Part 6

1.1K 454 182
                                    

چند روز بعد از حادثه باغ، مچ پاش انقدر خوب شده بود که بدون احساس درد بتونه قدم برداره. حس نشاط میکرد، حس پرنده ای که بال شکسته اش رو به بهبودی میرفت. افتاب کم رمق صبحگاهی از لابه لای پرده های حریر تا میانه های اتاق امده بود. دیدن اولین افتاب بعد از چندین روز بارش مداوم برف حالش رو خوب میکرد از صبح روز قبل لوئی رو ندیده بود و این در چند روز استراحت اجباریش بی سابقه بود.

لباسهای گشاد اهدایی خانم مایر رو با لباسهایی که لوکا عصر روز گذشته براش اورده بود عوض کرد، دستی به موهاش کشید و با لبخندی که از لبش پاک نمیشد از اتاق بیرون رفت. سعی داشت طوری قدم برداره تا کمتری فشار رو به پای اسیب دیده اش وارد کنه. نمیخواست قبل از کامل خوب شدن دوباره اسیبی به پاش بزنه.

چند روز گذشته از نواختن محروم بود، انگشتهاش برای لمس تارهای ساز جدیدش بی قراری میکردن. این فکر که میتونه بعد از یک روز دور بودن از لویی خودش به اتاقش بره و اعلام کنه برای ادامه دادن به اموزشش اماده است هیجان انگیز بود.

روبه روی اتاق لویی ایستاد ولی قبل از اینکه دستش رو برای در زدن بالا ببره، در چوبی کنده کاری شده با کمترین صدا باز شد و خانم مایر بی صدا از اتاق بیرون اومد. با دیدن بکهیون متعجب ابروهاش رو بالا برد، نگاهی به پشت سر انداخت و به ارامترین شکل ممکن در و پشت سر خودش بست.

"اینجا چی کار میکنی بکهیون؟ نباید توی تختت استراحت کنی؟"

بکهیون ویالونش رو بالا اورد و با شوق روبه روی چشمهای زن میانسال گرفت "اومدم لویی رو ببینم و تمرینهام رو دوباره شروع کنم".

خانم مایر قدمی به جلو برداشت و دستش رو پشت کمر استخوانی پسر جوان گذاشت.

"لویی تمام شب بیدار بود و تازه تونست بخوابه، فعلا نمیتونی ببینیش. ولی حالا که میتونی راه بری بیا بریم طبقه پایین و باهم صبحانه بخوریم".

نگاه مشتاق بکهیون بعد از شنیدن حرف خانم مایر خیلی زود رو به خاموشی رفت. هیجاناش از دست رفت و شادی صبحگاهیش بی معنی شده بود. نشستن به انتظار برای بیدار شدن مردی که تمام شب خواب به چشمهاش نیامده بود از همین حالا سخت و طولانی به نظر میرسید. دلش میخواست به اتاقش فرار کنه و زیر پتوی گرمش پنهان بشه ولی نگاه منتطر خانم مایر مانعش بود. به ناچار قدمهای سستش رو همراهش کرد.

با رسیدن به طبقه اول می خواست بگه تمایلی به خوردن غذا نداره ولی پیچیدن عطر نان گرم که حس بویاییش رو تحریک میکرد باعث شد حرفش ناگفته باقی بمونه.

پشت میز اشپزخانه نشسته بود و چشمهای کنجکاوش رو بدست زن دوخته بود که چه طور با دقت برشهای موازی به نان داغی میزد که چند دقیقه قبل از فر خارجش کرده بود.

خانم مایر نانها رو درون سبد چید و مقابل بکهیون گذاشت.

ظرف سوسیس سرخ شده، غلات پخته شده و پنیرهای برش خورده خیلی زود میز کوچک رو پر کرد.

The MusicianWhere stories live. Discover now