . از طرفی نگاه سرد سهون و حرف های کریس. حس میکرد استخوناش زیر فشار نگاه و کلمات داره له میشه .
چرا نمی تونست درست برخورد کنه ؟چرا شده بود همون جونگین بیست ساله ی دست و پاچلفتی که گفتن چندتا جمله براش سخت بود؟
_تو برو منم میام
اب دهنش رو قورت داد و به چهره ی سردی که از پشت میز بهش زل بود نگاه کرد.
حرف بزن هون .
نذار خودم تصمیم بگیرم و هر حرفی میخواد بزنه.
دنبال چی می گشت وقتی میدونست از این ادم چیزی به دست نمیاره ؟ هیچ حسی قرار نبود اونار بهم متصل کنه .
بلند شد و سمت در رفت .
یه موجود منفعل و حال بهم زن شده بود .
در رو پشت سرش بست و نتونست شکلات اسنیکرزی که بین دستای اوه سهون له شده بود و پوسته ی مچاله شدش رو ببینه .

_____________________

Black Paradise S1 [FULL]Where stories live. Discover now